
سلام دوستان، فرشاد هستم، یک مسافر ✋
هنوز در حال آموختنم که چگونه بینیاز از مواد، نفس بکشم.
اما از همان روز نخست، حقیقتی برایم روشن بود: شما در کنارمان ایستادهاید.
ایجنت گرامی، با آن اقتدار آرام و نگاه سرشار از فهمت، حس امنیت را در وجودم جاری ساختی.
مرزبانان ارجمند، با بردباریتان، با نظمتان، با لبخندتان، مسیر را بر من آشکار نمودید.
شما نه تنها قانون را اجرا میکنید، بلکه دلگرمی میبخشید به دلهایی که خستهاند.
من هنوز سرگردانم، هنوز گاه میلرزم، اما آنگاه که شما را مینگرم، گویی ستونی استوار پیش رویم است که میتوانم بدان تکیه زنم.
شما نگهبانان این راه دشوارید؛ راهی که از ظلمت میگذرد تا به روشنایی برسد.
در جلسات، آنگاه که با آرامش سخن میگویید، چراغی در ذهنم روشن میگردد.
شما به من آموختید که رهایی، صرفاً ترک نیست؛ بلکه گونهای از مرد شدن دوباره است.
در نگاهتان، نه ترحمی بود و نه داوری؛ تنها احترام بود و مسئولیت.
من هنوز در آغاز راهام، اما شما سبب شدید باور کنم که توان ادامه دادن را دارم.
هفتهی شما، تنها یک مناسبت نیست؛ یادآوریست از انسانهایی که بیادعا، پشت ما ایستادهاند.
شما همچون نگهبانان شباید؛ بیدار، استوار، خاموش، اما همواره حاضر.
از شما سپاسگزارم، بابت هر تذکر، هر نگاه، هر حمایتی که ارزانی داشتید.
امید دارم روزی فرا رسد که من نیز بتوانم همچون شما، خدمتگزار انسانهایی باشم که در جستوجوی رهاییاند.
با تمام وجود، هفتهتان فرخنده باد.
ایجنت و مرزبانان عزیز، دوستتان دارم 💐
- تعداد بازدید از این مطلب :
70