English Version
This Site Is Available In English

اینجا خانه ماست

اینجا خانه ماست

به نام قدرت مطلق الله

پنجمین جلسه از دوره چهارم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی قائم‌شهر به نگهبانی همسفر ام البنین، دبیری همسفر سکینه و استادی پهلوان همسفر زری با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره 60» در روز دوشنبه به تاریخ 15 مهرماه 1404 ساعت 14:00 آغاز به کارکرد.

سخنان استاد:

خیلی خوشحالم که در خدمت شما عزیزان هستم و از دبیر و خزانه‌دار سپاسگزارم به من اجازه دادند که این خدمت شیرین را داشته باشم در کنار شما عزیزان، از ایجنت شعبه و مرزبان‌ها؛ حتی عزیزی که نشسته‌ و به صحبت‌های من گوش می‌کند، امیدوارم که بتوانیم در کنار هم آموزش بگیریم و بهترین ساعات را داشته باشیم.

امروز که من به اینجا می‌آمدم، خاطره‌هایی از روزهای قبل برای من زنده شده است. همیشه مسافرت که می‌خواستیم برویم یک مشکلی داشتیم این بود که مسافرم راه سه یا چهار ساعته را، ما را یک یا دو ساعتی می‌رساند. یک سرویس بهداشتی یا جایی بالاخره یا یک جنگلی نگه میداشت تا کارش را انجام بدهد.

وقتی که کارش را انجام می‌داد، مشکلی نبود؛ ولی مشکل این بود حالا که می‌آمد؛ چون حالش خوب نبود و ویراژ‌هایی که می‌داد برسیم به مقصد، برایمان از همه بدتر بود. کل مسیر به این مسئله داشتم فکر می‌کردم و سی دی احترام استاد امین را هم همچنان گوش می‌کردیم. خیلی خدا را سپاسگزار بودم و شکر خدا را کردم، آن سرعت‌هایی که می‌رفتیم و آن جریمه‌هایی که می‌شدیم، اتفاق‌هایی را که ممکن بود برای ما بیفتد، آنجا خدا فقط نگهدار ما بود که این اتفاق‌ها برای ما نیفتد.

خدا را خیلی شاکر بودم که با دانشگاه بزرگی مثل کنگره ۶۰ آشنا شدم. خواسته‌ام فقط رهایی مسافرم بود؛ یعنی همیشه می‌گفتم مسافرم رها بشود؛ ولی آمدم با جایی آشنا شدم که خواسته‌هایم را یادم رفته بود، زندگی‌کردن یادم رفته بود، مسافرت‌ها را یادم رفته بود که؛ باید مسافرم در کنارم باشد با بچه‌هایم بازی کند، نگران این نباشم که برود بیرون و مواد استفاده کند تا مأمور بریزد و او را بگیرند و ببرند.

مسافر من خیلی حال خراب نبود یک، مصرف‌کننده نرمالی بود که واقعاً در این مدت ما چیز بدی از او ندیده بودیم. فقط همین فرارکردن‌ها، نبودن‌ها، کنار و گوشه قایم‌شدن‌ها، بود؛ ولی در کنگره به من عزت‌نفس داده شد، به من زندگی داده شد،  اکنون پسر ۱۷ ۱۸ساله دارم و اصلاً غصه آن را ندارم که او به‌سمت مواد مخدر برود؛ چون دیگر هیچ مشکلی نیست، آقای مهندس مشکل مواد را برایمان حل کرده است و ما هم یاد گرفتیم، خیلی راحت می‌دانیم که چه‌کار کنیم.

این را خداوند نشنود؛ ولی بعضی‌اوقات می‌گویم عیبی ندارد پسرم اگر؛ حتی مصرف‌کننده شود موردی ندارد؛ چون دوست دارم به کنگره بیاید حالا اصلاً زیاد تمایل به آمدن به کنگره را ندارد می‌گویم عیبی ندارد خوب است و می‌آید با کنگره آشنا می‌شود؛ زیرا اینجا بهترین جای دنیاست.

اینجا ما یاد می‌گیریم که چه‌طور زندگی کنیم. چیزهایی را که منی که فوق‌لیسانس بودم بلد نبودم در زندگی‌ام و در کنگره یاد گرفتم. در کنگره آموزش می‌گیریم که چطور با هم برخورد کنیم و چطور به هم احترام بگذاریم. مسافری که نمی‌توانست صبح زود بیدار شود و راه بیفتیم  یا یک مسافرتی را که می‌خواستیم برویم یک‌مرتبه می‌بینی که تا شب طول می‌کشید که از خانه به بیرون بیاییم اکنون ساعت ۴:۳۰ صبح بیدار می‌شود به پارک می‌رود و بساط آماده می‌کند تا دوستانش بیایند و بنشینند و با همدیگر صبحانه‌شان را بخورند و ورزش خودشان را کنند و قهرمان می‌شوند در همین مسابقات، درس می‌خوانند، آموزش می‌گیرند، راهنما می‌شوند و به چهار نفر دیگر هم کمک می‌کنند.

اصلاً خود من پول که به حسابم می‌آمد، اصلاً حساب و کتابی روی پول‌هایم نداشتم، فقط می‌خواستم خرج کنم. آمدم؛ حتی درس پول داشتن و پول نگه‌داشتن را در کنگره یاد گرفتم. آقای مهندس همه چیز را به ما یاد داد. خیلی برای من جالب بود، من شنبه شال راهنمایی گرفتم، خانم آنی عزیزمان صحبت می‌کرد، به آقایان نگاه نمی‌کرد. بعد آقای مهندس به ایشان تذکر می‌داد. می‌خواهم بگویم که ایشان برای بچه خودش هر چه هست برای ما هم همان است، همان‌طور که با آنها رفتار می‌کند با ما هم عین بچه‌های خودش رفتار می‌کند.

همان آموزش را دارد به ما می‌دهد، پس بهتر است که ما از این‌ها بهره ببریم. الان که اینجا مثل دانشگاه است، اگر من بیایم و حواسم به خودم نباشد و فقط بیایم، با دوستم تعریف بکنیم و یا بیاییم و بگوییم که آمدنی باشد و رفتنی باشد از آن بهره‌ای که؛ باید ببریم را نمی‌بریم؛ ولی تمام کارهایی که آقای مهندس می‌گوید را انجام بدهم.

من داشتم پیش خودم فکر می‌کردم که مثل این می‌ماند که بیمار می‌شویم و می‌رویم پیش دکتر و به ما دارو می‌دهد و می‌گوید که این شربت رو بخور، این شربت رو بخور. به نظر من کارهایی که آقای مهندس در کنگره به ما گفته است همان شربت است.

برای اینکه حال ما را خوب کند نظم، احترام، کار مالی؛ البته من خودم کلاس جونز می‌روم؛ ولی باز هم رعایت کنیم. واقعاً آقای مهندس می‌گوید که اگر یکی بهره‌ای نمی‌برد یا یکی که برگشت می‌خورد اصلاً راه را درست نرفته است. اگر کامل آن کارهایی که آقای مهندس می‌گوید را انجام بدهیم به بهره می‌رسیم.  من هم الان که به شعبه شما آمده‌ام، انگار آمدم به خانه خودم. احساس غریبگی نمی‌کنم.

بعضی وقت‌ها ما می‌خواهیم به کنگره کمک کنیم می‌بینید می‌گویند: بچه خودم یا مثلاً دخترم را می‌خواهم عروس کنم، پسرم می‌خواهد داماد شود، من می‌خواهم فلان کار را بکنم، بگذار اول این کار را بکنم، بعد می‌آیم و به کنگره کمک می‌کنم، واقعاً اینجا خانه ماست و آرامشی که ما در اینجا داریم هیچ جایی دیگر نداریم.

خب الان می‌گویند که چراغی که به خانه رواست به  مسجد حرام است. اینجا که خانه ماست، کنگره به من نیاز ندارد، اصلاً نیازی ندارد به دنور، نیاز ندارد به پهلوان، نیاز ندارد به سردار، این راه الهی است که می‌رود آقای مهندس خواسته که ما از آن شربت  آب‌میوه‌های کنگره هم‌بهره‌اش را ببریم.

من کجا می‌خواهم بروم ۶ تومان کمک کنم سردار شوم که آقای مهندس بگوید، سرطان سینه را توانستم مقاله‌اش را بدهم به کمک سردارهای عزیز بوده، کمک دنورها بوده، به کمک پهلوان‌ها بوده، وقتی به این راحتی یک جایی پیدا شده که بتوانیم کمک کنیم به‌راحتی، به‌راحتی می‌توانیم یک جایی که مطمئنیم و نمی‌خواهم فکر کنم آیا راست است یا دروغ اصلاً برای اعتیادم نیست.

اکنون سرطان آمده، برای، ام اس  و بیماری‌هایی که در این دنیا چه‌طور درمان کنند. من به‌راحتی می‌توانم  پول‌هایم را کنار بگذارم و برای خودم سرمایه‌گذاری کنم. ‌‌ بدو ورودمان گفتند مسافرهایتان را بگذارید کنار و دیگر خودمان هستیم آنجا، ما را عزیز کردند ‌. آنجا ما را محترم کردند، گفتند شما اصلاً به کار مسافرت چه‌کار داری؟ بیا به حال خودت برس، وزنت را درست کن، بیا و ورزش کن یا کلاس موسیقی برو، بیا با دوستانت بنشین و مشورت کن، بهترین حال دنیا را پیدا کن.

خوب وقتی که  به من احترام گذاشتند حالا من مانتو دو تا کمتر بخرم توی سال، واقعاً پول دو تا مانتو هست ۶ میلیون تومان سرداری. دو بار کمتر بروم رستوران، واقعاً کار خیلی راحتی است. برای اینکه آدم بخواهد عضو لژیون سرداری شود و آقای مهندس می‌گویند که هنوز دنورها و پهلوان‌ها به سردارها نرسیده‌اند، من خیلی راحت می‌توانم آن حس سرداری را در خودم با ۶ تومان، سال ۶ تومان؛ یعنی واقعاً پول همان دوتا مهمانی رفتن و دو تا لباس که من می‌خواهم بگیرم است.

‌ امیدوارم خدا کمکم کند و همه ما آن بینایی که؛ باید پیدا کنیم و بدانیم که در کجا هستیم، آن دانشی که واقعاً خیلی دیر است که اگر حالا،۵  سال یا ۱۰ سال بیاییم و نفهمیم که کجا آمده‌ایم و بعضی‌ها اصلاً تماشاچی‌اند و بعضی‌ها می‌آیند بهره می‌برند همان تا که می‌آیند خدمت می‌گیرند عضو لژیون سردار می‌شوند و می‌خوانند برای راهنمایی  قبول می‌شوند، مرزبان یا ایجنت می‌شوند از همه مزایای کنگره استفاده می‌کنند، امیدوارم که ما به این مرحله برسیم و بهترین‌ها برای ما اتفاق بیفتد.

عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم)
تایپ: همسفر سیما رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: نگهبان سایت، همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی قائم‌شهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .