گاهی زندگی، در هیاهوی روزمرگیها، مانند کوچهای بنبست به نظر میرسد؛ جایی که نه صدای پرندهای شنیده میشود و نه نسیم امیدی در برگها میپیچد. من نیز روزی در همین کوچه بودم. گمان میکردم همهچیز را فهمیدهام، اما حقیقت، سایهای دور و مبهم بود که همواره از دستم میگریخت.
تا اینکه رسیدم به وادی هفتم. جملهای ساده اما عمیق در وجودم طنین انداخت: «رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت مینماییم».
یافتن راه، چقدر آسان به نظر میرسید و چقدر در عمل دشوار بود. فهمیدم که یافتن راه فقط کشف یک جاده فیزیکی یا انتخاب یک مسیر شغلی و عاطفی نیست؛ بلکه یعنی خودت را پیدا کنی، ریشههایت را لمس کنی، بدانی کجا و چرا ایستادهای.
راه من جایی پیدا شد که از جستوجوی بیرون دست کشیدم و به درون خودم نگریستم. چراغی کوچک در گوشه خاموش قلبم روشن شد. از همانجا دریافتم که برخی مسیرها را باید با چشم دل دید، نه با پاهای جسم.
اما راه تنها نیمه ماجرا بود؛ نیمه دیگر، برداشت بود. برداشت، همان چیزی است که از هر اتفاق، شکست و افتادن با خود برمیداری. حتی زیباترین راهها هم، اگر برداشت درستی نداشته باشی، به بیراهه میرسند و من بارها در این دام افتاده بودم؛ فراموش کرده بودم که هر تجربه، حتی تلخترین آنها، دانهای است که در خاک جانم کاشته میشود.
وادی هفتم به من آموخت که برداشت، نه قضاوت عجولانه؛ بلکه صبر کردن است تا باران بیاید و دانه بشکفد و گاهی شکفتن یک دانه سالها طول میکشد.
یاد گرفتم که شکستهایم لباسی دیگر از پیروزیاند. یاد گرفتم حقیقت آماده بر سینی طلا نمیآید؛ باید از دل سنگ بیرونش کشید، باید با زحمت رفتن، نگاه کردن و فهمیدن، آن را به دست آورد.
وقتی این را فهمیدم، همه چیز تغییر کرد. دیگر سرگردانیام بیمعنا شد؛ زیرا دانستم حتی اگر امروز راه را گم کنم، فردا باز هم میتوانم پیدایش کنم و حتی اگر راه را بیابم، اما برداشت درستی نکنم، حقیقت از دست خواهد رفت.
وادی هفتم برای من یک جمله نبود؛ یک آیینه بود که مرا با چهره واقعیام روبهرو کرد. یادم داد که حقیقت تنها در جای روشن و پاک نیست؛ در دل تاریکی هم پنهان است و یافتنش جرأت میخواهد.
امروز هر صبح، پیش از آغاز روز، از خودم میپرسم: آیا هنوز در راه هستم؟ آیا برداشت امروزم بوی روشنایی میدهد؟ و هر شب، هر اتفاق را در دل مرور میکنم؛ نه برای یافتن جواب، بلکه برای فهمیدن پرسشهای تازهتر.
در نهایت دریافتم که زندگی، در همین دو کلمه خلاصه میشود: راه و برداشت. هنگامی که این دو با هم باشند، حقیقت نه دور است و نه پنهان؛ درست در قلب توست، همانجا که همیشه بوده، اما تا پیش از یافتن راه و برداشت، نمیتوانستی آن را ببینی.
نویسنده: همسفر عطیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر ناهید رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
ویرایش: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ملیحه (لژیون یازدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
124