گاهی فکر میکنم سختترین مأموریت یک مرزبان، آن لحظهای است که باید رو به دوستانش بایستد و با تمام احترام، تذکری بدهد. این لحظه، مثل ایستادن در یک دوراهی است؛ یک طرف رفاقت و صمیمیت، و طرف دیگر حقیقت و مسئولیت. دل آدم میلرزد، اما اگر هدف درمان و رهایی باشد، نمیشود کوتاه آمد. مرزبان محکم میایستد، نه از روی بیمهری، بلکه از روی عشق. او رفاقت را خراب نمیکند، بلکه آن را پاکتر و قویتر میسازد. این همان درسی است که ما یاد میگیریم تا فردا روزی اگر کسی از نزدیکترین دوستمان خواست ما را به سمت ضدارزشیها بکشاند، توانایی و شجاعت گفتن یک «نه» قاطع را داشته باشیم.
بیرون از کنگره، درمان یعنی خرج کردن میلیونها تومان پول، یعنی دویدن از یک دکتر به دکتر دیگر، از یک کلینیک به کلینیک دیگر؛ و در آخر، دست خالی ماندن، خستگی، ناامیدی و شکستن روح. من دیدهام آدمهایی که همهچیزشان را خرج کردند و حتی یک قدم هم به رهایی نزدیک نشدند. ولی اینجا در کنگره، جایی که عشق و خدمت جاری است، بدون آنکه کسی بخواهد هزینهای از ما بگیرد، چراغ امید در دل ما روشن میشود و راه رهایی هموار.
مرزبانان، ایجنتها، راهنمایان… این افراد مثل ستونهایی هستند که سقف این خانهی امن را نگه داشتهاند. چهارده ماه بیوقفه، صبح زودتر از همه میآیند و شب دیرتر از همه میروند. نه پولی میگیرند، نه ادعایی دارند. با دلشان خدمت میکنند. گاهی که به این بزرگی فکر میکنم، اشک در چشمانم جمع میشود. من به چشم میبینم که چطور وقتشان، انرژیشان و حتی آرامش شخصیشان را در طبق اخلاص میگذارند تا ما بتوانیم از سیاهی بیرون بیاییم. آنجاست که حس میکنم تقدیر از این انسانها فقط یک وظیفه نیست؛ عبادت است. شکر خدا را به جا میآوریم وقتی از خدمتگزارانش قدردانی کنیم. چه با کلام، چه با عمل و چه با مبلغی که نشان بدهد ما ارزش زحماتشان را درک کردهایم.
اگر امروز من، تو و خیلیهای دیگر روی صندلیهای کنگره نشستهایم و مزهی آرامش را میچشیم، این از برکت همان عزیزان است. ما باید جوری قدردانی کنیم که نه فقط خستگی از تنشان بیرون برود، بلکه امید و نور تازهای در دلشان شعلهور شود. این کمترین کاری است که میتوانیم در برابر دریای بیکران محبتی که به ما بخشیدهاند انجام دهیم.
ویرایش و ارسال : همسفر معصومه دبیر اول سایت همسفران نمایندگی لواسان
- تعداد بازدید از این مطلب :
34