سومین جلسه از دوره چهل و چهارم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی ارتش با استادی همسفر مرضیه، نگهبانی همسفر اشرف، دبیری همسفر شیرین با دستور جلسه «صورت مسئله اعتیاد » روز دوشنبه ۷ مهرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
با تشکر از سرکار خانم حشمتبانو و مرزبانان عزیز، و همچنین قدردانی ویژه از خانم آتنا بابت این فرصت طلایی که به بنده دادند و این اعتماد را به من کردند تا بتوانم خدمت کنم.
سالهاست جامعه ما با یک پرسش مهم مواجه است: اصلاً اعتیاد چیست؟ چرا برخی افراد بعد از ترک دوباره به مصرف بازمیگردند؟ آیا اعتیاد درمان دارد یا خیر؟
آقای مهندس دژاکام در کنگره ۶۰ میفرمایند: «اعتیاد یک مسئله است، یک معما نیست و هر مسئلهای تا صورت مسئله آن حل نشود، هیچ پاسخی برایش پیدا نمیشود.»
همه ما در دوران مدرسه، هنگام حل مسائل ریاضی اولین کاری که یاد گرفته بودیم این بود که مسئله را دقیق بخوانیم و بفهمیم. وقتی مسئله را درک میکردیم، دادهها را مشخص میکردیم، مجهول را میشناختیم و آنها را در فرمول میگذاشتیم و به پاسخ میرسیدیم. ولی اگر در فهم مسئله اشتباه میکردیم و متوجه نمیشدیم که مشکل کجاست و مسئله چی از ما میخواهد، هر جوابی هم که مینوشتیم آن جواب غلط بود.
حالا اعتیاد هم همینطور است. سالها جامعه روشهای مختلفی را امتحان کرده: سمزدایی، کمپ، زندان، داروهای جایگزین؛ ولی خب همه اینها با شکست مواجه شدهاند و درصد زیادی از افراد دوباره به مصرف بازمیگردند. تنها یک دلیل دارد و آن هم این است که مسئله اعتیاد را نتوانستند تشخیص بدهند.
برای درک صورت مسئله اعتیاد باید چند سؤال اساسی از خودمان بپرسیم:
اول اینکه اعتیاد چیست؟ آیا یک عادت است یا جرم؟ اعتیاد یک سبک زندگی است یا یک بیماری؟
کنگره ۶۰ در پاسخ به این داستان میگوید که اعتیاد یک بیماری جسمی، روانی و اجتماعی است.
در جسم چه اتفاقی میافتد؟ سیستم تولیدکننده مواد شبهافیونی بدن از کار میافتد و فرد مجبور میشود این مواد را از بیرون تأمین کند تا به تعادل برسد. این مواد همان سروتونین، دوپامین و سایر هورمونهای هستند که در بدن ترشح میشوند.
در روان چه اتفاقی میافتد؟ فرد گرفتار، افسردگی، اضطراب پیدا میکند و دچار پرخاشگری و بیحوصلگی میشود.
در جهانبینی فرد چه اتفاقی میافتد؟ نگاه فرد به زندگی تغییر میکند و جایگاه ارزشها جابهجا میشود در واقع امید جای خود را به ناامیدی میدهد و در نهایت روابط اجتماعی و خانوادگی تخریب میشود.
چرا ترکهای ناگهانی جواب نمیدهند و باعث سقوط میشوند؟ چون مصرفکننده فقط مواد را قطع میکند، اما جسمش بازسازی نمیشود، روانش آرام نمیگیرد و جهانبینیاش ناقص میماند و اصلاح نمیشود.
با توجه به زندگی خودم باید بگویم: چندین سال پیش، در دوران جوانی، وقتی شوق جوانی و عشق جوانی بود و میخواستم همسر انتخاب کنم خیلی وسواس داشتم. زمانی که همسرم خواستگاری آمده بود، من خیلی تحقیقات ویژه درباره او کردم؛ حتی پدرم که پلیس بود و از این پلیس بازی ها استفاده کردیم و مطمئن شدم که ایشان مواد مخدر مصرف نمیکند. تمام نگرانی من این بود که چون بستگانشان مواد مصرف میکنند، پس احتمال دارد که استفاده کند. ولی من با اطمینان وارد این زندگی شدم و مطمئن بودم استفاده نمیکند.
متأسفانه بعد از ازدواج، دنیا روی دیگرش را به من نشان داد. مشکل همسرم مواد مخدر نبود، بلکه مصرف بیش از حد الکل بود. ابتدا خیلی معصومانه و سادهلوحانه میگفتم خب تازه داماد است تازه به وصال رسیده درست میشود اما هرچه گذشت، نه تنها بهتر نشد، بلکه مصرفش هم بالاتر رفت.
من سعی میکردم به او بفهمانم که اعتیاد فقط مواد مخدر نیست؛ الکل هم هست و شما داری راه را بیراهه میروی. از من اصرار و از ایشان انکار که نه، اصلا الکل اعتیاد ندارد، اگر بخواهم دو ماه نمیخورمو اگر بخوام دو ماه هم نمیخورم گاهی هم برای اینکه به من ثابت کند، مدتی مصرف نمیکرد اما دوباره بازمیگشت.
من هم سرگردان و بیپناه شده بودم و نمیدانستم چهکار بکنم پناه بردم به چند مشاور و روانشناس و از آنها خواستم این مشکل را بررسی کنند. تمام آن عزیزان به اتفاق گفتند: شما هیچ کاری نمیتوانید بکنید؛ نه به جای شوهرتان میتوانید فکر کنید، نه به جای او تصمیم بگیرید. تنها کاری که از دستتان برمیآید این است که مسیر زندگی خودتان را ادامه دهید و برای رشد خودت اقدام کنید و همسرت را یا بهطور فیزیکی ترک کن یا او را به حال خودش رها کن و یا طلاق بگیر و مسیر خودت را برو چه کار به او داری.
خب خیلی تصمیم سختی بود. اول اینکه جوانیام و هم بهخاطر علاقهای که به همسرم داشتم؛ واقعاً نمیتوانستم که از او جدا بشوم. آن زمان هم دخترم فقط چهار سال داشت و به دلیل شرایطی که در خانه پیش آمده بود، دچار اضطراب شدید و وسواس شده بود. برای همین تصمیم گرفتم بمانم و در کنار دخترم که میخواهم او را به درمان برسانم و خودم هم به رشد برسم. سعی کردم نسبت به اعتیاد همسرم بیتفاوت باشم؛ نه اینکه نسبت به خود او بیتفاوت شوم، ولی اعتیادش را رها کردم، چون کاری نمیتوانستم بکنم. به همین دلیل او را به حال خودش واگذار کردم.
میدانید که در چنین شرایط سختی، چون همه شما تجربه همسفری با یک مصرفکننده را داشتهاید، میدانید که چقدر چالشبرانگیز است. ولی خب در همان دوران سعی کردم از فرصت مادر بودن و همسر بودن لذت ببرم و سعی کردم آن را به فرصت تبدیل کنم . مادر بودن را پلهای کردم برای رشد خودم و واقعا هم تا حدود زیادی به نتیجه رسید.
چند سال که گذشت، حتی فرزند دوم من که به دنیا آمد، متوجه شدم که در این مدت ناخواسته نقش پدر و مادر را همزمان بازی کردهام. چون همسرم آنقدر بیمسئولیت بود که همه چیز به دوش من افتاد. و این مسئولیتپذیری باعث رشد من شد؛ باعث شد درونی قویتر شوم و با خودم در صلح باشم، دیگران را بپذیرم و به پذیرش برسم.
در مقابل، همسرم رو به افول رفت؛ چه از نظر شخصیتی و فردی، چه از نظر کاری و مالی. ورشکسته شد و همه چیز را از دست داد. وقتی بچهها کمی بزرگتر شدند، تازه متوجه شدم که هرقدر هم بخواهم جای پدر را پر کنم، باز هم یک اشکال اساسی وجود دارد؛ اینکه بچهها بهطور طبیعی پدرشان را الگو قرار میدهند و زندگی اجتماعی خود را بر اساس او دیکته میکنند و اینجا باعث شد دوباره در درونم دچار لرزش شوم.
تصمیم گرفتم مسیر جدیدی را انتخاب کنم. با تمام وجود در کنار همسرم ایستادم و وارد کنگره ۶۰ شدم. تازه آن زمان فهمیدم چرا همه تلاشهای قبلیام کارآمد نبودند؛
ریشه زخم کهنه در اختلال جان ما است.
تا نباشد مسئله راه رهایی در خفاست.
صورت مشکل چو بینی حل شود چون آفتاب
راه درمان در امید و کوشش بیانتهاست
خیلی ممنونم که به صحبتهای من توجه کردید.

عکاس: مرزبان خبری همسفر هانیه
تایپ، ویرایش و ارسال: همسفر هنگامه رهجوی راهنما همسفر عطیه(لژیون سوم) دبیر سایت
همسفراننمایندگیارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
137