به نام قدرت مطلق « الله »
دومين جلسه از شصت و سومین دوره سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ در نمایندگی پرستار، با استادی: مسافر جلال، نگهبانی: مسافر جعفر و دبیری: مسافر مهدی، با دستور جلسه " نظم، انضباط و احترام در کنگره 60 " روز دوشنبه مورخ چهاردهم مهر ماه 1404 راس ساعت 17 آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان جلال هستم یک مسافر

خداوند را شکر میکنم که اینجا حاضر هستم و شما را در کنار خودم احساس میکنم. سپاسگزارم از راهنمای عزیزم، ایجنت محترم شعبه که به اینجانب اعتماد نمودند و باعث شدند که من بتوانم روی اعتماد به نفس خود کار کنم و خدمت کردن را به تدریج و آرام آرام در کنار تک تک شما عزیزان فرا بگیرم. از اینکه اینجا هستم و از مشارکتهای شما استفاده میکنم،
موضوعی که دستور جلسه امروز است: نظم، انضباط و احترام در کنگره ۶۰ میباشد و من بسیار از آن غافل شده بودم. به دلیل بینظمیهایم، چه آسیبهایی در زندگیام دیدهام. شاید به خاطر غرورهایی که داشتم، شاید به خاطر منیتهایی که داشتم و به طور کلی به این دلیل که فکر میکردم هر چه من میگویم درست است، در بسیاری از مواقع به من لطمه زد؛ از نظر اجتماعی به من لطمه زد، از نظر اقتصادی و از نظر خانوادگی هم به من لطمه زد.
به خاطر دارم که حدود دو سال پیش، پسرم ماشین را برداشته بود و به کارواش برده بود. البته او نیز یک جوان بیست و دو ساله بود و غرور داشت. در کارواش و در مقابل کسانی که آنجا حاضر بودند، کارگر کارواش به او گفته بود شماره تلفن پدرتان را به من بدهید، میخواهم با ایشان تماس بگیرم. پدرتان باید بیایند و به خاطر نگهداری از این ماشین به شما جایزه بدهند! این ماشین است یا زباله دانی؟ از آنجا که بسیار خجالت کشیده بود، به او گفته بود: نه، قضیه برعکس است، باید بدانید که این کار، کار پدرم بوده و من در این قضیه تقصیری نداشتم. اینکه شما الان دارید ماشین مرا به یک زبالهدان تشبیه میکنید، کار پدرم بوده.
شب که به خانه رفتم، دیدم پسرم گریه کرده است. به او گفتم: چرا گریه کردی؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفت: پدر، امروز که به کارواش رفتم، چنین اتفاقی افتاد. اما من آنان را نادیده میگیرم. شما می دانی امروز وقتی میخواستم ماشین را ببرم، یک گربه از داخل ماشین پرید بیرون. به او گفتم: خب، حالا چرا با من بحث میکنی؟ برو دنبال گربه، من چه نقشی داشتم؟ در همین حین گفت: پدر، شما رفتید غذا گرفتید و خوردید، سپس بخشی از غذایتان را روی صندلی ماشین گذاشتید و شیشه ماشین را هم نبستید. سپس گفت: ببین پدر، این موارد باعث میشود که یک سری چیزهای دیگر را به زبان بیاورم. اما به هر حال، شما پدر من هستید و حرمتتان واجب است و من باید حرمتتان را نگه دارم. پدر، شما چرا موقعی که ماشین را برمیدارید و میبرید، آنقدر این ماشین را با بنزین کم میچرخانید تا چراغ بنزین آن به حالت چشمکزن برسد؟ بعد هم آن را میآورید و می گذارید درب خانه و چیزی نمیگویید. همچنین چرا وقتی ماشین پنچر میشود، از زاپاس آن استفاده میکنید و بعد همین طور آن را در صندوق عقب رها میکنید؟ شما فکر نمیکنید من نیز ممکن است در جایی گیر بیافتم و بعداً به مشکل برخورد کنم؟
زمانی که به کنگره آمدم، متوجه شدم که چقدر داشتم آسیب میزدم. در محیط کارم میزی که به اسم میز کار من بود و حداقل اینکه باید مرتب باشد، بالاخره شاید یک مراجعهکننده داشتم یا شاید خودم در جستجوی چیزی بودم، در موقعیتی مهم ممکن بود یک ساعت به دنبال یک نامه یا یک کاغذ بگردم و آن را پیدا نکنم. چه بسیار آسیب اقتصادی دیدم به این خاطر که ممکن بود سند باارزشی روی میز من بوده باشد اما در میان اوراقم گم شده و از بین رفته و من از این مسئله غافل شده بودم.
از اینکه به صحبتهایم توجه نمودید سپاسگزارم.
عکس و تایپ: مسافر علی لژیون ششم
بارگذاری و ویراست: مسافر حسین لژیون دوازدهم
وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
60