English Version
This Site Is Available In English

تمام مشکلات در درون خود ماست

تمام مشکلات در درون خود ماست

جلسه هشتم از دوره چهلم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی عمان‌ سامانی شهرکرد به استادی راهنما همسفر شیرین، نگهبانی همسفر سیمین و دبیری همسفر پریسا با دستور جلسه «وادی هفتم (رمز و راز کشف حقیقت، در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری، آنچه برداشت می‌نماییم.) و تأثیر آن روی من» در روز یکشنبه ١۶ شهريورماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:

همه ما این وادی‌ها را مطالعه کرده‌ایم و این‌که بارها و بارها سی‌دی آن‌ را گوش دادیم و صحبت‌های آقای مهندس حسین دژاکام، درباره این وادی را شنیده‌ایم. نکاتی که امروز مي‌خواهم مطرح کنم، بیشتر نگاه و زاویه دید من نسبت به همسفر است که من به‌عنوان یک همسفر که در مسیر درمان قرار گرفتم باید چه‌کاری انجام دهم.

این وادی به من یادآوری می‌کند، ازلحاظ کشف حقیقت دو چیز است که به من می‌گوید؛ اول این‌که راه را پیدا کنم و دوم این‌که راهی که پیدا کردم، برداشت درستی از آن داشته باشم.

اولاً سال‌های خیلی زیادی طول می‌کشد که انسان به رمز یک موضوعی محرم شود. مثل این‌که من مشکل اعتیاد داشتم، حالا بتوانم به کنگره بیایم، پس یافتن راه رمز است و قسمت اول این وادی است، قسمت دوم آن همان چیزی می‌شود که من برداشت می‌کنم، چیزی که برداشت می‌کنم راز است؛ کشفی است که می‌گويد: یک مسئله‌ای را پیدا کنم از صور پنهان به صور آشکار انتقال دهم، حالا شرط و شروط چه است که من بتوانم یک‌راهی را پیدا کنم، حرفی که می‌زنم از صحبت‌های آقای امین دژاکام در سی‌دی «محرم» است که ایشان می‌‌فرمایند: «برای این‌که به راهی محرم شوی، باید از یک محرومیتی عبور کرده باشی تا به یک محرمیتی برسی.» تا یکجایی قلب من باید شفا پیداکرده باشد، قلب من باید تا یکجایی تصفیه و پاک‌شده باشد تا من به این راه محرم شوم و پیدایش کنم.

مسافری مشارکت کرد و گفت: سه سال کنگره در کنار خانه‌ ما بود و من هیچ‌وقت آن‌ راندیدم و متوجه نشدم. این یعنی من به آن راه محرم نشدم، پس محرم شدن راه و پیدا کردن راه، یک‌بخشی است که مختص به قلب است، قلب من باید تا یکجایی درست شود تا این اتفاق بیافتد؛ اما حالا که محرم شدم و به کنگره آمدم این بخشی است که باید باعقل آن‌ را پیمایش کنم و متوجه شوم که چه‌کاری باید و چه‌کار نباید کنم. من همسفر حالا به کنگره پا گذاشتم و محرم شدم؛ برای این‌که بهترین برداشت را داشته باشم، عقل من تصمیم درست را بگیرد و بهترین نتیجه را بتوانم بگیرم، من همسفر باید این نکته را درک کنم که من باید به‌عنوان همسفر سفر کنم.

درست است که مسافر من در کنگره حضور دارد و باید سفر کند و درست است که مسافر درمان می‌شود اما به این نکته باید توجه کنم که خیلی از مسافران، همسفر ندارند و خوب هم‌سفر می‌کنند و درمان می‌شوند، پس من همسفر برای چه چیزی اینجا هستم؟ من اگر اینجا هستم به خاطر این است که خودم سفر کنم و درمان شوم، از آن تاریکی‌های خودم بیرون بیایم.

یک اتفاق بدی که گاهی اوقات در کنگره بین رهجوها می‌افتد، این است که من همسفر به اینجا می‌آیم و متوجه نمی‌شوم که خودم باید سفر کنم. شنیدم من بال پرواز مسافر هستم، بعد همه تمرکزم را می‌گذارم روی مسافر و فقط به او کمک می‌کنم. خب این کار را می‌کنم 10، یازده ماه می‌گذرد و گل رهایی را هم می‌گیریم و اسم ما هم‌سفر دومی می‌شود، حالا آرام‌آرام زمان می‌گذرد و من یکسری بدی در زندگی می‌بینم و کم‌کم هرچه بیشتر زمان می‌گذرد، حال مسافر بهتر می‌شود ولی حال من بد است، هنوز ناامیدی‌ها، ترس‌ها و تاریکی‌هایم، هستند اما چه قدر حال او خوب است!

اینجا من همسفر یاد طلبکاری‌هایم می‌افتم، این‌که‌ تو حالت خوب است اما همه جوانی، روزهای خوش، خنده‌های مرا گرفتی و همه موهای من را سفید کردی؛ حالا تو حالت خوب شده است و من با یک حال خراب ماندم. بازنده کیست؟ اینجا من همسفر چرا به این درد مبتلا شدم چون فقط و فقط بخش اول وادی هفتم را متوجه شدم، یک‌دری باز شد، من هم به داخل آمدم، ولی آن چیزی ر‌ا که من همسفر باید از آن برداشت کنم، برداشت نکردم و متوجه نشدم، حواسمان به این مسئله باشد آن روز می‌رسد که مسافر حالش خوب شده است، ولی من همچنان بیمار تمام آن مشکلاتی بودم که در دنیای درون خودم داشتم.

من چند نکته در مورد مسیر و پیمودن مسیر پیدا کردم که باید همه حواسمان باشد؛ اول این‌که گاهی من یک مسیری را نیاز دارم و پیدا می‌کنم، ولی تا نیمه‌راه می‌روم و رهایش می‌کنم و گاهی در زندگی خودم انبوهی از مسیرهای نیمه پیموده دارم. راهی ندارم جز این‌که برگردم و شروع کنم از اول آن راه را بروم، گاهی یک مسیر را غلط می‌روم. مثلاً یک ساختمان را شروع می‌کنم به ساختن ولی کج تا ثریا هم که برود کج می‌رود، نهایتاً همان زاویه کج خودش باعث فروریختن آن می‌شود.

گاهی اوقات بذری می‌کارم اما در زمین شخص دیگری اینجا هم باز چاره‌ای ندارم که برگردم و آن را درست کنم، نکته سوم گاهی اوقات من یک‌راهی را می‌روم، یک مسیری را می‌روم اما یک‌چیزی را جا گذاشتم، قرار است ازاینجا مثلاً به اصفهان بروم یک‌خانه‌ای آنجا دارم و کلیدها را جا گذاشتم، حالا اول اصفهان هم باشم، چاره‌ای ندارم جز برگشتن.

من همسفر درست سی‌دی نمی‌نویسم، خدمت نمی‌کنم بعد به سفر دوم می‌روم، آیا چاره‌ای دارم جز این‌که دوباره سفر کنم؟ از اول برداشتنی‌ها را باید درست بردارم، یکجایی هم یک مسیری رادارم می‌روم، یکجایی متوجه می‌شوم که مسیر اشتباه است، نمی‌توانم سقوط آزاد برگردم، قطعاً باید به‌آرامی برگردم و یک جای دیگر یک مسیری را می‌روم یکجایی متوجه می‌شوم که اشتباه است، اصلاً کاملاً می‌خواهم که آن را حذف کنم؛ شرط حذف مسیر این است که ببینم آیا گزینه بهتری دارم جای آن بگذارم؟

یکجایی می‌گویم مسافر من مصرف‌کننده است فایده ندارد، اصلاً باید طلاق بگیرم، ببینم که آیا اگر از او جدا شدم گزینه بهتری دارم، گزینه بهتر نه همسر بهتر، آیا درآمد دارم؟ آیا خانه‌ای دارم؟ که در آن زندگی کنم؟ آیا می‌توانم اموراتم را مدیریت کنم؟ اگر ندارم همان مسیری را که در آن هستم، هرچه قدر که برایم ناخوشایند باشد را نگه‌دارم، چون اگر اینجا یک‌بار بازنده‌ام آنجا صدبار بازنده می‌شوم.

گاهی مسیری را که انسان باید برود مسیری نیست که به‌تنهایی برود. من گاهی اوقات مسیری را باید بروم اما چندنفره هستیم؛ در دریاداریم غرق می‌شویم در یک قایق، پنج نفریم همه باهم باید پارو بزنیم، اینجا خیلی اشتباه است اگر من فکر کنم دارم برای آن‌ها این کار را انجام می‌دهم، برای خودم است. همه ما اگر بخواهیم این فکر را بکنیم، همه غرق می‌شویم و می‌میریم.

کسی که می‌آید کنگره و خدمت می‌کند؛ همان است که پارو می‌زند، باید درک کند برای خودش است، برای هیچ‌کس دیگری غیر از خودش این کار را انجام نمی‌دهد. اگر دارم اینجا خدمت می‌کنم و مسیر خدمت را پیش گرفتم؛ فکر نکنم برای خدا دارم این کار را می‌کنم. در زندگی هیچ‌وقت، هیچ جایی هیچ کاری که انجام می‌دهید فکر نکنید که برای خدا انجام می‌دهید، اصلاً این عبارت غلط است که برای خدا انجام بده؛ چرا غلط است؟ چون وقتی برای خدا کاری انجام می‌دهم، دارم باخدا معامله می‌کنم. نگویم به خاطر یکی دیگر دارم این کار را انجام می‌دهم، چون از او هم طلبکار می‌شوم، فقط به خاطر خودم آن را انجام می‌دهم.

دنبال کوتاه‌ترین مسیر و راه نباشم؛ نفسی که به دنبال کوتاهی می‌گردد، مستحق این است که به تاریکی مبتلا شود، قطعاً در تاریکی فرو خواهد رفت. چون اصلاً کوتاهی و حذف زمان یکی از مشخصات نیروهای تاریکی است. زمانی که من خواستم زمان را حذف کنم، قطعاً شروع رفتن من در تاریکی‌ها می‌شود.

خداوند می‌فرماید: من اگر هزاران مسیر و راه بسته جلوی پای تو گذاشتم، حتماً یک مسیر بازهم گذاشتم؛ در زندگی دنبال آن مسیر بازبگردیم. آقای امین دژاکام یک‌جمله‌ای می‌فرمایند‌‌‌ که هیچ قفلی وجود ندارد، مگر این‌که کلید آن کنارش باشد. پس هر جا به مسیر بسته، در بسته‌ای و به مشکلی خوردم، بدانم که راه‌حل آن مشکل من، دقیقاً‌ وسط و در دل آن مشکل است.

جمله نهایی من، مهم است که یک همسفر درک کند که مسیری که در کنگره، می‌پیماید، مسیر رهایی خودش است، نه مسیر رهایی مسافرش. من باشم، نباشم، آن مسافر اگر بخواهد رها شود، رها می‌شود؛ چشم بر هم‌زدنی به سفر دوم می‌رسیم و وای به حالمان اگر سفر نکرده باشیم، مسیری که من اینجا روی این صندلی نشستم؛ مسیر رهایی من همسفر از تمام آن تاریکی‌هایی است که به پایم بند شده و آزارم می‌دهد. ان‌شاءالله که برای همه این اتفاق می‌افتد والان که محرم شدیم، بهترین برداشت و بهترین استفاده را داشته باشیم تا این‌که به بهترین نتایج برسیم.


مرزبانان کشیک: همسفر زری و مسافر حمید
تایپیست‌ها: همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) وهمسفرصدیقه رهجوی راهنما همسفرشیرین (لژیون پنجم)
عکاس: همسفر مهشید رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی عمان سامانی شهرکرد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .