چهاردهمین جلسه از دوره بیستم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی ساوه ویژه مسافران وهمسفران با استادی راهنمای محترم آقا ابوالفضل و نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر رضا با دستورجلسه ( وادی هفتم و تاثیر آن روی من) روز پنج شنبه مورخ ۲۰ شهریور ماه ۱۴۰۴ راس ساعت۱۶/۳۰دقیقه برگزار شد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان ابوالفضل هستم یک مسافر
از دبیر و نگهبان جلسه و دوستانی که نوشتارها را قرائت کردند تشکر میکنم خدا را شکر میکنم که در کنگره ۶۰ هستم. دستور جلسه درباره وادی هفتم هست که میگوید:( رمز و راز حقیقت در تو چیز است یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت مینماییم.) من هرچه این وادیها را میخوانم بیشتر به دلم مینشیند چون هرچه بیشتر آموزش میگیریم و جلو میرویم بیشتر برداشت میکنیم و هر هفته سیدی جدید میآید و آموزش و برداشت بیشتری داریم. آقای مهندس هم در سیدی هفته اخیر فرمودند:( ممکنه عنوان مطلب یک چیزی باشد ولی هر دفعه روی دو کلمه زوم میکنم و توضیح و درس میدهم.) ما وقتی هر ساله روی این وادیها کار میکنیم و میخوانیم بیشتر به درک مطالب جدید میرسیم. وادی هفتم خیلی خوب و پررنگ بود و در این وادی در قسمتی به خردمندان و کمخردان اشاره شده که آقای مهندس میگویند: فکر نکنیم که خردمندان یا کمخردان یک شخص دیگری هست، فقط ما به خودمان فکر کنیم که کجا، من کارهایی که انجام میدهم کمخردی یا با خرد هست، چون نفس لوامه هست شاید من یک جایی از زندگیم باخرد عمل کنم و یا با کمخردی عمل کنم. هر چقدر دانایی بالا برود کارهایی که انجام بدهم خردمندانه باشد مطمئناً زندگیم خیلی بهتر خواهد شد. یاد داستانی افتادم که میگویند: قدیم در شهر بابل، میگفتند که خیلی پیشرفته بود و از هر لحاظی خیلی خوب بود یک شخصی ورشکسته شده بود فرد دیگری به او میگوید چرا شرایط تو اینجور نابسامان است چه کار میکنی؟ آن شخص داستان خود را برایش تعریف کرد و گفت من در بابل دیدم کاسبی خوب است و کسب و کار را بیندازم یک نفر آجرپز بود و من با آن شریک شدم و آجرپز به من گفت بریم شهر فینیقیه طلا و جواهرات رنگی بیاوریم چون مردم بابل به جواهرات علاقه دارند و از نظر مالی تامین هستند و ما رفتیم با مرد آجر از دوست و آشنا پول گرفتم و با سرمایهای که داشتیم رفتیم جواهرات رنگی خریدیم و آوردیم ولی به محض اینکه میخواستیم اینها را بفروشیم فهمیدیم که این جواهرات همه شیشههای رنگی بوده و سرمان را کلاه گذاشته بودند و سرمایه ما از بین رفته بود و داستان ورشکستگی پیش آمد وقتی صحبتهای شخص تمام شد، شخص مقابل به او میگوید: آیا باز هم با این مرد آجرپز مشورت میکنی! شخص میگوید: آره، ولی اینجا من یک درس گرفتم که اگر بخواهم آجر بخرم میروم با آجر پز مشورت میکنم ولی اگر بخواهم جواهر بخرم دیگر با آجرپز مشورت نمیکنم. این یک درس بزرگی در زندگی ما است و میتوانیم هر لحظه از این درسها استفاده کنیم. برای مشورت کردن باید با شخصی که از آن موضوع آگاه است و تخصص دارد مشورت کرد تا بهتر راهنمایی شویم و به شرایط ایدهآل برسیم ولی متاسفانه الان افراد مشورت نمیکنند و هر چیزی را که در شبکههای مجازی تبلیغ میکنند قبول میکنند و در نهایت به نتیجه مطلوب نمیرسند چون آگاهی ندارند و درگیر گروههایی مثل گلدکوییست یا کلمبوس میشوند و در نتیجه پولهایشان را میبرند و سرمایه آنها از بین میرود. پس نباید زود عمل کنیم باید بررسی کنیم آگاهی داشته باشیم تا متضرر نشویم.
.jpg)
مرزبان کشیک: مسافر همایون
تایپ و عکس: همسفر ناصر
ویرایش و ارسال: مسافر علی
نمایندگی ساوه
- تعداد بازدید از این مطلب :
41