آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
همسفر فریده همراه مسافرش محمدرضا با آنتیایکس مصرفی شیشه وارد کنگره۶۰ شدند و اکنون به مدت ۹ ماه است که با راهنمایی مسافر حمید و همسفر مریم در حال سفر هستند، گفتوگویی با ایشان ترتیب دادیم که از شما عزیزان درخواست میکنیم با ما همراه باشید.
لطفاً به ما بگویید، این وادی چه تأثیری روی شما گذاشته اشت؟
در جواب تاثیر وادی هفتم بر روی من، همیشه از خودم میپرسیدم حقیقت زندگی من چیست؟ چرا آن را نمیبینم؟ وادی هفتم به من پاسخ میدهد و میگوید؛ رمز کشف حقیقت در دو چیز نهفته است، اول یافتن راه، مهندس در سیدی احساسات زندگی را به جنگل تشبیه میکنند ( به لحاظ بیرحمی ) اگرچه قوانین اجتماعی آن را متمایز میکند؛ ولی من در همان جنگل زندگی، گم شده بودم؛ این جنگل بواسطه ترسهایم، دردهایم، اشتباهاتم و تعابیر اشتباه از واژگان، برای من تاریک و حتی ترسناک شده بود. فکر میکردم که "راه" همین است و اغلب فرار از حل مشکل را انتخاب میکردم و به خیال خودم، این یعنی تسلیم محض بودن در برابر اراده قدرت مطلق بود و بهنظرم سرنوشت بود و جبر!… یافتن راه برای من یعنی قبول کردم که راه من غلط بود؛ باید یک خانه تکانی داشته باشم، که آیا واقعاً من در مقام تسلیم، مشکلات را حل نشده رها میکردم! که آیا واقعا زندگی جبر است یا اختیار!… راه را با تلاش در آموزش، تجربه، تفکر و رسیدن به دانایی موثر و کاربردی کردن آموختههایم، شروع کردم؛ زیرا علمی که عملکردم را تغییر ندهد من را به تباهی میکشاند.
لطفاً بفرمایید برداشت شما از وادی هفتم چیست؟
برداشت من، درحالیکه عینکی که با آن میدیدم آلوده و کثیف بوده به قضاوت، به پیش داوری و به نیروهای تخریبی… یا با ذرهبین ذهنی شکسته، میدیدم و برداشت میکردم، واقعاً چه عاقبتی انتظار میرفته؟! حتی اگر بهترین راه برایم نمایان میشد باز هم نمیتوانستم حقیقت را ببینم؛ چون ذرهبین برداشت من، که همان فکر و دیدگاهم است کاملاً ابزار گمراه کنندهای بود؛ اما امروز در مواجهه با مسائل قبل از هر کنش و واکنشی، از خودم میپرسم آیا برداشت من از این موضوع درست است؟ یا بازهم از پشت عینک قضاوت و توهم و.. نگاه میکنم؟
در وادی هفتم از رمز و راز کشف حقیقت سخن گفته نظر شما در مورد رمز و راز کشف حقیقت چیست؟
بزرگترین حقیقتی که با این وادی کشف کردم این بود، حقیقت مطلق نیست؛ آن چیزی است که من از پشت عینک تفکر متعادل یا نامتعادل خودم میبینم، وقتی راه را گم کرده باشم و عینکم کثیف باشد، حتی اگر حقیقت هم روبرویم بایستد، آن را نخواهم دید! وادی هفتم به من یک قطبنما برای یافتن راه و یک ذرهبین برای تشخیص بین برداشت درست از نادرست را دادو اینگونه سفر من به سمت حقیقتِ وجود خودم آغاز شد.
برای باز کردن هر دری یا صندوقی باید کلید آن باشد، ما این کلید را چگونه میتوانیم به دست بیاوریم؟
کلید اصلاً یک شمشیر جادویی و یک چیز عجیب غریبی نیست که یکمرتبه از آسمان به پایین بیفتد، ساختن این کلید، خودش یک پروسه است و سه اصل آموزش، تجربه و تفکر را دارد. از منابع آموزشی کنگره که مثل یک نقشه راه عمل میکند و راهنمایی که پیش از من راه را رفته است تا جلسات و رسیدن به کلید از دل حرفهای همسفران را شامل میشود و تجربه به من یاد داد که چطور از آموزشها، در زندگی واقعی استفاده کنم، و اما تفکر، که مهمترین قسمت کلید به مانند پلی بین آموزش و تجربه است. تفکر مثل چسبی است که دو مولفه آموزش و تجربه را به هم وصل میکند و یک کلید محکم میسازد و با همین تفکر است که همهی دو راهیهای زندگی را انتخاب میکنم.
با وجود تحصیلات شما در دانشگاه و گرفتن مدرک تحصیلی چه چیزی باعث شد به آموزشهای کنگره علاقهمند شوید؟
من دنبال پازل گمشدهای بودم در مسیر کلاسهای عرفان و اشعار مولانا، ۱۲ قدم و تناسخ و کتابهایی که معرفی میشد؛ ولی من محرم به این اسرار و رموز نشده بودم در نتیجه هرچه تلاش میکردم برای درک و گرفتن جواب اصلاً قانع نمیشدم و بارها و بارها به پوچی رسیدم. باز سعی کردم خودم را سرپا نگهدارم و بارها از عمق وجود مثل یک تشنه واقعی برای رفع عطش تلاش کردم و به استیصال رسیدم. در کتاب « عبور از منطقه ۶۰درجه زیر صفر» انسانهایی که خواستههای درونی آنها به حد اعلای خود میرسد مانند رودهای خروشان و چشمههای جوشان در نهایت به بحر خواهند رسید و بالاخره راه خود را پیدا خواهند کرد و جامهای خالی و نیمهپر آنها پر خواهد شد. یک روز مسافرم گفت: یک کتاب جهانبینی دارد که به من معرفی میکند تا به همهی چراهایم پاسخ داده میشود و به آرامش میرسم. از طرفی مدتی بود از طریق پیامهایی که مسافرم ( برادرم ) برایم ارسال میکرد، احساس میکردم حال مسافرم تغییر کرده؛ اما علت را نمیدانستم. زمانیکه به کنگره دعوت شدم، جو و انرژی آن به من آرامش داد و دلم میخواست مستقیم به لژیون معرفی شوم و لمس کنم جهانبینی را که ایمان و باور به تکتک جملاتش، در چشمان همهی رهجویان موج میزد و خدا را شکر تا امروز از عطش آموزش من کم نشده است و ممنون جناب مهندس و خانواده محترمشان هستم برای فراهم نمودن این بستر معنوی که انتهایی ندارد.

عشق شما به خانواده باعث شد شما همسفر برادرتان شوید، این عشق را در بستر کنگره چگونه تعریف میکنید؟
عشق من به برادرم، پیش از هر چیز، آرزوی رهایی او بود؛ اما برادرم ماهها پیش نور رهایی را در کنگره دیده بود، بدون هیچ پیش داوری و قضاوتی با قلبی سرشار از مهر، دست مرا گرفت و به این خانه امید آورد. عمل کسی که دانست چگونه رها شود و این گنج را برای عزیزانش دریغ نکرد. او با عشقِ آموزش دیده از کنگره، چراغ راهم شد تا من نیز بتوانم سهمی در این مسیر داشته باشم.
آیا علاقه دارید در کنگره خدمت کنید؟
امام علی علیه السلام فرمود: « إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَیکمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَیکمْ فَاغْتَنِمُوه » نیازهای مردم به شما، نعمتی از سوی خداوند برشماست، پس آنها را غنیمت شمارید (و در رفع نیاز مردم بکوشید). توفیق خدمتگزاری به مردم، نشانه ثمربخشی نهال وجود انسان است. خدمت در کنگره، برای من افتخار نیست؛ بلکه تکلیف است، تکلیفی که رهاییام را مدیون آن هستم. خدمت نه فقط از روی علاقه، که نیاز قلبی من است. چون خدمت، ادامه درمان من است، امروز، بزرگترین تجلی عشق من به خانواده، نه در یک احساس گذرا، که در همسفری آگاهانه و خدمت بدون منت است؛ همانطور که به من آموخته شد. در پایان سپاسگزارم از مهندس دژاکام عزیز و خانواده محترمشان و از همه فرشتگان بیادعایی که در این بستر پر از مهر، بیمنت خدمت میکنند. ویژهترین سپاس من نثار راهنمایم که چراغ راهم شدند.
از همسفر فریده تشکر میکنیم که وقت خودشان را در اختیار ما قرار دادند.
تایپ:همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هشتم)
عکاس: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون سوم)
تنظیم و ارسال: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون نهم)
همسفران نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
665