جلسه دوم از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی دزفول، با استادی مسافر محسن، نگهبانی مسافر داوود و دبیری مسافر غلامرضا ، با دستور جلسه «نظم، انضباط و احترام در کنگره 60 » در روز یکشنبه 13 مهرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم یک مسافر.
خدا را شکر میکنم که در جمع شما هستم، تشکر میکنم از آقا داود اجازه دادند در این جایگاه بنشینم امروز، سپاسگزار آقا پژمان ایجنت محترم هستم،خدارا شکر حالم خوب است امیدوارم حال شما هم خوب باشد.
دستور جلسه درمورد نظم انظباط و احترام در کنگره است.
خب من مصرف کننده زمان مصرف چیزی به عنوان نظم و انضباط هیچوقت درون من شکل نمیگرفت و هر باختی که من در زندگی داشتم دلیل بر همان بی نظمی بود، رفته رفته زمانی که با کنگره آشنا شدم روز اولی که گفتند پیراهن سفید بپوشید و برای همه الزامی است، اوایل برای من سخت بود چون عادت به پیراهن آستین بلند نداشتم معمولا تک پوش میپوشیدم،بعد از جلسه ی اول و دوم رسید به مصرف دارو اوتی چون من هم موادمخدر خودم شربت اپیوم بود،مصرف اپیوم من از ۴یا۵ سی سی رفت تا ۷۰یا ۸۰ سی سی در روز و دلیل این تخریب بی نظمی در زندگی من بود.ثباتی نداشتم این مواد چطوری باید مصرف کنم،میگفتم مگر خودم توی کنگره چکار میکنند خودم مواد کم میکنم و بعد ترکش میکنم ولی نشد تا وقتی که راهنمای محترم آقا پژمان آمد گفت آقا شما باید رأس ساعت ۶صبح ۲ظهر ۱۰ شب باید دارو را مصرف کنید و یک ذره تخطی خلاف کنگره است و تخریب دارد و واقعا هم همینطور بود اوایل سفر یک ذره بی نظمی در خوردن دارو داشتم ضربه اش را هم خوردم.
بعد از یکی دو ماه که دارو در زندگی کاربردی شد و اصول کار من شد نظم آمد انظباط آمد احترام آمد.
استاد سخنان خود را اینگونه ادامه دادند: میگویند معجزه در کنگره هر وقت طبق اصول جلو برویم هم برکت می آید هم آنچه که حالت را خوب میکند مرتب سر راهت قرار میگیرد و به نقطه ی تعادل میرسید.
اما در دوران مصرف هیچگونه برنامه ریزی من نداشتم زمانی که همه یک چیزی میفروختند متاسفانه ما میخریدم و میخواستند بخرند ما میفروختیم برعکس بودیم و آموزشی نداشتم و آموزش هم نبود تا خداراشکر آمدم با کنگره آشنا شدم و بجز خیر و برکت هیچی سر راهم نیامد.

استاد فرمودند: من بخواهم دلی صحبت کنم اعتیاد خیلی ضربه به من و خانواده ام زد، آرامش از من گرفته بود ومن هم مثل خیلی از شما عزیزان به بن بست نرسیدم تا به تباهی و پوچی نرسیدم به کنگره نیامدم.خیلی جاها رفتم خیلی ترک های تاموفق داشتم الان بخواهم فکر کنم به آن ترک های سقوط آزاد و داروهایی که به من میدادند تا شب ممکن خمار بشوم حالم بد بشود، ولی از این طرف در کنگره که چگونه درمان شدم و به تعادل رسیدم تا ساعت ها حالم خوب میشود. من هم مثل خیلی از دوستان هر کسی با یک مشکلی وارد کنگره میشود من هم یکی از بزرگترین مشکلات زندگیم این بود ۱۲سال ازدواج کردم بچه دار نمیشدم هر کجا دکتر و متخصصی بود میرفتم عکس آزمایش و تشکیلات میگفتند امیدی نیست که شما بچه دار بشوید طرف کیه؟ طرف فوق تخصص هست خب داروها هم گران قیمت آن زمان نسخه ایی ۱۴یا۱۵میلیون میخوردم هیچ تاثیری به حال من نداشت.یکی از دلایلی که وارد کنگره شدم همین بود بخاطر خانومم که واقعا با من سوخت ولی من نتوستم برایش بسازم.یک صبح زمستانی سرد در پارک پردیس دو یا سه روز قبلش با آقا پژمان هماهنگ کردم گفتم میخواهم بیام گفتند ساعت ۷صبح بیا پارک پردیس.بچه های اهواز رسیده بودند آقا پژمان هم حضور داشتند و هوا خیلی سرد بود. جلسه ی اول بهم گفتند برای چی آمدی کنگره میخواهی چکار کنی؟ گفتم اول که همینکه مشکل بچه را دارم و از همه جا بریدم و هیچ امیدی هم دیگه به خدا و دین خدا هم ندارم این همه دارو و قرص مصرف میکنم ایشان با صراحت کامل گفتند هرچی دارو مصرف میکنی همه را بنداز در سطل زباله شما بچه دار میشوید مشکل شما مواد مخدر هست. من در اقوام زیاد مصرف کننده داریم میگفتم از لحاظ قدرت بدنی از من ضعیف تر هستند برنامه غذایی دقیقی ندارند آنها بچه دار میشوند ماشالله چرا من نمیشوم. و به حرف آقا پژمان اعتماد کردیم گفتند بنشیند روی صندلی آموزش بگیرید شما درمان میشوید. آمدم خانه به خانومم گفتم آقا پژمان گفتند هرچی دارو داری بنداز دور و دیگه من لب به دارو نمیزنم و ۱۲ماه و ۷ روز سفر کردم برج ۱۰ رفتم خدمت آقای مهندس با آقا پژمان آقا امین جزایری و آقا داود لطف داشتند با من آمدند من زمانی که در دفتر آقای مهندس بودم گفتم خدایا سالی دیگه همین موقع دوست دارم بچه ام توی بغلم باشد. بعد از رهایی خانوم من باردار شد الان ۷ماهه است و تاریخ زایمان زدند برج ۱۰ و چندتا آزمایش بود که جوابشان خوب نبود خانواده همه نگران بودند گفتم این بچه کنگره ای هست تو فکر بچه نباشید این دعا یکی دیگه پشت سرش هست من آرامش کامل را دارم، خانواده ام میخواستند به من دلداری بدهند خودشان گریه میکردند و قدر راهنما ها را بدانیم من یک روز خیلی ناراحت بودم به آقا پژمان گفتم خصوصی برام دعا کن گفت من برای همه دعا میکنم گفتم میدانم ولی من واقعا محتاج دعاتان هستم چون سیم شما به خداوند وصل است من که این را مطمئن هستم ولی ممکن است خودشان چیزی دیگه بگویند.
و خداراشکر میکنم بابت تمام خوبی هایش معجزه ای بود در کنگره و خیلی اتفاق های دیگه ای در زندگی من رخ داد برکت آمد آرامش آمد تعادل آمد و از این بابت خداراصمیمانه شکر گذارم.
خیلی ممنونم که به صحبت های من گوش کردید.
تهیه و ارسال: وبلاگ نمایندگی دزفول
- تعداد بازدید از این مطلب :
46