سلام دوستان علی هستم یک مسافر
از لژیون سوم
قصهی زندگی من و مواد مخدر...
در آژانسی کار میکردم، با شخصی آشنا شدم که همدرد بود، ولی مصرفش مواد مخدر نبود؛ قرص مصرف میکرد.
منِ بیعقل گفتم میبینی طرف چقدر نشئه میشه...
مگه خِلی، اینقدر پول تریاک بدی؟
و... رفتم پیشش، گفتم «یه دونه از این قرصها به من میدی؟»
اونم که دنبال همبازی میگشت، با گشادهدستی یک بسته ترامادول خیلی قوی داد دست من؛ اون هم با مبلغ خیلی کم، شاید یکدهم پول تریاک هم نمیشد.
همون لحظه یک دونه انداختم بالا.
خدا شاهده نیم ساعت نشد که چنان نشئگی بهم دست داد که پیش خودم گفتم: من دنبال همین متاع بودم... و...
شروع شد، از روزی یک قرص... تا شد روزی یک بسته.
به خودم آمدم و دیدم شدم مثل یک عنتر مردنی که انگار داره روزای آخر عمرش رو سپری میکنه...
از آژانس هم اخراج شدم.
طوری شد که من کل آژانسهای شهرری رو دور زدم و به خاطر اثر سنگین قرص، که از تعادل خارجم میکرد، اخراج میشدم.
یه مدت توی خونه خوابیدم که ترک کنم، ولی اینقدر بیقرار و بیثبات و روانی شده بودم که خانواده از دستم به تنگ آمدند.
بعد از دو سه روز درد کشیدن، برادرم از عطاری برام کپسولهای گیاهی ترک گرفت.
میگفت اینا اصلاً مورفین نداره و دردتو میندازه و زودتر خوب میشی.
مرحلهی بعد رفتیم روی کپسول...
یادم هست آخرین روزی که کپسول مصرف میکردم، روزی بیست عدد بود — اونم از بزرگاش!
خدا شاهده، یادش میافتم چهار ستون بدنم میلرزه که من با خودم چهکار کردم...
خلاصه، چند سالی همینگونه گذشت.
خدا روح پدرخانمم را شاد کند؛ خیلی مرد بود.
اون بود که داشت من و خانوادهم را ساپورت میکرد.
بعداً جالبی کار اینجا بود که دست به طلا میزدم، خاک میشد!
تازه گوشیهای هوشمند آمده بود، با انجمن معتادان گمنام آشنا شدم.
یکسالی میرفتم و میآمدم و به قول معروف ترک کرده بودم؛ دیگه ولی بهجای مواد مخدر، کلوببازی اومد جلو...
هر روز یه جا جمع میشدیم که مثلاً میخواهیم قدم کار کنیم.
اما چه قدمی؟ فقط لشبازی و خوشگذرونی...
ولی اون هم بعد از یه مدت رفت کنار؛ باز شروع به مصرف کردم...
تا اینکه سال نود و هشت، از طریق اینستاگرام کنگره ۶۰ را پیدا کردم.
اون سال، اینقدر قشنگ میآمدم کنگره و میرفتم و ده ماه سفر خوبی کردم با آقای مازیار اعرابی.
سال نود و نه، در پارک طالقانی از دستان پرمهر مهندس، گلِ رهایی را گرفتم؛ دیگه داشتم روی آسمونا پرواز میکردم.
تا اینکه بعد از رهایی، لژیون آقای مازیار جمع شد و به ما گفت برید بنشینید سر یک لژیون دیگر...
که با کمال تأسف، با منیت و فعال شدن دوبارهی بیماری، نرفتم.
گفتم: من که دیگه درمان شدم، کجا برم...؟
به خدا به سه ماه نرسید، داستان شروع شد؛ ولی این بار فرق داشت...
من طعم پاک شدن را چشیده بودم و این شده بود برام عذاب وجدان.
در عرض یک هفته، مصرف من رسید به همان روال سابق.
پنج سال پشت درِ کنگره ماندم تا باز خداوند به من یک فرصت دیگر داد.
فکر کنم این آخرین فرصت من خواهد بود.
و آمدم به لژیون آقای عابدی، لژیون سوم...
و تا الان که هشت ماه است دارم سفر میکنم، به روش دیاستی، با داروی اُتی؛
و الان هم روزانه هر وعده یک سیسی، با راهنمای خوبم آقای عابدی.
امیدوارم توانسته باشم کمی تجربه در اختیار دوستان گذاشته باشم.
راه درمان اعتیاد پیدا شده — آن هم فقط کنگرهی ۶۰ —
و از خدا برای زحمات جناب مهندس، که این بستر زیبا را برای ما فراهم کرده، عمر با عزت خواستارم.
به امید روزی که مردم دغدغهی اعتیاد نداشته باشند.
یاحق 💚
تنظیم خدمتگزاران سایت نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
68