جلسه اول از دوره دهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ در نمایندگی شهباز با استادی مسافر روح اله، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر محمد با دستور جلسه وادی هفتم(رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است،یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت مینماییم) و تأثیر آن روی من، روز سه شنبه 1404/06/18 ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان روح اله هستم یک مسافر در ابتدا خداوند متعال را شاکرم و از ایجنت محترم نمایندگی شهباز سپاسگزارم که فرصت حضور و مشارکت در این جایگاه را به بنده اعطا نمودند. مراتب تشکر خود را از راهنمای گرامی، حسین آقا از لژیون ششم، ابراز میدارم و به مرزبانان محترم نمایندگی خداقوت میگویم.
حالم به فضل الهی نیکوست و هر روز بهبود و اتفاقات مبارکی را در زندگیام شاهد هستم. از خداوند متعال و همچنین از مهندس دژاکام و خانواده محترمشان بینهایت سپاسگزارم که چنین بستری را فراهم آوردهاند تا افرادی همچون بنده بتوانند در اینجا به آرامش، آموزش و زندگی سالم دست یابند و آموختههای خود را در مسیر زندگی به کار گیرند.
درباره دستور جلسه، یعنی وادی هفتم با عنوان رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است: یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت مینماید آقای مهندس در سیدیهای خود مثال قفل و کلید را مطرح کردهاند که هر قفلی با کلید مخصوص خود باز میشود. همچنین به گاوصندوقی اشاره میکنند که حقایق بسیاری را در دل خود جای داده است. در ابتدای ورودم به کنگره۶۰، زمانی که این مباحث را میشنیدم، در سفر اول اصلاً متوجه نمیشدم و حتی اکنون نیز درک کامل برایم دشوار است. اما روزی در شعبه دکتر احمد، دستم را برای مشارکت بالا بردم و به استاد عزیزمان آقا مسعود گفتم که در مشارکت کردن ناتوانم و چیزی از سیدیها نمیآموزم. ایشان در پاسخ فرمودند: تا زمانی که بگویی یاد نمیگیرم یاد نمیگیری و تا زمانی که صحبت نکنی نمیتوانی صحبت کنی افزودند که اگر از شصت دقیقه یک سیدی حتی یک کلمه را هم بتوانی دریابی و در زندگیات اجرا کنی برایت کافی است. همین نکته مرا بر آن داشت تا به کنگره بیایم و از تجربیات اعضا و راهنماها بهرهمند شوم.
راهنماها در کنگره۶۰، انسانهای بسیار بزرگی هستند و به نظر من، پس از آقای مهندس، راهنماها ستونهای اصلی کنگره محسوب میشوند. آنها از وقت، زمان، زندگی و کار خود میگذرند تا به دیگران خدمت کنند. همه ما ممکن است یک روز نتوانیم به کنگره بیاییم، اما راهنماها هر روز با طی کردن مسیرهای طولانی، حضور مییابند و خدمت میکنند. آرزو دارم که همچون راهنماها باشم و تا پایان عمر در کنگره حضور داشته باشم، چرا که پیش از ورود به کنگره، هیچ راهی برای یافتن خویش نمیشناختم.
ورود به کنگره ابتدا مستلزم اذن الهی است؛ تا دعوت نشوی، نمیتوانی بیایی. زمانی که قصد داشتم به شعبه دکتر احمد بروم، حدود یک هفته هر روز به آنجا میرفتم، اما نمیتوانستم مکان را پیدا کنم. تا اینکه یک روز با عمویم تماس گرفتم و گفتم میخواهم به کنگره ۶۰ بروم. او با تعجب پرسید: چرا میخواهی بروی؟ تو که سالم هستی (آن زمان من قرص مصرف میکردم). پس از اصرار من، آدرس را به من دادند. وقتی به آنجا رفتم و راهنما و ایجنت و سایر اعضا را دیدم، شادابی و حال خوبشان مرا به فکر فرو برد. به خصوص زمانی که در شعبه شهباز رهایی همگی را مشاهده کردم، با خود گفتم: چرا اینقدر حالشان خوب است؟ چرا هیچ وقت در مشارکتهایشان از وسوسه صحبت نمیکنند؟من هفت سال در آن فضا بودم و هر روز افراد با حال بد و صحبتهای منفی درباره وسواس و مشکلاتشان میآمدند. اینجا، اما حال دیگری داشت. راه برایم نمایان شد که بیایم. در شعبه دکتر احمد سفر کردم و راه برایم باز شد و اتفاقات خوبی در زندگیام رخ داد.
آنچه از کنگره دریافت کردم، تواناییهایی بود که در وجودم بود، اما آنها را نمیدیدم. یکی از این تواناییها، غلبه بر ترس مشارکت بود. اکنون دیگر ترسی از مشارکت ندارم؛ همه شما اعضای خانواده من هستید. وقتی بیرون از کنگره نیز یکدیگر را میبینیم، بسیار خوشحال میشوم و وقتی اینجا میآییم، با مهربانی یکدیگر را در آغوش میگیریم. این دیگر ترسی ندارد.
اگر اکنون بخواهم کاری در زندگیام انجام دهم، مثلاً پسرم در دانشگاه قبول شده است، با اهلش، با کسی که دانش و تجربه آن را دارد، مشورت میکنم. از او تجربه میگیرم و میپرسم که کدام رشته و کجا را انتخاب کند تا موفق باشد. خداوند را شاکرم که در کنگره هستم.
تجربه دیگری را نیز برایتان تعریف کنم. پسرم را به کلاس والیبال میبرم. یک روز پیش مربیاش رفتم و گفتم: آیا پسرم پیشرفت میکند؟ او را به والیبال بیاورم یا نه؟ مربی در پاسخ گفت: تا روزی که پسرت ساعت سه خودش لباسش را بپوشد و بیاید، بگذار بیاید، موفق میشود.
اما اگر یک روزی ساعت سه خودت با زور خواستی او را بیرون کنی که بیاید باشگاه، او موفق نمیشود.دیدم که خود من نیز همینگونه هستم. در این دو سالی که به کنگره میآیم، حتی یک روز هم غیبت نکردهام. تمام لژیونهایم را رفتم، خدمتم را انجام دادم. هر روز ساعت سه و نیم حاضر میشوم و به کنگره میروم. ایجنت میگوید که من کاری ندارم، ساعت چهارده دقیقه میایی هر جا که میرود، من هستم؛ چه شعبه پروین اعتصامی، چه شعبه امیر، هر جا میروند، من حضور دارم.

خداوند را شاکرم که حالم بسیار خوب است. این حس را بارها در شعبه خودمان، هنگام نشستن در جایگاه استادی جلسه، تجربه کردهام، اما اینجا احساس بهتری دارم. بسیار دوست داشتم بیشتر مشارکت کنم. خیلی نوشتم و خیلی گوش کردم، اما در چهارده ثانیه سکوت، از خدا خواستم آنچه بر دلم هست بر زبانم جاری شود تا شاید بتوانم یک نفر را از بند اعتیاد نجات دهم.
از اینکه به صحبتهایم گوش دادید، بسیار سپاسگزارم.
تایپ: لژیون ششم
تهیه و تنظیم: کاربر سایت مسافر محسن
- تعداد بازدید از این مطلب :
93