English Version
This Site Is Available In English

پاسداری از آرامش دل‌ها

پاسداری از آرامش دل‌ها

«هفته‌ی ایجنت و مرزبان فرصتی‌ست تا از کسانی یاد کنیم که با عشق، تعهد و نظم، چراغ خدمت را روشن نگاه می‌دارند. مرزبانان همسفران، ستون‌های استواری هستند که در سکوت و آرامش، مسیر را برای دیگران هموار می‌کنند. آن‌ها همچون نگهبانان باغی سرسبز، مراقبت می‌کنند تا نهالی که امروز کاشته شده، روزی به درختی تنومند و پربار تبدیل گردد. در این هفته‌ی پرشکوه، ما قدردان زحمات خانم سعیده و خانم فاطمه هستیم؛ عزیزانی که با صبر، محبت و در عین حال قاطعیت، بار سنگین مسئولیت مرزبانی را بر دوش کشیدند و با عملکردشان نشان دادند که خدمت، تنها وظیفه نیست، بلکه راهی برای رشد و تکامل فردی و جمعی است.»

۱. زمانی که قبول کردید مرزبان باشید، بزرگ‌ترین دغدغه‌ی ذهنی‌تان چه بود و الان به آن دغدغه چطور نگاه می‌کنید؟

همسفر فاطمه: در ابتدا دغدغه‌ام این بود که آیا می‌توانم به‌عنوان مرزبان، امانت‌دار قانون و حرمت کنگره باشم یا نه. ترس داشتم از اینکه نکند مسئولیت‌ها سنگین‌تر از توان من باشد. امروز وقتی نگاه می‌کنم، می‌بینم همان دغدغه باعث شد همیشه هوشیار و جدی باشم. آن نگرانی به من یاد داد که بدون تکیه بر قانون و همدلی با دیگران، هیچ راهی برای ادامه‌ی درست وجود ندارد. حالا به آن دغدغه به‌عنوان نقطه‌ی قوت نگاه می‌کنم، نه ضعف.

همسفر سعیده: وقتی پذیرفتم مرزبان باشم، توی دلم پر از سؤال بود؛ می‌گفتم آیا از پسش برمیام؟ می‌تونم حرمت‌ها رو نگه دارم؟ می‌تونم عادل باشم وقتی آدم‌ها با توقعات و روحیات مختلف میان سراغت؟ اما امروز که نگاه می‌کنم، می‌بینم همون دغدغه باعث شد با چشم بازتر قدم بردارم، زود قضاوت نکنم، حتی وقتی سخت بود آرامش جمع رو به آرامش خودم ترجیح بدم.

۲. خدمت مرزبانی شما را مجبور به چه تغییر شخصیتی یا رفتاری کرد که بدون این جایگاه شاید به آن نمی‌رسیدید؟

همسفر فاطمه: مرزبانی مرا وادار کرد بیشتر از همیشه صبور باشم. یاد گرفتم گاهی لازم است سکوت کنم، بیشتر بشنوم و تصمیم‌ها را فقط بر اساس احساسات نگیرم. از طرف دیگر، این جایگاه به من جرئت داد محکم‌تر پای قانون بایستم. این ترکیبِ صبر و قاطعیت تغییری بود که اگر در این مسیر قرار نمی‌گرفتم، شاید هرگز تجربه‌اش نمی‌کردم.

همسفر سعیده: یاد گرفتم صبر واقعی یعنی چی. قبل‌تر زود واکنش نشون می‌دادم، یاد گرفتم قبل از هر تصمیمی فکر کنم و بهترین راه‌حل رو پیدا کنم. این خدمت بهم یاد داد که میشه با محبت با آدم‌های مختلف، حتی سخت‌ترین‌ها، کنار بیام و با آرامش و احترام جلو برم.

۳. در مسیر خدمت، چه زمانی احساس کردید که توان و انرژی‌تان کم شده و چه چیزی دوباره شما را سرپا نگه داشت؟

همسفر فاطمه: گاهی فشار مسئولیت‌ها و حجم کار باعث شد احساس کنم انرژی‌ام کم شده. اما هر بار که به چهره‌ی امیدوار اعضا نگاه کردم یا کلام محبت‌آمیزشان را شنیدم، دوباره یادم آمد چرا این مسیر را انتخاب کرده‌ام. چیزی که مرا سرپا نگه داشت، عشق به خدمت و باور به این بود که من بخشی از یک کل بزرگ هستم؛ خدمتی که نتیجه‌اش آرامش و رهایی انسان‌هاست، همیشه به من توان دوباره داده است.

همسفر سعیده: لحظه‌هایی هست که همه‌چیز با هم میان؛ کار، زندگی، مسئولیت‌ها… و حس می‌کنم دیگه جونی ندارم ادامه بدم. اما هر بار یادم میاد که چرا این مسیر رو شروع کردم؛ این مسیر رو برای آموزش خودم و آرامش بقیه انتخاب کردم، نه برای راحتی. یاد اون روزهایی که خودم تازه‌وارد بودم و کسانی برای من ایستادند، همین باعث میشه که دوباره با قدرت ادامه بدم.

۴. به نظر شما مسئولیت‌پذیری در مرزبانی چه تفاوتی با مسئولیت‌پذیری در زندگی روزمره دارد؟

همسفر فاطمه: مسئولیت در زندگی روزمره بیشتر به روابط فردی محدود می‌شود؛ خانواده، شغل یا اطرافیان نزدیک. اما مسئولیت مرزبانی فراتر از منافع شخصی است، اینجا پای یک ساختار، یک حرمت و جمع بزرگی در میان است. در زندگی روزمره شاید کوتاهی من تنها خودم یا خانواده‌ام را تحت‌تأثیر قرار دهد، اما در مرزبانی هر تصمیم می‌تواند مسیر ده‌ها نفر را تغییر دهد. این تفاوت، بار مسئولیت را سنگین‌تر و البته ارزشمندتر می‌کند.

همسفر سعیده: در زندگی روزمره مسئولیت بیشتر شخصی‌است؛ برای خانواده، کار، روزمرگی‌ها. اما مرزبانی مسئولیتی جمعی‌است، نگاه‌ها و حرمت‌ها حساس‌تره و گاهی باید خواسته‌های خودت رو کنار بذاری تا نظم و آرامش جمع حفظ بشه.

۵. اگر روزی بخواهید خدمت مرزبانی را برای یک تازه‌وارد توصیف کنید، آن را بیشتر به‌عنوان یک مدرسه‌ی یادگیری معرفی می‌کنید یا یک میدان عمل و تجربه؟ چرا؟

همسفر فاطمه: من مرزبانی را مدرسه‌ای می‌بینم که کلاس‌هایش در میدان عمل برگزار می‌شود. در این خدمت، فقط با شنیدن یا خواندن یاد نمی‌گیریم؛ بلکه در دل موقعیت‌های واقعی، درس‌های زندگی، مدیریت و عشق را تجربه می‌کنیم. این جایگاه برای من جایی بود که آموختم قانون یعنی ستون محکم و محبت یعنی روح زنده‌ی جمع. برای همین می‌گویم مرزبانی هم مدرسه است، هم میدان؛ مدرسه‌ای که آموزش‌هایش را با تجربه‌ی عملی به جان و دل می‌نشاند.

همسفر سعیده: می‌گم هر دو با هم! چون هم درس می‌گیری، هم امتحان میدی. یه مدرسه‌است برای یاد گرفتن ادب، صبر، مدیریت، و یه میدان عمله چون هر چی یاد گرفتی باید بزاری روی میز و به عمل برسونی.

«امروز که در این جایگاه، از زحمات شما عزیزان یاد می‌کنیم، می‌دانیم هیچ کلمه‌ای توان توصیف ارزش واقعی خدمت‌تان را ندارد. خدمت شما در مرزبانی، نه فقط نگهبانی از قوانین کنگره، بلکه پاسداری از آرامش دل‌ها و چراغی برای ادامه‌ی راه بوده است. بی‌شک نام خانم سعیده و خانم فاطمه در خاطره‌ی این شعبه و در قلب همسفران، به‌عنوان مرزبانانی کوشا و دلسوز ثبت خواهد شد. امیدواریم ثمره‌ی این خدمت عاشقانه، آرامش، دانایی و برکتی باشد که در تمام لحظات زندگی‌تان جاری گردد.»

مصاحبه‌کننده، ویرایش و ارسال: همسفر آتوسا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم) نگهبان سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .