سومین جلسه از دوره هفتم شهریورماه لژیون سردار در روز دوشنبه مورخ 1404/06/17 رأس ساعت 15/30 در شعبه شادآباد با دستور جلسه وادی هفتم و تأثیر آن روی من برگزار شد.
.jpg)
.jpg)

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، امیرحسین هستم عضو لژیون سردار. خداوند را شکر میکنم که چنین توفیقی به من داد تا در این جایگاه قرار بگیرم و از نگهبان و دبیر عزیز نیز برای این فرصت سپاسگزارم.
دستور جلسه، "وادی هفتم" است: «راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت مینماییم». این هفته هم آقای مهندس و هم راهنمای گرامیام آقای یاراحمدی، در این مورد صحبت کردند و من قصد دارم تجربه شخصی خودم از این وادی را خصوصاً در مسیر پیوستن به لژیون سردار، با شما به اشتراک بگذارم.
وقتی وارد کنگره شدم، با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکردم. پس از رهایی در بهمن ماه، ناگهان دچار کمردرد بسیار شدیدی شدم. درد به حدی بود که تا برج اول و دوم تحمل کردم، اما از برج سوم و چهارم دیگر طاقتم تمام شد. پس از انجام امآرآی، پزشکان گفتند که دیسک بین مهرههای ۴ و ۵ من بیرون زده و باید کاملاً استراحت کنم. اولین فکری که به ذهنم رسید، این بود: "دیگر نمیتوانم به کنگره بیایم." صادقانه بگویم، در آن لحظه کمتر به درد و یا کار فکر میکردم و بیشتر ناراحت بودم که از کنگره دور میشوم.
پزشک برایم داروهایی تجویز کرد. از آنجا که در وادی هفتم تأکید شده که باید درباره هر چیزی تحقیق کرد، نام داروها را در اینترنت جستجو کردم. با تعجب دیدم که این داروها مخصوص افراد مبتلا به تشنج است. این موضوع را با راهنمایم آقای یاراحمدی، در میان گذاشتم. در همان حال، آقای رضوانی نیز به جمع ما پیوستند. ایشان پس از بررسی داروها توضیح دادند که این قرصها نه تنها برای مشکل من مناسب نیست، بلکه روی بستهبندی آن نیز نوشته شده که مصرف برای افراد با سابقه اعتیاد مجاز نیست. حرف ایشان مانند آب خنکی بود روی آتش التهاب من.
پس از آن، پزشک تصمیم گرفت برای من سه آمپول تزریقی تجویز کند. وقتی پرستار میخواست اولین آمپول را تزریق کند از او پرسیدم: "این آمپول چیست؟" اگرچه در آن لحظه فقط میخواستم درد آرام شود، آموزههای وادی هفتم و تأکید بر "پرسش" مانند چراغی راهنمای من بود. متوجه شدم اولین آمپول "شلکننده عضلانی" است، دومی را توضیح واضحی نداد و درباره سومی گفت: "این مورفین است." در همین لحظه بود که آموزشهای کنگره به کمکم آمد و قاطعانه گفتم: "لطفاً مورفین را تزریق نکنید، من درد را تحمل میکنم." امروز خدا را شکرگزارم که آن آموزشها در لحظه سرنوشتساز به دادم رسید و مرا در مسیر درست قرار داد؛ مسیری که نتیجهاش توانایی نشستن روی این صندلی حتی برای یک ساعت، است.
.jpg)

من در ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ وارد کنگره شدم. پس از یک دوره تعطیلی، زمانی که لژیون سردار دوباره فعال شد، من هم در جلسه شرکت کردم. در همان جلسه اول زمانی که استاد جلسه گفت: "هرکس دوست دارد پهلوان شود، دستش را بالا ببرد"، من با اشتیاق دستم را بالا بردم ولی استاد گفت شما باید پلهها را یکی یکی بالا بروید. من هم تصمیم گرفتم که عضو لژیون سردار شوم و دو فقره چک نوشتم و با پیگیری و لطف آقای رضوانی، این توفیق را یافتم که به جمع لژیون سردار بپیوندم.
حضور در این لژیون، برکت و تغییر محسوسی در زندگی من ایجاد کرد. یکی از بزرگترین درسهایی که آموختم مفهوم "بخشش" بود. پس از رهایی، با کمال میل "دنوری" خود را پرداخت کردم و پس از آن، حال روحی به شدت بهتری را تجربه کردم. من باور دارم که انجام این بخششها برای تکمیل فرآیند درمان من کاملاً ضروری بود. این بخششها اگر انجام نمیشد شاید من حالم هیچ وقت خوب نمیشد و دیروز صادقانه به خدا گفتم کاری کن من بتوانم پهلوانی را هم پرداخت کنم. به قول آقای مهندس که میگویند باید از خداوند "زیاد" طلب کرد، زیرا او بخیل نیست. من در کنگره به دنبال "حال خوب" هستم و فهمیدهام که این حال خوب از مسیر بخشش و گذشت به دست میآید. حتی اگر گاهی توان مالی کافی نداشته باشم، اما رویا و عزم انجام آن را در ذهن دارم و میخواهم آن را به عمل تبدیل کنم. یعنی دنبال سرداری و نشان در بی نشانی هستم شاید الان پولش را نداشته باشم ولی رویای آن را دارم و میکوشم که آن را عملیاتی کنم. البته من بیرون از کنگره هم بخشش میکردم که زنگ میزنند مثلاً فلان جا کمک میکنید؟ ولی من هیچ جای دنیا ندیدم شما بخواهی به یک NGO کمک کنی و برای این کمک باید بروی اجازه بگیری که کمک کنی ولی ما در کنگره با عشق و افتخار این کار را میکنیم و برای کسب اجازه به خدمت آقای مهندس میرویم تا اگر ایشان صلاح دانست این کار را انجام بدهیم.
در پایان بار دیگر از خداوند متعال سپاسگزارم که این توفیق را به من داد و به یاد داشته باشیم که زندگی زنگ تفریح کوتاه است یادمان باشد زنگ بعد حساب داریم.
وتایپ ویراستاری و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
112