سیگار برای من فقط یک عادت نبود، بلکه اسارت بود. نخ باریکی که در ظاهر ساده به نظر میرسید کمکم به طنابی تبدیل شد که به دور وجود من پیچیده بود. هر پک از سیگار مثل امضایی بود بر روی برگهای که آرامآرام سلامتی، آرامش و حتی شادیام را از من میگرفت. شاید در ابتدا فکر میکردم این دود به من آرامش میدهد، فکر میکردم باعث میشود کمتر اضطراب داشته باشم یا در جمع تنها نباشم؛ اما حقیقت این بود که سیگار یک فریبکار خاموش بود.
نیکوتین همیشه در ظاهر به من لبخند میزد؛ ولی در باطن مثل دزدی پنهان بود که هر روز چیزی از من میگرفت. اول سلامتیام، بعد انرژیام و بعد آرامش شبانهام را. به مرور دیدم که حتی شادیهایم با دود آمیخته شدهاند. هر وقت خوشحال بودم به سراغش میرفتم و هر وقت ناراحت بودم همان را پناه میدانستم. انگار زندگی من بدون دود معنایی نداشت و این همان اسارت واقعی بود.
صبحها چشمهایم هنوز خواب آلود بود؛ اما اولین فکری که به ذهنم میرسید سیگار بود. شبها قبل از خواب آخرین چیزی که به لب میگذاشتم همان نخ باریک لعنتی بود. جسم من بیقرارش و ذهن وابستهاش شده بود و روح از نبودنش میترسید. این یعنی نیکوتین توانسته بود تمام زندگی من را تصاحب کند؛ اما یک روز، یک لحظه، یک تلنگر از درونم آمد، لحظهای که فهمیدم این مسیر جز تاریکی چیزی برای من نخواهد داشت. فهمیدم من برای این دنیا نیامدهام که در دود و وابستگی دفن شوم. فهمیدم حق من زندگی شفاف، روشن و پر از نفسهای سالم است. درست همانجا بود که کنگره۶۰ مثل چراغی در تاریکی مسیر من نمایان شد.
در کنگره۶۰ یاد گرفتم که نیکوتین دشمن پنهان من است، نه دوست من. یاد گرفتم سیگار شاید در ظاهر همدم لحظههای تنهایی بود؛ اما در حقیقت باعث شد تنهایی من عمیقتر شود. یاد گرفتم هیچ مادهای، هیچ دود و نخی نمیتواند جای خالی امید و عشق به زندگی را پر کند. فهمیدم رهایی ممکن است؛ حتی اگر سالها در اسارت باشی. فهمیدم اراده انسان قویتر از هر زنجیری است. یاد گرفتم که بدن، روح و حتی ذهن من حق دارند دوباره آزادانه نفس بکشند.
امروز وقتی به گذشته نگاه میکنم، خودم را در میان دود گم شده و بیپناه میبینم؛ اما حالا با هر قدمی که در مسیر رهایی بر میدارم، زندگی دوباره به من لبخند میزند. دیگر صبحها با بوی سیگار شروع نمیشود؛ بلکه با بوی زندگی و امید آغاز میشود. شبها دیگر به دود پناه نمیبرم؛ بلکه آرامش واقعی را در دل خودم پیدا میکنم.
این راه آسان نبود؛ اما هر سختی ارزشش را داشت. امروز معنای آزادی را میفهمم؛ آزادی یعنی بتوانی بدون هیچ وابستگی نفس بکشی؛ یعنی بتوانی از زندگی لذت ببری بی آنکه زهر نیکوتین در وجود تو جریان داشته باشد. سیگار روزی من را اسیر کرد؛ اما امروز من انتخاب کردهام که آزاد باشم و این آزادی زیباترین هدیهای است که کنگره۶۰ به من آموخت.
نویسنده: مسافر نیکوتین آیدا (نمایندگی دکتر مسعود)
رابط خبری: راهنمای ویلیاموایت همسفر آیدا (نمایندگی دکتر مسعود)
ویرایش: مسافر نیکوتین مهناز رهجوی راهنمای ویلیاموایت همسفر ندا (نمایندگی صادق قم)
ارسال: مسافر نیکوتین هایده رهجوی راهنمای ویلیام وایت همسفر مریم (نمایندگی فردوسی مشهد)
گروه همسفران ویلیاموایت کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
176