هنگامی که در میان دو راهی زندگی ایستاده بودم، گاهی آنقدر تاریکی و ابهام میدیدم که نمیتوانستم چیزی را واضح ببینم. این لحظات زمانی بود که ترس و شک به من نزدیک شده بود. زمانی که بین دلم، ذهنم جنگ به پا بود نمیدانستم به کدام گوش کنم، کدام راه درست است.
از کدام کوچه عبور کنم که بن بست نباشد در دل شبهای بی انتها که زمان طولانی داشت و خیلی دیر صبح میشد من طلوع خورشید را میدیدم. لحظاتی بود که تردید همچون سایهای سنگین بر دوشم سنگینی میکرد. زندگی مرا در دوراهی قرار داده بود که نه راه پیش داشتم نه راه برگشت، لحظاتی تاریک شده بود. هیچ نشانهای از روشنایی نمیتوانستم یافت کنم در تاریکی گم شده بودم در آن زمان تاریکی در دلم می جوشید انگار در دلم جا خوش کرده بود.
شک، استرس، ناامیدی، بی اعتمادی، مرا در آغوش گرفته بود هزاران کلید در جیب کیف ذهنم بود؛ ولی نمیدانستم کدام کلید قفل زنگ زده مرا باز خواهد کرد. روزی یک خانم زیبا که خدا سر راهم قرار داد کلید قفل را در دستم داد با آن کلید راه را به من نشان داد. وقتی وارد کنگره شدم راهم را پیدا کرده بودم، نجوایی در دلم افتاد، گویی کسی در گوشم گفت: فراموش نکن که حتی در تاریکیترین شبها یک نشانه، یک شمع، یا حتی یک ستاره می تواند راه را روشن کند. شاید ابتدا نتوانستم تمام مسیر را ببینم؛ اما همین یک قدم میتواند چراغی باشد برای ادامه راه، اینجا بود که به خودم و مسافرم اعتماد کردم، به صدای درونم، به آموزشهایی که میدیدم گوش کردم. شاید در ابتدا امید کوچک بود؛ ولی در انتها به سمت آرامش و حقیقت مرا هر روز هدایت میکرد.
در بعضی از روزها به آن دوردستهای گذشته فکر میکنم که آن تاریکیها و دو راهی پیچیده زندگی به من آموخت که هیچ راهی بدون ابهام نیست. ما نباید هیچ وقت دست از آموزش برداریم و آن راهی که میجوییم تلاش کنیم راه آشکار میشود. ما در کنگره به جایی خواهیم رسید که همیشه در انتظار ما بود و امروز هزاران بار خدا را شکر میکنم و در مقابل تکتک خانواده بزرگ کنگره۶۰ سر تعظیم فرود میآورم.
رابط خبری: همسفر منصوره مرزبان خبری
ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر شبنم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی الیگودرز
- تعداد بازدید از این مطلب :
45