رمز قبولی در امتحان الهی، صبر است. تقريباً ۱۵سال پیش مسافرم برای اولین بار شیشه مصرف کرد و دو شبانهروز به خانه نیامد. من با پسر کوچک دو سالهام نگرانی و دلواپسی زیادی متحمل میشدم که نکند بلایی سرش آمده باشد. این عمل او بارها و بارها تکرار شد و من غافل از اینکه او مصرفکننده شیشه شده باشد.
بینظمی و غیبت کردنهای بیش از حد او باعث شده بود تا از شرکت اخراج شود. مدتی بیکار بود و هر شرکتی که میرفت وضعیتش به همین منوال بود. هر بار که مصرف میکرد بیخیال آدمهای اطرافش میشد و گوشی را خاموش میکرد و میرفت و من هیچ دسترسی به او نداشتم؛ حتی اگر اتفاقی هم برای ما میافتاد نمیتوانستیم او را در جریان بگذاریم.
بسیار ناراحت بودم و در این شهر غریب، تنها و بیکس، نمیدانستم به کجا پناه ببرم. مصرف مواد مسافرم باعث شده بود که گرمی و صمیمیت خانواده از بین برود و در مهمترین روزهای زندگیام، مسافرم کنارم نبود. همیشه دعا و نذر و نیاز می کردم؛ ولی هیچ حرکتی که در مسیر درست باشد نداشتم.
خیلی از کلینیکها، روان پزشک و روانشناس را رفتیم؛ اما هیچ کُدام جوابگوی درد من نشدند. بیمسئولیتی مسافرم اوضاع را برایم خستهکُننده کرده بود. روزهایی بود که هیچ پولی نداشتیم و من هم چون بچه کوچک داشتم نمیتوانستم سرکار بروم. از خداوند خواستم تا راهی به من نشان دهد تا به آرامش برسم و از این آوارگی و دربهدری نجات پیدا کنم. از ترحم دیگران حس خوبی نداشتم و بههمیندلیل من هم از جمعهای دوستانه که شاد و خرم بودند دوری میکردم؛ چون که درونم پُر از غم و غصه بود و شاد بودن و خنده را فراموش کرده بودم.
حدود ده سال گذشت تا اینکه مسافرم که خسته و درمانده شده بود یک روز آمد و گفت که جایی به اسم کنگره است که همه پیراهن سفید میپوشند و خانمها هم حضور دارند. اوایل موافق نبودم و به او اعتماد و باور نداشتم. چند جلسه اول مسافرم تنها به کنگره آمد و هر بار که میآمد از حال و هوای کنگره تعریف میکرد، از تشویقهای گرم، از استقبالت بینظیر، از عشق و محبت که بین همه دوستان بود.
روز اول که به کنگره رفتم پنجشنبه بود و تولد یکی از راهنماها بود. من انتظار داشتم تا مسافر من هم خیلی زود به درمان برسد؛ اما واقعیت این نبود، در کنگره چیزی در یک شب اتفاق نمیافتد و همهچیز ذرهذره امکانپذیر است تا بتوانیم از تاریکی خارج شویم و نوری پیدا کنیم.
خدا را هزاران بار شکر میکنم که در کنگره هستم و توانستم در این مسیر پر فراز و نشیب، همسفر مسافرم شوم تا در کنار هم معنا پیدا کنیم و بال پروازی برای هم باشیم.
مسافرم هنوز به درمان نرسیده است؛ اما امید دارم که اگر کسی در مسیر کنگره باشد و رهجوی گوش به فرمانی باشد حتماً به درمان میرسد؛ باید در این راه تلاش کنیم و هیچ وقت ناامید نباشیم. "گاهی گمان نمیکنیم؛ ولی خوب میشود." من به کنگره و رسالتش ایمان دارم و میدانم تا زمانیکه فرمان الهی برایم رقم بخورد؛ باید صبر، توکل و شکیبایی داشته باشم.
در پایان برای آقای مهندس آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت را دارم و از خانواده محترمشان تشکر می کنم و از تمام راهنماهای خوب و دلسوز هم کمال قدردانی و تشکر را دارم و دستبوس همه این عزیزان هستم. از خداوند میخواهم تا اذن مسافران و همسفران دیگری را به کنگره صادر کند تا به حال خوش برسند.
رابط خبری: همسفر نازنین مرزبان خبری
نویسنده: همسفر امالبنین رهجوی راهنما همسفر امالبنین (لژیون هفدهم)
ویراستار: همسفر حانیه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ارسال مطلب: همسفر نیلوفر
همسفران نمایندگی سمنان
- تعداد بازدید از این مطلب :
85