English Version
This Site Is Available In English

آن روز، بهترین روز مادری من بود

آن روز، بهترین روز مادری من بود

جلسه پنجم از دوره سی و چهارم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره۶۰ ، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی خواجو با استادی؛ راهنمای محترم مسافر علی، نگهبانی؛ مسافر حسن و دبیری؛ مسافر وحید با دستور جلسه: "وادی هفتم و تاثیر آن بر روی من" در روز پنج‌شنبه مورخ ۲۰ شهریورماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۶ آغاز به‌کار نمود.

خلاصه سخنان استاد محترم:

سلام دوستان علی هستم یک مسافر.
خداوند‌‌‌ را‌‌ شاکر و سپاسگزارم که در جمع شما عزیزان قرار دارم و می‌توانم آموزش بگیرم. از آقای مهندس، استادان، خانواده محترمشان و همچنین از استادان خودم و تمام زحمت‌کشانی که در این شعبه در حال خدمت کردن هستند کمال تشکر قدردانی را دارم.

دستور جلسه‌ی اول وادی هفتم؛
این وادی چه‌چیزی می‌خواهد به من بگوید؟ رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری آن‌چه برداشت می‌نماییم. مثالی که آقای مهندس برای این وادی می‌آورند در مورد گاوصندوق تمام و کمال مفهوم را می‌رساند؛ این‌که هر فردی بخواهد به محتویات درون گاوصندوق دسترسی پیدا کند، باید رمز آن را بداند.

با وارد کردن رمز، درِ گاوصندوق باز می‌شود و به محتویات داخلش دسترسی پیدا می‌کند. با این مثال راحت متوجه می‌شوم و به خود می‌گویم؛ همه دزدها می‌توانند گاوصندوق را خالی کنند، پس چرا بعضی از آن‌ها نمی‌توانند؟ چون نمی‌توانند رمز را پیدا کنند، اگر رمز را پیدا کنند صد در صد به راز داخلش هم پی خواهند برد.
در واقع هر کسی با ورود به کنگره60 می‌تواند درمان شود، پس چرا بعضی از افراد نمی‌توانند؟ چون به رمزی که در این‌جا وجود دارد دسترسی پیدا نمی‌کنند و فکر می‌کنند آمدن به کنگره به تنهایی کافی است! چنین اشخاصی تصور می‌کنند فقط با حضور فیزیکی می‌توانند به درمان برسند. هر شخصی به رمز نرسد و به راز دسترسی پیدا نکند مطمئنا نمی تواند به درمان برسد.

دستور جلسه دوم:

امیر عزیز هم مثل خیلی از افراد که می‌آیند و به خودشان می‌گویند؛ بروم، ببینم چه خبر است، به کنگره آمد.
مصرفش گل و حشیش بود ولی متاسفانه در جامعه بین افراد جا افتاده است که مصرف گل اعتیاد نیست! خودشان را از خانواده اعتیاد جدا می‌دانند. درمان چنین مصرف کنندگانی واقعا سخت است، کسی که قبول داشته باشد اعتیاد دارد درمانش مشکل است وای به حال کسی که قبول نداشته باشد! با عنایتی که خداوند بزرگ به امیر عزیز داشت و همچنین خواست و تلاش خودش، همکاری و همراهی خانواده و همسفران هم‌دلش توانست به رهایی برسد و حال خوش را تجربه کند.

اعلام سفر مسافر امیر:
آنتی‌ایکس؛ حشیش‌‌، الکل، قرص، گل.
مدت سفر؛ 11 ماه و 11 روز.
مدت رهایی؛ یک سال و هشت ماه.
نام راهنما؛ علی آقا بوزری.
در ادامه سفر وایت داشتم:‌
مدت سفر؛ 11 ماه.
مدت رهایی؛ یکسال و شش ماه.
و درادامه سفر جنز داشتم:
با 142 کیلو وزن وارد لژیون شدم و الان 120 کیلو هستم.

آرزوی مسافر امیر:
امروز که در این جایگاه با چنین حس و حال خوب قرار دارم؛ آرزو می‌کنم تمام سفر اولی‌ها که خواستار رهایی هستند در این جایگاه همراه با خانواده‌شان قرار بگیرند.

آرزوی همسفر زهرا:
اول خواستار سلامتی و طول عمر برای آقای مهندس هستم و آرزومندم هر چه زودتر تحقیقات و آزمایشات به پایان برسد و کنگره60 را جهانی ببینیم.

سخنان مسافر امیر:
سلام دوستان امیر هستم یک مسافر. خداوند را شاکر و سپاسگزارم برای ورود به کنگره60 ،از آقای مهندس بابت به وجود آوردن این بستر، راهنمایان گرامی‌ام و تمام خدمتگزاران چه در دوره قبل و چه در دوره جدید که باعث به‌وجود آوردن چنین حس و انرژی هستند کمال تشکر را دارم.
وقتی وارد کنگره شدم با نگاه کردن به چهره‌های راهنمایان و استادان این سوال برای من پیش آمد که آیا واقعا آن‌ها مصرف کننده بوده.اند؟ در ادامه جواب سوال خودم را دریافتم که درمان واقعی در این مکان برای من اتفاق می‌افتد و به انتخاب خودم ایمان آوردم و درمان خود را آغاز نمودم.
یکی از آسیب‌هایی که مصرف مواد مخدر به فرد وارد می‌کند دوری از خانواده است، من هم از این امر مستثناء نبودم، الان که به رهایی و آگاهی رسیده‌ام لحظات خوبی را در کنار آن‌ها می‌گذرانم.

سخنان مسافر احمد:
خداوند بزرگ را شاکر هستم و از آقای مهندس، خانواده محترمشان و تمام خدمتگزاران برای به رهایی رسیدن فرزندم سپاسگزارم.
من سال‌ها درگیر اعتیاد بودم و چون تخریب‌های مادی و معنوی مصرف مواد مخدر را تجربه کرده بودم‌، اعتیاد فرزندم بسیار برایم عذاب آور بود و از طرفی صحبت‌های من تاثیری نداشت تا به لطف پروردگار با کنگره۶۰ آشنا شدیم و هم خودم و فرزندم توانستیم به درمان برسیم، از این بابت هر روز خداوند بزرگ را شاکر هستیم.

سخنان همسفر هانیه:
سلام دوستان هانیه هستم همسفر.
از خداوند بزرگ، آقای مهندس و تمام کسانی‌که کمک کردند پدربزرگ و عمویم به رهایی و به حال‌خوش برسند، سپاسگزارم.

سخنان راهنمای همسفر، کبری:
سلام دوستان کبری هستم همسفر. خداوند بزرگ را شاکرم که بعد از ۱۲ سال دوباره به‌واسطه‌ی این تولد زیبا توانستم در این جایگاه قرار بگیرم. در طول سفر، همسفر زهرا بسیار منظم و فرمانبردار بودند و در راستای آموزش خود و رهایی مسافرشان نهایت تلاش و کوشش را به انجام می‌رساند. ایشان با مطالعه منظم و گوش دادن به سخنان راهنما در به انجام رساندن رسالت خود بسیار خوب عمل کردند و اکنون در حال برداشت از زحمات خود هستند و هم خود و هم خانواده محترمشان حال خوش را تجربه می‌کنند.   

سخنان همسفر زهرا:
سلام دوستان عزیز، زهرا هستم همسفر.
خدا را شاکر و سپاسگزارم بابت نعمت بزرگ کنگره60 ، نعمتی که می‌تواند به یک انسان دردمند هدیه شود. کنگره 60 راه نجاتی برای من و خانواده‌ام بود.
این رهایی را خدمت علی آقا راهنمای پسر و به خود پسرم که امروز روز تولدش است و در کل به آقای مهندس تبریک عرض می‌کنم. 

سال‌ها با غم و اندوه، با زخم‌هایی که اعتیاد بر زندگی‌ام گذاشته بود، دست‌ و پنجه نرم کردم. اعتیاد مانند تیری، وجودم را سوراخ‌ کرده و از من تنی دردمند ساخته بود. دیگر چیزی برای من باقی نمانده بود. چقدر شب تا صبح بیدار و چشم به راه مسافرم بودم، چقدر اشک ریختم و از خداوند می‌خواستم که دری به روی‌مان باز کند.

خدایا، چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتم! زندگی‌ام مانند یک نقاشی بود که هر گل او رنگی داشت، اما اعتیاد باعث شده بود که مسافرم دیگر سر کار نرود و من با دو فرزند کوچک، درمانده بمانم. دوستان و آشنایان مدام می‌گفتند: که طلاق بگیرم و خودم را از این وضعیت نجات دهم، اما از آن‌جا که فرزندانم پسر بودند و نگران آینده‌شان بودم، تصمیم گرفتم که بمانم و بجنگم.

با صبر و تلاش فراوان توانستم شغلی برای خود پیدا کنم، روزها و شب‌ها کار کنم تا بتوانم زندگی‌ام را بسازم و فرزندانم را بزرگ کنم. اما این‌بار هم اعتیاد دست از سر خانواده‌ام برنداشت. این بار سراغ فرزندم آمده بود… چه درد سختی بود! از ضربه‌هایی که می‌خورد، جگرم تکه‌تکه می‌شد. از خداوند و فرشتگان شکایت می‌کردم که چرا دوباره چنین مصیبتی به سرم آمده است؟

چقدر التماس مسافرم را کردم که راهی برای خودش پیدا کند، ترک کند، تا بتوانم فرزندم را هم از این دام نجات بدهم، اما گوشش بدهکار نبود. اعتیاد پرده‌ای سیاه بر قلبش کشیده بود که اشک‌های من را نمی‌دید.
پس از ده سال مصرف گل، بالاخره رحمت خدا شامل حال من و خانواده‌ام شد، انگار خداوند صدایم را شنیده بود و راه کنگره60 به روی ما باز شد.
هفته‌ای که وارد کنگره شدم، هفته همسفران بود. راهنمای مسافرم از او خواسته بود که من را به کنگره بیاود و در این حضور گلی به من هدیه داد.
آن روز، وقتی به کنگره آمدم و شادی همسفران را می‌دیدم، باورم نمی‌شد که آن‌ها هم مثل من مسافری داشته باشند. همه دست می‌زدند و شادی می‌کردند، اما در دلم می‌گفتم: آن‌ها از دل من خبر ندارند، نمی‌دانند چه بر سر من آمده است. اما کم‌کم آموزش‌های کنگره را دریافت کردم و به حال خوش رسیدم. آن روز، بهترین روز مادری من بود، روزی که خداوند به من هدیه داد.
یک سال بعد، درست در همان روز، در تهران بودم و توانستم گل رهایی را از دستان آقای مهندس دریافت کنم. در راه بازگشت، خوابی که سال‌ها قبل دیده بودم را به یاد آوردم…

در خواب، باغی زیبا به من هدیه داده بودند؛ ساختمانی باشکوه که دور آن، جوی آبی با سرامیک‌های درخشان جاری بود. آب، زلال و شفاف بود. اطراف باغ، تپه‌هایی سرسبز قرار داشت که از زیر آن‌ها آب زلالی می‌گذشت. روی تپه‌ها، درختان بلند و سبزی سر به آسمان کشیده بودند و آفتاب بر آن‌ها می‌تابید. نور خورشید مانند آینه بر برگ‌های سبز منعکس می‌شد، و این نور، نور خداوند بود که سبزی درختان را چندین برابر زیباتر کرده بود.
حالا بعد از همه سختی‌ها، وقتی در کنگره قدم می‌زنم ،همان زیبایی را در کنگره می‌بینم.
این‌جا همان بهشتی است که در خواب دیده بودم؛ با جوی‌بارهایی از دانایی، با درختانی تنومند که سایه‌شان آرامش است و با نوری که بر دل‌ها می‌تابد تا آن‌ها را از تاریکی بیرون آورد‌.
به امید سلامتی و طول عمر برای جناب مهندس و رهایی تمام سفر اولی‌ها.

تایپ: مسافر محمد لژیون نهم
ویرایش: مسافر محمد لژیون دوم
عکس: مسافر سعید لژیون چهاردهم
تنظیم و ارسال: مسافر سروش لژیون چهاردهم

نمایندگی خواجو

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .