English Version
This Site Is Available In English

به کنگره می‌آیم تا حال دلم خوب شود

به کنگره می‌آیم تا حال دلم خوب شود

جلسه‌ هشتم از دوره‌ هفتاد و یکم کارگاه‌های آموزشی عمومی نمایندگی حکیم هیدجی با استادی مسافر حاتم ، نگهبانی مسافر هوشنگ و دبیری مسافر مرتضی با دستور جلسه‌‌ «هفته ایجنت و مرزبان»  پنجشنبه ٢٧ شهریور ١٤٠٤ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.


خلاصه سخنان استاد:سلام دوستان حاتم هستم مسافر. شاکر خداوند هستم در کنگره۶٠ حضور دارم و شاکر خداوند هستم درکنار خانواده‌ام هستم. ازایجنت محترم اقا منصور و مرزبانان شعبه سپاسگزارم که به بنده اجازه دادند تا خدمت کنم.
این هفته را خدمت آقای مهندس وتمامی مرزبانان کنگره۶٠ ومرزبانان همسفران و ایجنت‌های همسفران و کلیه خدمتگذاران کنگره۶٠ تبریک می‌گویم. من وقتی در لژیون بودم و درمورد خودم صحبت می‌کردم. من ١۴سالم بود که در دام اعتیاد افتادم، لذت زندگی را اصلا نفهمیده بودم که بدن سالم چه‌جوری می‌باشد. هر شخصی که معتاد می‌شود، مثل خود من که بعد از۵ یا۶ ماه دنبال این می‌‌باشد که از این دام اعتیاد خارج شود ولی هرکاری کردم و نتوانستم و هر بلایی سرخودم آوردم اما نتوانستم اعتیاد خودم را کنار بگذارم. کارم کشاورزی بود و همسفرم همیشه می‌گفت پس چه موقع اعتیاد را کنار می‌گذاری؟ من هم می‌گفتم امسال پاییز، واین پاییزها تمام نمی‌شد چون تخریبم به اندازه‌ای بالا رفته بود که الان هم حس می‌کنم نمی‌توانم صحبت کنم و الان هم لرزش دستان خودم را در اعتیاد گذشته خودم می‌دانم.
ازهمه شما معذرت می‌خواهم و از همه خدمتگذاران کنگره۶٠ سپاسگزارم چون واقعا من نمی‌توانستم درمان بشوم. یک زمانی در دام اعتیاد افتاده بودم که به قول قدیمی‌ها می‌گفتند  «لب که خورد به بافور شسته میشه باکافور» این مطلب توی ذهن من همیشه بود که فکر می‌کردم دیگر راهی نیست ٢٣ سال خودم را سرزنش کردم، بالاخره خداوند اجازه حضورم را درکنگره به من داد تا به درمان برسم. همیشه آقای مهندس را دعا می‌کنم. چون زندگی دوباره به من دادند.
همیشه برایم سوال بود آقا بهرام که از تاکستان می‌آمد، چون من قبلا یکبار آمده بودم ولی نتوانسته بودم بمانم آقابهرام می‌گفتند: تولد من در شعبه حکیم هیدجی است برایم سوال بود تو این سن چه تولدی؟ اما وقتی رفتم رهایی گرفتم واقعا فهمیدم تولدی دوباره است چون فکر می‌کردم سیگار ومواد مخدر همیشه تا ابد با من خواهد بود. درمصرف مواد نه چشمم می‌دید ونه گوشم می‌شنید. بعداز رهایی فهمیدم چقدر پدر ومادرم اذیت شدند درحالی که اصلا قصد نداشتم اذیتشان کنم. تازه می‌فهمم وقتی پدر ومادری که می‌فهمند فرزندشان مصرف کننده شده چه حالی دارند. من سه ماه سفر اوتی و یک ماه سفر سیگار بودم که یک روزی به خانه رفتم و یکی از پیراهن‌هایم را برداشتم دیدم چندین قسمت سوراخ شده و سیگار سوزانده است تمام در اثر سیگار و قرصهای مختلف و یا مواد بود که عاجز بودم به همسفر خودم گفتم چرا اینها را دور نمی‌ریزی؟
این را به تمام کسانی که مادرشان درقیدحیات است می‌گویم من آن موقع که مادرم زنده بودند می‌رفتم دامداری می‌خوابیدم بعدکه به خانه می‌آمدم مادرم می‌گفت می‌ترسم بروی دامداری با آتش سیگار خودت را بسوزانی و دامداری را هم آتش بزنی همیشه هم بعد ساعت ١١می‌رفتم خانه و اصلا هم صبحانه و نهار نمی‌خوردم.
ازخداوند می‌خواهم من را ببخشد چون اصلا متوجه اعمال خودم نبودم. همیشه در لژیون می‌گفتم باید
نصف هر چیزی که دارم به کنگره بدهم این هفته که هفته مرزبانی است بخاطر حال خودم اینجا خدمت می‌کنم چون مشکلات زیادی برای خودم درست کرده بودم. به کنگره می‌آیم تا حال دلم خوب شود. از همه دوستان که با من درمرزبانی خدمت می‌کنند و آقا منصور همیشه سپاسگزارم که در کنار این عزیزان آموزش می‌گیرم تا بتوانم به خانواده‌ام برسم.
این جمله هم حس من است که می‌گویم البته آقا منصور به من نگفتند من همیشه می‌‌دانستم بهشت را به بها می‌دهند‌ نه به بهانه! آن همه سیگار که کشیدم و فیلترش را به زمین انداختم و آسیب به محیط زیست و جامعه زدم ولی از روزی که وارد لژیون سیگار شدم هرجا فیلتر می‌دیدم جمع آوری می‌کردم، می‌دانم باید جبران خسارت بکنم تا رها شوم. می‌دانم برای رفتن حضور آقای مهندس باید خودم را آماده کنم.
ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید. مچکرم


مرزبان کشیک :مسافر علیرضا

تایپ، ضبط صدا: مسافر صفر
عکس، ثبت: مسافر مهدی


مســـافران و همــــسفران نمـــایندگــــی حکـــــیم هــــیدجــــــی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .