دومین جلسه از دور چهارم از سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران نمایندگی لامرد با استادی مسافر اسماعیل، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر غلامرضا با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره ۶۰» دوشنبه ۱۴ مهر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، اسماعیل هستم، یک مسافر.
خداوند را هزار بار شاکرم برای نعمت سلامتی. از آقای مهندس و خانواده محترمشان نیز سپاسگزارم که محیطی امن و آرام برای امثالی مثل من فراهم آوردند تا بتوانم با خیال راحت به درمان بپردازم. از آقای پوریا، ایجنت شعبه که راهنمای خوب خودم در سفر اول و دوم هستند، بسیار متشکرم. همچنین از همه کسانی که در این مدت به من کمک کردند، قدردانی مینمایم و دست بوس همگی هستم.
امروز چندین رهایی داشتیم و خدا را شاکرم که درختان کنگره لامرد پشت سر هم دارند ثمر میدهند. از این بابت بسیار خوشحالم. آقایان مسافر رضا، مسافر ابراهیم و مسافر ابوالحسن امروز گل رهایی را از دست آقای مهندس گرفتند و این اتفاق باعث خوشحالی فراوان من شد. به آقای مهندس و راهنماهای خوبشان تبریک و خداقوت میگویم. امیدوارم آنها نیز در این مسیر ثابت قدم باشند و ورود به سفر دوم جهانبینی را به آنها شاد باش میگویم.
همانطور که آقای مهندس میفرمایند: برای رهایی هر فرد، شاید صدها دست و صدها نفر باید تلاش کنند. رهایی بسیار ارزشمند است و حفظ آن نیز به همان اندازه مهم میباشد. ما گاهی برای خواستههای زیادی تلاش میکنیم، اما وقتی به آنها میرسیم، از ارزششان غافل میشویم. باید قدر رهایی را بدانیم و آن را حفظ نماییم.
دستور جلسه امروز درباره نظم و انضباط و احترام در کنگره است.
قبل از ورود به کنگره، هیچ نظمی در زندگی نداشتم. چون مواد بود که تصمیم میگرفت چه کاری انجام دهم، کجا بروم یا چه بخورم. اما پس از آشنایی با کنگره و شروع سفر خود، کمکم توانستم نظم و انضباط را به زندگیم بازگردانم و در کار و خانواده موفقتر عمل کنم.
اولین روزی که به کنگره آمدم، در پارک بیرم بود و جلسه ساعت ۶ صبح جمعه برگزار میشد. من نیم ساعت قبل از شروع، آنجا حاضر شدم. وقتی آقای پوریا، راهنمایمان، رسیدند، همه ما را در آغوش گرفتند و حس آرامش عجیبی به من دست داد، مانند کودکی که پدرش او را بغل میکند. وارد لژیون آقا مرتضی، راهنمای تازه واردین شدیم. ایشان فرمودند: «شما راه درمان را بلد نیستید، پس فقط کافی است بگویید چشم! و فرمانبردار خوبی باشید.» به راحتی درمان میشوید. من نیز هرچه راهنما میگفتند، بدون چون و چرا اجرا نمودم. دارو را سر وقت میخوردم، سیدیها را به موقع مینوشتم و سعی میکردم هر هفته آنها را تحویل دهم. پس از ده ماه، به رهایی رسیدم.
رهایی برای من مانند پرندهای بود که سالها در قفس اسیر بوده و ناگهان آزاد شده باشد. لحظه گرفتن گل رهایی از دست آقای مهندس، باورکردنی نبود. هر لحظه منتظر بودم که خماری به سراغم بیاید، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. روزها گذشت و فهمیدم که واقعاً آزاد شدم. این حس فوقالعاده بود و امیدوارم همه رهجوها آن را تجربه نمایند.
اگر کسی بخواهد درمان شود، راهش وجود دارد. اما اگر نخواهد، حتی هزاران دست یاریگر نیز نمیتوانند کمکش کنند. امیدوارم در این مسیر ثابت قدم باشم و بتوانم در کنگره خدمت کنم.
ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید.

نگارش: مسافر غلامرضا (لژیون یکم)
ویرایش: همسفر علی (لژیون دوم)
عکس: مسافر رضا (لژیون دوم)
تهیه و تنظیم: مسافر اسماعیل (لژیون یکم؛ نگهبان سایت)
ارسال: مسافر رضا (لژیون دوم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
34