English Version
This Site Is Available In English

مهمترین برداشتم از کنگره۶۰، خدمت کردن بود

مهمترین برداشتم از کنگره۶۰، خدمت کردن بود

جلسه سیزدهم از دوره سی‌ و هشتم سری کارگاه‌های آموزشی، عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخ‌بهایی اصفهان‌ با استادی راهنما مسافر سینا، نگهبانی مسافر ابوالفضل و دبیری مسافر فرزاد با دستور جلسه «وادب هفتم و تاثیر آن روی من و سومین سال رهایی مسافر عباس» در روز پنجشنبه ۲۰ شهریور ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود.

 

خلاصه سخنان استاد:

  • سلام دوستان، سینا هستم یک مسافر
  • امیدوارم حال همگی خوب باشد. خدا را شاکرم که امروز نیز توانستم در کنگره۶۰ حضور داشته باشم. هفته‌ ایجنت و مرزبانی را به ایجنت محترم شعبه و تمامی مرزبانان گرامی در قسمت مسافران و همسفران تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم ارج و قرب خدماتی که انجام می‌دهند، در زندگی‌شان جاری و ساری باشد.
  • طبق روال معمول، پنج‌شنبه‌ها دو دستور جلسه داریم: دستور جلسه‌ی اول «وادی هفتم» است که رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز می‌باشد؛ نخست یافتن راه و دوم، آنچه ما برداشت می‌کنیم. دستور جلسه‌ دوم نیز تولد سومین سال رهایی مسافر عباس است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
  • در ابتدا، در خصوص دستور جلسه‌ اول عرض کنم که دوستان و اساتید در طول هفته به‌ تفصیل درباره‌ آن صحبت کرده‌اند، بنابراین من فقط به‌طور مختصر به این موضوع می‌پردازم. اگر قبل از کنگره راه را نیافته بودیم، خدا را شکر در کنگره راه را پیدا کرده‌ایم؛ اما موضوعی که بسیار مهم‌تر از یافتن راه است، بخش دوم این پیام می‌باشد: برداشت‌هایی که ما در این راه می‌توانیم داشته باشیم. این امر بستگی به عملکرد خودمان دارد؛ هر کسی که عملکرد بهتری در کنگره۶۰ داشته باشد، به‌ مرور برداشت‌های بازتر و بهتری خواهد داشت و مطالب را عمیق‌تر درک می‌کند.
  • خدا را شکر امسال توفیق خدمتگزاری در قسمت مرزبانی به من داده شد. خدمتتان عرض کنم که در این جایگاه چه اتفاقات و چه زحماتی صورت می‌گیرد و وظیفه‌ ما نسبت به این هفته چیست. بنده پس از طی دوره‌ خدمتگزاری در قسمت راهنمایی در کنار مرزبانان و ایجنت‌های مختلفی حضور داشتم؛ اما هیچ‌گاه در بطن کار و زحمات این عزیزان نبودم. خدماتی که ایشان انجام می‌دهند، بخش اجرایی کنگره است و بار فوق‌العاده سنگینی دارد که فقط با ایثار واقعی امکان‌پذیر می‌شود.
  • هر کدام از مرزبانان محترم وظیفه‌ خاصی را بر عهده دارند. برای مثال، یکی از ایشان مسئول خدمات مالی است که تمام ورودی‌ها و خروجی‌های مالی شعبه را کنترل می‌کند. اگر مشکلی یا کسری پیش بیاید یا پرداختی بدون هماهنگی با مسئول اصلی در تهران انجام شود، مرزبان مربوطه باید از جیب خود آن را بپردازد. این شرایط برای سایر مرزبانان نیز در امور مربوط به خودشان به همین شکل وجود دارد.
  • در بیشتر روزهای هفته، تمامی مرزبانان در حال خدمت هستند و زحمات بسیاری را متحمل می‌شوند. مرزبانان نخستین افرادی هستند که درِ شعبه را باز می‌کنند و نظم، انضباط و امنیت جلسات و همچنین امور خدماتی مرتبط با شعبه را سامان می‌دهند. در پایان روز نیز، آخرین کسانی هستند که شعبه را ترک می‌کنند. بنابراین اگر اتفاقی بیفتد یا مشکلی پیش بیاید بر دوش مرزبان است. همه‌ این موارد نشان می‌دهد که ما باید قدردان زحمات ایشان باشیم.
  • مرزبانی که کار و زندگی خود را رها می‌کند، حسابش با دیگران متفاوت است. دوران خدمت، هم بار مادی و هم بار معنوی دارد. آقای مهندس می‌فرمایند: «قدردان زحمات خدمتگزاران باشید». شاید سخت باشد که در این جایگاه بخواهم صحبت کنم؛ اما در عمل باید نسبت به این عزیزان و نسبت به خداوند خودم شاکر باشم؛ خدایی که افرادی را در مسیر من قرار داد تا بتوانند به من خدمت کنند.
  • باید بتوانم به بهترین نحو شکرگزار باشم. هفته راهنما، هفته همسفر، هفته دیده‌بان و همین‌طور هفته مرزبانی همه فرصتی برای شکرگزاری است. ما وقتی مرزبانی را در قبال دیده‌بان قیاس می‌کنیم، می‌بینیم که خدمت ما شاید به چشم نیاید؛ اما باید در همین هفته، هر کسی به سهم خود، با قلمی یا رقمی به بهترین شکل شکرگزاری کند.
  • اجر و قربی که در خدمت مرزبانی وجود دارد، برکات فراوانی در زندگی به همراه می‌آورد. از همین‌جا به عزیزانی که ان‌شاءالله برای دوره‌های بعدی می‌آیند، می‌گویم: بهترین دوران زندگی من در مرزبانی گذشت و دعا می‌کنم همه بتوانیم از این آموزش‌ها استفاده کنیم. یکی از برداشت‌های مهم من در کنگره، خدمت بود. هر جا که ورود پیدا کردم، برداشت‌های بسیاری داشتم و راه خود را پیدا کردم. وقتی وارد شدم، دیدم خدایا چقدر برداشت‌ها زیاد است؛ همین باعث شد ایمان و اندیشه من نسبت به حرکت کردن، تغییر کند.
  • اما دستور جلسه دوم:
  • تبریک می‌گویم به مسافر عباس عزیز و به همسفر و دختر گلشان ثنا خانم. این تولد برای من بسیار خاص است. مسافر عباس جایگاه خود را دارد؛ اما واقعاً تبریک ویژه برای همسفر ثناست؛ به خاطر عشقی که به پدر داشت و همراهی‌ای که با او کرد. اگر مسافر عباس امروز اینجاست، نود و نه درصد به خاطر ثنا خانم است.
  • وقتی مسافر عباس به لژیون من آمد، مثل همه مسافران تخریب‌هایی داشت. شاید از نظر ظاهری تخریب زیادی دیده نمی‌شد؛ اما به‌ هم‌ ریختگی وجود داشت و او هم مستثنی نبود. اخلاق‌های خاصی داشت و در لژیون همیشه ساز مخالف می‌زد؛ اما پسر بسیار مهربان و مصممی بود و سفر خوبی انجام داد. چیزی که برای من بسیار جالب بود، همراهی دخترش ثنا بود. ثنا وقتی آمد، کوچک بود؛ هنوز هم از نظر من کوچک است؛ اما حالا برای خودش خانمی شده. این دختر فقط عشق به پدر می‌داد و همیشه انگیزه‌ای برای مسافر عباس بود.
  • ما باید بدانیم وقتی فرزندی یا همسفری داریم، به‌ ویژه همسفر، نقش بزرگی ایفا می‌کند. اگر فرزند به مدرسه می‌رود و پدر مصرف‌کننده است، نمی‌تواند این درد دل را به دوست، معلم یا فامیل بگوید. او فقط مصرف پدر، چرت زدن‌ها و به‌ هم‌ ریختگی او را می‌بیند و این بار سنگین را با خود حمل می‌کند. به چه کسی می‌تواند بگوید؟ به هیچکس و این بسیار سخت است.
  • جایی مثل کنگره پیدا می‌شود که همسفر می‌تواند ورود کند و این حرف‌ها را بزند. حالا اگر من مسافر خودخواه باشم و از لذت‌هایم دست نکشم، همسفرم و فرزندم را از این شادی محروم می‌کنم. آیا این ظلم نیست؟ یا باید برویم و بکشیم یا مثل مرد سفر کنیم.
  • مسافری که در حال سفر است و هنوز بسیاری از مسائل را نمی‌بیند؛ باید بداند وقتی سفرش خوب نباشد، همسفر و فرزندش در حال درد کشیدن هستند. حتی اگر کسی بگوید من زن و بچه ندارم، باید بداند پدر، مادر، خواهر یا عزیزی دارد که امیدش به اوست. اگر امید آن‌ها را ناامید کند، خداوند راه را بر او خواهد بست و قطعاً آسیب خواهد دید.
  • چقدر زیباست وقتی همسفر در کنار مسافرش بایستد و به او عشق بدهد؛ این عشق است که معجزه می‌آفریند. ما در کنگره۶۰ هیچ سلاحی جز عشق نداریم. اگر زخم زبان بزنیم یا قهر کنیم به نتیجه نمی‌رسیم؛ اما اگر عشق جاری شود، ان‌شاءالله نتیجه حاصل می‌شود.
  • اگر عشق نباشد، هیچ چیز نیست. ان‌شاءالله همه دختران و عزیزان ما بتوانند بخندند، شاد باشند و همه مسافران آنقدر استقامت و مردانگی داشته باشند که این لذت را از عزیزانشان نگیرند.

 

آرزو:

  • آرزوی من برای سفر اولی‌هاست، چه در شعبه خودمان و چه در سراسر ایران. آرزوی قلبی‌ام این است که تمام سفر اولی‌هایی که واقعاً به ته خط رسیده‌اند، هیچ راه دیگری نداشته‌اند و به کنگره آمده‌اند و اذنشان صادر شده، بتوانند بعد از ده یا یازده ماه فرمان‌برداری و احترام به حرمت‌ها و قوانین کنگره، گل رهایی را از آقای مهندس بگیرند.
  • سلام دوستان، عباس هستم مسافر
  • خدا را شاکرم که در این جایگاه قرار گرفته‌ام. اول یک تشکر بکنم از ایجنت محترم آقا آرش، از گروه مرزبانی، از استاد خودم آقا سینا، از راهنمای سفر دومم آقا صادق و تمام خدمتگزارانی که در این شعبه خدمت می‌کنند و اجازه دادند من امروز در این جایگاه قرار بگیرم.
  • الان در کنار آقا صادق بودم، به ایشان گفتم من هیچ چیزی آماده نکردم؛ چون یک اعتقاد یا نظری داشتم که وقتی بچه‌ها تولد داشتند از زمان مصرفشان می‌گفتند. من نظرم این بود که این کار اشتباه است. چرا؟ چون من الان سه سال است که رها شده‌ام. تولد یعنی دوباره به دنیا آمدن. یعنی من سه سال پیش، همان‌طور که در لوگوی کنگره۶۰ نوشته جمعیت احیای انسانی کنگره۶۰، دوباره به دنیا آمدم. پس آن عباس سه سال پیش مرد و یک عباس دیگر به دنیا آمد. پس قرار نیست من از زمان مصرفم بگویم، از زمان بدبختی‌هایم بگویم، از دربه‌دری‌هایم بگویم.
  • استاد سردار می‌گوید: «انجام‌ها انجام می‌گیرد». موقعی که آمدم و نشستم، پیامی که آقا سینا روی تابلو نوشتند واقعاً منقلبم کرد. چون دو هفته پیش برای من در کنگره اتفاقی افتاد. خیلی فکرم درگیر شد. اتفاقی پیش آقای نیلچیان نشستم؛ سلام و احوالپرسی که کردم، گفتند: عباس خدمت. من چیزی نداشتم بگویم. نگاه به چشم‌های آقای نیلچیان کردم. خب آقای نیلچیان هم دید که من چیزی ندارم بگویم. گفت ولی کنگره را دوست داری؟ گفتم بله. بعد که جدا شدیم، فکرم درگیر بود که چرا در کنگره خدمت نمی‌کنم. بهانه است اگر بگویم نمی‌رسم. بهانه است اگر بگویم کار دارم. همه‌اش بهانه است. چون این خدمتی که کنگره به من کرد، این لطفی که خداوند به من کرد توسط آقای مهندس، هیچ‌وقت من با خدمت در کنگره نمی‌توانم جبران کنم. ولی خب بالاخره یک گوشه‌ای از کار را می‌گیرم. هرکسی در کنگره خدمت می‌کند، خدا به او لطف کرده و این لیاقت را دارد. کسی که یک صندلی در کنگره جابه‌جا می‌کند، این لیاقت را دارد. کسی که یک نوشتار می‌خواند، لیاقت دارد. شاید من تا به حال لیاقت خدمت کردن در کنگره را نداشته‌ام و آرزوی قلبی من این است که از این به بعد به لطف خداوند بتوانم در کنگره خدمت نمایم.
  • موضوع بعد اینکه راهنمای عزیزم آقا سینا، از بچه‌هایی صحبت کردند مثل ثنا که با من به کنگره آمد، یا عزیزان دیگر که به کنگره آمدند. برای من یادآوری شد روزی که به کنگره آمدم و اذن ورود من صادر شده بود. چون من از در کنگره می‌گذشتم و با خودم می‌گفتم که اینجا چه مراسم عروسی یا عقدی است که همه پیراهن‌ها سفید است؟ ولی نمی‌دانستم موضوع چیست تا اینکه یک روز توسط دوستی که الان خدمتگزار است به کنگره وصل شدم و اذن ورود من صادر شد. من روزی که به کنگره آمدم روز تولد یکی از دوستان بود و دست می‌زدند و شادی می‌کردند و من تعجب می‌کردم که چرا این افراد این کارهای عجیب را انجام می‌دهند! وقتی جلسه عمومی تمام شد گفتند شما باید پیش افرادی بروید که شال سبز دارند و در همین جا من تشکر ویژه دارم از راهنمای تازه‌واردین خودم، آقا رسول نصر که وقتی من سر جلسه تازه‌واردین نشستم با ما صحبت کردند و گفتند: شما مواد مصرف می‌کنید؟ شاید هزینه مصرف مواد برای شما مهم نیست، شاید ظاهر شما برای خودتان مهم نیست و شاید بدبختی‌های اعتیاد برای شما مهم نباشد؛ ولی خانواده و بچه‌های شما چه گناهی دارند؟
  • زمانی که به من گفتند بروید و سه روز دیگر برگردید، من در برگشت نمی‌توانستم رانندگی کنم. در آن زمان دخترم ثنا ۸ سال داشت و دختر دیگر من دانشجو بود و من در ماشین بسیار گریه کردم که بچه‌های من چه گناهی انجام داده‌اند؟ چون من از لحاظ مالی مشکلی نداشتم و از نظر ظاهری هم مشکلی نداشتم ولی بچه‌ها و خانواده من چه گناهی کرده‌اند؟ کمی گریه کردم و پیش خود گفتم که دیگر به هیچ عنوان مواد مصرف نمی‌کنم. قبل از اینکه به کنگره بیایم افکار افیونی من موجب شده بود که فکر کنم اعتیاد من فقط با مرگ تمام می‌شود چون چند بار ترک کرده بودم. وقتی جایی می‌رفتم که مواد مصرف می‌کردند دوباره شروع به مصرف می‌کردم و می‌گفتم این داستان اعتیاد من فقط با مرگ تمام می‌شود؛ ولی در آن روز تحت تاثیر صحبت‌های آقا رسول نصر قرار گرفته و با خود گفتم: فقط و فقط به خاطر فرزندان خود حتی اگر بمیرم هم دیگر مواد مصرف نمی‌کنم و دو سه جلسه به کنگره آمدم و گفتند باید راهنما انتخاب کنید.
  • بعد از هماهنگی با قسمت مرزبانی و در اوایل سفرم، ذهن و افکارم کاملاً به هم ریخته بود و جهان‌بینی اصلاً نداشتم؛ دوستانم و راهنمای خودم را در لژیون و پارک، خیلی اذیت می‌کردم. امروز بهترین روز زندگی من است‌. دخترم و دامادم دو هفته پیش عقد کردند و خیلی خوشحالم که الان دیگر آن آدم قبل نیستم. ثنا، دختر دیگرم، همسفر خیلی استثنایی است و همیشه در کنار من، در پارک و لژیون حاضر می‌شد. یکی از آرزوهایم این است که دخترم ثنا را با شال نارنجی راهنمایی ببینم؛ اطمینان دارم این آرزو تبدیل به واقعیت خواهد شد. 

 

  • آرزو:
  • من هم آرزو می‌کنم که هر بچه‌ای که پدر و مادرش در دام اعتیاد گرفتار شده‌اند، بتوانند به کنگره بیایند و آزاد و رها شوند. 
  • سلام دوستان، ثنا هستم یک همسفر
  • خیلی خوشحالم که اینجا هستم و از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم. همچنین از ایجنت ها و مرزبانان قسمت مسافران و همسفران، خانم رویای عزیز و خانم میترای دوست داشتنی تشکر می‌نمایم. 
  • از آقا سینا که خیلی دوستشان دارم به طور ویژه سپاسگزارم و در نهایت از راهنمای سفر دوم پدرم، آقای صادق نیز ممنونم. 
  • من هشت سالم بود که همراه پدرم برای اولین بار وارد کنگره شدم. فضای کنگره را خیلی دوست داشتم و همیشه می‌خواستم که در این جمع حضور داشته باشم. هر هفته همراه پدرم به کنگره می‌آمدم و سر لژیون آقا سینا می‌نشستیم؛ ولی الان به خاطر امتحاناتی که دارم، زیاد نمی‌توانم در شعبه حضور داشته باشم. یکی از آرزوهای خودم این است که شال نارنجی کمک‌راهنمایی را دریافت بکنم و امیدوارم که در آینده بتوانم یکی از خدمتگزاران شعبه باشم.

 

  • تایپ: مسافر محمد (لژیون۸)، مسافر رضا (لژیون۱۶)، مسافر اسماعیل (لژیون۲۱)، مسافر محمد (لژیون۲۰)، مسافر سینا (لژیون۵)
  • ویراستار: مسافر امیر (لژیون۱۰)، مسافر رضا (لژیون۱۶)، مسافر مهدی (لژیون۱۶)
  • سیستم صوتی: همسفر کسری 
  • دیتا‌شو: مسافر محمدحسین (لژیون۱۹)
  • مرزبان خبری: مسافر محسن
  • تهیه و ارسال: مسافر حمزه

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .