English Version
This Site Is Available In English

امروز در جامعه با مسئله‌ای به‌مراتب بزرگ‌تر روبه‌رو هستیم: اعتیاد

امروز در جامعه با مسئله‌ای به‌مراتب بزرگ‌تر روبه‌رو هستیم: اعتیاد

اولین جلسه از دوره پنجم سری کارگاههای آموشی عمومی کنگره60 نمایندگی ارگ با دستور جلسه "صورت مسئله اعتیاد و تولد یکسال رهایی مسافر امیرهادی " با استادی راهنمای محترم مسافر سعید و نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر رضا روز پنجشنبه مورخ 10 مهر 1404 ساعت 16:30 دقیقه آغاز به کار نمود :

خلاصه سخنان استاد :

سلام دوستان، سعید هستم مسافر.

«آنچه باور از محبت است، آنچه نیست ظروف توهی است.»

دستور جلسه امروز دو بخش دارد: نخست «صورت مسئله اعتیاد» و دوم «جشن یک‌سال رهایی راهنمای محترم، آقای امیرهادی».

همه ما با مسئله‌ها آشنا هستیم. در دوران مدرسه، معلم‌ها مسئله‌هایی را مطرح می‌کردند تا دانش‌آموزان بتوانند از طریق آن‌ها، راه حل مشکلات را یاد بگیرند. بعضی از مسائل ساده بود و بعضی‌ها بسیار پیچیده؛ حتی گاهی بدون راه‌حل. معلم باید با درک سطح شاگردان، مسئله‌ای را طرح می‌کرد که هدف آموزشی‌اش محقق شود.

اما امروز در جامعه با مسئله‌ای به‌مراتب بزرگ‌تر روبه‌رو هستیم: اعتیاد. برای حل این مشکل، دیدگاه‌ها و روش‌های متعددی مطرح شد. عده‌ای گفتند مصرف‌کننده دنبال لذت است، برخی گفتند او اراده ندارد و اگر داشت، می‌توانست مصرف را کنار بگذارد. بر همین اساس، روش‌های ترک متعددی ایجاد شد. اما نتیجه چه شد؟ بسیاری به آرامش نرسیدند، زیرا صورت مسئله به درستی بیان نشده بود.

وقتی صورت مسئله اشتباه باشد، راه‌حل هم اشتباه خواهد بود. نمونه‌ای از رهجوهایم را به یاد دارم که برای درمان به دکتری مراجعه کرده بود. پزشک به او دارویی داد و گفت ۲۱ روز مصرف کن تا مواد را کنار بگذاری. بعد از آن دوباره ۲۱ روز دیگر دارو تجویز کرد و همین‌طور ادامه داد تا مقدار مصرف به یک‌چهارم رسید. اما همان یک‌چهارم را هم نتوانست کنار بگذارد و دکتر در نهایت گفت دیگر از دست من کاری ساخته نیست. این یعنی شناختی از اعتیاد وجود نداشت و وقتی شناختی نباشد، راه‌حل هم بی‌ثمر است.

اینجاست که جناب مهندس دژاکام با تجربه ۱۷ سال مصرف مواد، نقطه تفکر بزرگی را رقم زدند. ایشان به این پرسش رسیدند: چرا کسی با وجود تمام سختی‌ها و مصیبت‌ها باز هم به مصرف بازمی‌گردد؟ پاسخ روشن بود: بدن به مواد نیاز دارد. خود من هم تجربه کرده‌ام که حتی پس از چند ماه پرهیز، در مواجهه با یک موقعیت وسوسه‌انگیز دوباره مصرف می‌کردم؛ چون جسمم هنوز نیازمند بود.

این‌جا بود که «صورت مسئله اعتیاد» به درستی مطرح شد: تخریب در سیستم شبه‌افیونی بدن، علت اصلی نرسیدن به تعادل است. راه درمان هم روش DST بود؛ مصرف داروی مناسب در مدت ۱۰ تا ۱۱ ماه تا بدن فرصت بازسازی پیدا کند. بهترین دارو هم تریاک است، چون با داشتن ۲۵ آلکالوئید، نیازهای بدن را تأمین می‌کند.

مسیر مشخص شد. اما شرط رسیدن به مقصد، فرمان‌برداری است. همان‌طور که جناب مهندس می‌فرمایند: «رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یافتن راه و آنچه برداشت می‌کنیم.» پس باید راهنما را اجرا کنیم، چشم بگوییم و به‌درستی عمل کنیم. عدالت در این مسیر جاری است، چون نظام هستی بر پایه عدالت بنا شده است.

لطف بزرگی شامل حال ما شده که در این بستر قرار گرفته‌ایم. هنوز بسیاری از مصرف‌کنندگان حتی مسیر را پیدا نکرده‌اند. این یعنی لطف خداوند شامل حالشان نشده است. اما اگر امروز ما این فرصت را داریم، ناسپاسی است که از آن بهره نبریم. سفر سختی‌های خود را دارد، اما پایانش شیرین است.

اما دستور جلسه دوم: جشن یک‌سال رهایی امیرهادی.

امیرهادی در نمایندگی سیرجان رها شد. روزی که این نمایندگی آغاز به کار کرد ـ دی ماه۱۴۰۱ ـ آقا محسن، ایجنت محترم، مسئولیت آن را بر عهده داشتند. امیرهادی از نخستین نفراتی بود که وارد لژیون شد. ابتدا راهنمای ایشان آقا محسن بودند، اما به دلیل برخی مشکلات، ادامه سفر به من سپرده شد.

امیرهادی از همان ابتدا انسانی قدردان، مسئولیت‌پذیر و خدمت‌گزار بود. در روزهایی که تازه زیر سقف رفته بودیم، تا نیمه‌شب خدمت می‌کرد تا نمایندگی به پویایی لازم برسد. امروز حدود یک سال و ۸ ماه از رهایی او می‌گذرد؛ مسافری که پیام رهایی‌اش چنین است:

«ما مسافران، کشتی‌شکسته‌هایی هستیم که به ساحل آرامش رسیده‌ایم و رقص و پایکوبی می‌کنیم؛ مردمان گمان می‌کنند دیوانه‌ایم، و حق دارند، چرا که طوفان‌هایی را که ما دیده‌ایم، آنان ندیده‌اند.»

ممنونم که به صحبت‌های من گوش دادید.

سلام دوستان، امیرهادی هستم، یک مسافر.

خداوند را شاکرم که بار دیگر در این مکان مقدس حضور دارم؛ جایی که می‌توانم نفس بکشم، زندگی کنم و گذر زمان را با آرامش تجربه نمایم. از جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان صمیمانه تشکر می‌کنم که با صبر، عشق و پشتکار، بستری را فراهم کردند تا من، خانواده‌ام، دوستانم و بسیاری دیگر به حال خوش برسیم.

از راهنمایان عزیزم در درمان سیگار، به‌ویژه آقای محسن نقدی، آقای سعید شاه‌حسینی و آقای مجید زنگی‌آبادی، نهایت سپاس را دارم. هر زمان که در کنگره توفیق استادی جلسه نصیبم می‌شد، با تمام وجود برای آن آماده می‌شدم. حتی زمانی که تنها قصد مشارکت داشتم، ساعت‌ها با خودم تمرین می‌کردم و می‌گفتم: «من امروز به کنگره می‌روم و هرچه از دل برآید، بر زبان جاری خواهم کرد.»

طبق آموزه‌های کتاب «چهارده مقاله» جناب مهندس، معتادان دسته‌بندی می‌شوند: برخی هنوز نامزد اعتیادند، بعضی دوستدار اعتیادند، و گروهی از آن فراری‌اند و از گرفتار بودن در آن رنج می‌برند. من خودم در همین دسته بودم. نمی‌فهمیدم کِی و با چه اشتباهی وارد این تاریکی شدم؛ اما تاوان سختی پرداختم.

زندگی خوبی ساخته بودم؛ کارگاهی داشتم و در حرفه کابینت و دکوراسیون داخلی مشغول بودم. چندین نیرو برایم کار می‌کردند و همه‌چیز رو به پیشرفت بود. اما اعتیاد همه‌چیز را از من گرفت؛ کارگاه، خانه، ماشین و حتی اعتماد خانواده و اطرافیانم را. یادم نمی‌رود اولین عیدی که گرفتار شدم، جلوی آینه ایستادم، موهایم را زدم و با دیدن تصویر خودم، بغض کردم. سه سال پیاپی هر عید را با نیت ترک شروع کردم، اما ناآگاهی و ندانستن «صورت مسئله اعتیاد» باعث شد همه شکست بخورم.

روزی رسید که حتی پول خرید یک نان برای خانه‌ام نداشتم. ساعتها در کوچه و خیابان پرسه می‌زدم، ولی شرمنده از بازگشت به خانه بودم. همسفرم گفت: «ما نان کپک‌زده سفره را برداشتیم و خوردیم»؛ آن صحنه هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود.

تا اینکه خداوند مرا با کنگره آشنا کرد. هفته اولی که وارد شدم، آقا محسن نقدی به عنوان راهنمای من انتخاب شدند. هنوز یادم هست همان هفته اول به من پیام دادند و حالم را پرسیدند. همان‌جا با خودم عهد بستم: «از این پس هرچه راهنما گفت، تنها بگویم چشم.» چون سال‌ها با عقل خودم رفتم و به جایی نرسیدم. وقتی دیدم دوستی که روزی روزانه ۲۵۰ سی‌سی متادون می‌خورد در کنگره رها شده، ایمان آوردم که من هم می‌توانم.

اولین تماس من با آقا محسن حدود پنجاه دقیقه طول کشید. هیچ‌کس در زندگی‌ام تا آن روز این‌طور برای من وقت نگذاشته بود. فقط راجع به من و حال خراب من صحبت کرد، نه از پول، نه از مسائل شخصی خودش. همان‌جا ایمان آوردم که اینجا جای من است.

اما مسیر همواره ساده نبود؛ مشکلات مالی، سختی‌های فراوان و لحظه‌هایی که نمی‌توانم حتی بیانشان کنم، پیش رویم بود. اما یک چیز را می‌دانستم: اگر گوش به فرمان راهنما باشم، آخرِ این مسیر روشن است.

زمانی رسید که آقا محسن به دلیل مشکلات شخصی نتوانستند به سیرجان بیایند. من در اواخر سفر بودم و کم‌کم منیت‌هایم بالا آمد. حال خرابی شدیدی پیدا کردم و حتی دارویم را بیشتر مصرف می‌کردم. اگر حضور آقا سعید عزیز نبود، قطعاً سفرم خراب می‌شد. به معنای واقعی دست ایشان را می‌بوسم.

با همه سختی‌ها، سفرم به پایان رسید و توانستم خدمتگزار شوم. روزهایی بود که حتی پول کرایه تاکسی را نداشتم و مسیر کنگره را پیاده می‌رفتم. بدهی و قرض فراوان داشتم، اما ایمانم را از دست ندادم. درست است که در اعتیاد خیلی چیزهای مادی از دست دادم، اما در عوض چیزهای بزرگی به دست آوردم؛ آرامش، ایمان، خانواده و زندگی دوباره.

به هر سفر اولی می‌گویم: اگر ناامید هستید، بیایید و از من بپرسید. از خانواده‌ام بپرسید که چه کشیدند. ببینید چه بودم و امروز چه شده‌ام. ظرف سه سال همه‌چیز تغییر کرد.

امروز تنها دغدغه‌ام این است که کمی از کنگره فاصله گرفته‌ام، اما مطمئنم به زودی جبران می‌شود. آموخته‌ام که قدرشناس باشم؛ هر کسی که حتی یک دقیقه برای من وقت گذاشت و حال مرا خوب کرد، برای همیشه در یاد و قلبم می‌ماند.

تشکر ویژه دارم از خانواده‌ام: همسفرم، مادر همسفرم که خود راهنماست، پدر همسفرم که در شعبه کریمان مرزبان هستند، و مادر خودم که کنگره‌ای است. این بزرگ‌ترین نعمت زندگی من است که تمام خانواده‌ام کنگره‌ای شده‌اند.

سپاسگزارم از تمام مرزبانان و خدمتگزارانی که در این یک سال از آنان آموزش گرفتم. سعی می‌کنم همواره شاگرد باشم، خوب گوش کنم، خوب چشم بگویم و خوب عمل کنم.

ممنونم که به صحبت‌های من گوش دادید.

سلام دوستان، فائزه هستم همسفر.

آقای مهندس همیشه فرموده‌اند: «کنگره مکانی امن و مقدس است» و من با تمام وجود این جمله را لمس کرده‌ام. حال و هوای کنگره، حس‌هایی که اینجا تجربه می‌کنیم و آموزش‌هایی که با گوشت و پوست و خون درک کرده‌ایم، گواه همین حقیقت است. ما با حال‌های خراب، کابوس‌ها، شب‌بیداری‌ها و زندگی‌های سراسر بی‌ارزش به این مکان آمدیم. در کنگره یاد گرفتیم تمام آن‌ها را پشت در بگذاریم و وارد فضایی شویم که در گذر زمان، آرام‌آرام ما را بازسازی می‌کند.

همان‌طور که نفهمیدیم چه‌طور وارد منجلاب اعتیاد شدیم و ذره‌ذره انسانیت و شرفمان را از دست دادیم، همان‌طور هم متوجه نمی‌شویم که در کنگره قدم‌به‌قدم حال‌های خرابمان را کنار می‌گذاریم و تغییر می‌کنیم. جسم ما بازسازی می‌شود، افکار و روح و روانمان جان تازه می‌گیرد، و همه این‌ها به واسطه آموزش‌های ناب کنگره اتفاق می‌افتد. گاهی خودمان این تغییر را حس نمی‌کنیم، اما دیگران با نگاه به چهره و رفتار ما می‌فهمند که حالمان بهتر شده است.

این تغییرات را من در زندگی خودم به‌خوبی احساس کرده‌ام. آقا امیرهادی از زمین تا آسمان تغییر کرده است؛ نگرش او کاملاً عوض شده و امروز چیزهایی برایش ارزشمند است که روزی کوچک‌ترین اهمیتی نداشت. مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتیم، اما با روش کنگره، با آموزش‌ها و الطاف آن، توانستیم زندگی‌مان را دوباره بسازیم. امروز خوشحالم و خدا را شاکرم که همسرم توانست آن چیزی را که باید، از کنگره دریافت کند.

با چشم خود می‌دیدم که با خستگی و جان‌ودل برای کنگره تلاش می‌کرد؛ تلاشی که شاید حتی برای من و فرزندش هم به این اندازه نکرده بود. گاهی به شوخی به او می‌گفتم: «این کاری که من می‌خواهم در خانه انجام بدهی، فرض کن وظیفه‌ای در کنگره است!» چون می‌دانستم با عشق و جان برای کنگره می‌دود.

کنگره زندگی را به ما بخشید، حال خوش را به ما هدیه داد و ما تا آخر عمر مدیون این مکان هستیم. هر کمکی که انجام بدهیم، چه مالی و چه خدمتگزاری، در برابر زحمات این عزیزان ناچیز است. خدا را شکر می‌کنم که سرنوشت ما را به کنگره رساند؛ معلوم نیست در گذشته چه کاری یا چه دعایی بوده که چنین نعمتی شامل حال ما شد.

امروز زندگی من پر از عشق است. خانواده‌ای کنگره‌ای دارم که یکدیگر را به‌خوبی درک می‌کنیم. هر زمان با مشکلی روبه‌رو می‌شویم، به سخنان و سی‌دی‌های آقای مهندس رجوع می‌کنیم و همیشه جواب را در آن‌ها می‌یابیم؛ گویی آقای مهندس ما را بهتر از هرکسی می‌شناسد. از ایشان و خانواده محترمشان که زندگی خود را وقف ما کردند، بی‌نهایت سپاسگزارم.

تشکر ویژه دارم از آقای سعید شاه‌حسینی، راهنمای اول همسرم، و همچنین از آقای محسن نقدی بزرگوار که مانند پدری دلسوز، حال خراب ما را تحمل کردند، دستمان را گرفتند و در سخت‌ترین لحظات یار و همراه ما بودند. دستشان را می‌بوسم و قدردان زحماتشان هستم.

و در پایان، تبریک ویژه به همسر عزیزم؛ مردی وفادار، صبور و نمونه کامل مردانگی. من نیز در این مسیر حال‌های خرابی زیادی داشتم، اما او با صبر و همراهی‌اش، مکمل من شد. امروز خوشحالم، خوشبختم و خدا را شکر می‌کنم که همه‌چیز رو به راه است.

ممنونم از اینکه به صحبت‌های من گوش دادید.

 

عکاس : مسافر امیررضا لژیون سوم

تایپ : مسافر معین لژیون دوم و مسافر محمد لژیون سوم

ویرایش : مسافر امیرهادی لژیون دوم

بارگزای و ارسال : مسافر احسان لژیون دوم

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .