سلام دوستان میلاد هستم یک مسافر
خدا را شکر می کنم که با تمام وجودم حالم خوب است و امیدوارم که حال همه شما هم خوب باشد.
قبل از اینکه بخواهم وارد کنگره شوم ترک های متعدد زیادی داشتم و می شود گفت در یک سال بالای پنج بار ترک سقوط آزاد می کردم و به دلیل عدم آشنایی با بیماری اعتیاد و روش های غلط که انجام می دادم؛ هیچ وقت خلق و خوی مناسبی نداشتم.
به یک آدم عصبی تبدیل شده بودم و در ضمن خیلی هم منیت داشتم و این منیت مرا در خود خفه می کرد.
دوستانه بگویم؛ من هیچ علمی نسبت به واژه ی اعتیاد نداشتم؛ حتی در اطرافیان من هم کسی نبود که راجع به اعتیاد علمی داشته باشد.
در مواقعی که نشئه یا مست بودم، اصلا متوجه کارهایی که باعث نابودی خودم و اطرافیانم می شد نبودم، مواقعی هم که توی ترک و خماری بودم به اصطلاح باعث درد و رنج خودم و اطرافیان می شدم؛ تا اینکه به واسطه ی پیام دوستی که قبل از من پایش به این مکتب عشق باز شده بود، من هم وارد کنگره ۶۰ شدم.
بعد از ورودم رفته رفته به این نتیجه رسیدم که من به خیلی از چیزهای دیگری هم اعتیاد دارم و علاوه بر درمان جسم و روانم، بایستی با آموزش جهانبینی، قوانین زندگی را هم یاد بگیرم.
ای دل غافل !!!
متوجه شدم که من میلاد به خیلی چیزهای خطرناک تر از آنتی ایکسم دچارم که اصلا روحم هم خبر ندارد!!
غیبت، قضاوت، قیاس، نفرت، کینه، خشم و ...
من به این موضوعات هم اعتیاد داشتم و با تکرار این ضد ارزش ها به خود و دیگران صدمه می زدم و نمی دانستم که تک تک این کلمات به ظاهر معمولی ، هر کدام، یک پرده ای سیاه، روی آیینه ی نفس من کشیده اند.
یعنی خودم با دستان خودم می کشیدم و خبر نداشتم !
اکنون که چند ماه از سفرم گذشته، قدم در راه آموزش، تفکر و تجربه گذاشته ام تا با کمک راهنمای عزیزم، آقا یاسر و همه خدمتگزاران کنگره، بتوانم از حال خوش برخوردار شوم و در ادامه خودم هم بتوانم با خدمت کردن قدمی کوچک در جهت جبران خسارت هایم، بردارم.
در آخر هم از آقای مهندس عزیز و بزرگوار و خانواده ی محترمشان تشکر و نهایت قدردانی را دارم.
همیشه به این فکر می کنم که اگر آقای مهندس آن روز که تصمیم به پرورش بذر کنگره کردن، اگر این تصمیم را نمی گرفتند و از آم رد می شدند، حال و روز من و امثال من چه بود، خدا می داند.
امیدوارم که من هم بتوانم برای این خانواده بزرگ کنگره ۶۰ خدمتگزار خوب و مطیعی باشم تا بتوانم یک روز این سرود را سر بدهم:
درختان ایستاده میمیرند...
به قلم مسافر میلاد
تایپ و ویرایش: مسافر رامین
تنظیم و ارسال: گروه سایت نمایندگی اندیشه
- تعداد بازدید از این مطلب :
123