چهاردهمین جلسه از دوره یازدهم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰، نمایندگی کریمان کرمان، با استادی پهلوان محترم مسافر بهروز، نگهبانی مسافر محسن و دبیری مسافر احمد با دستور جلسه "از فرمانبرداری تا فرماندهی" پنجشنبه ۱۳ شهریورماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
.jpeg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، بهروز هستم یک مسافر.
امیدوارم جلسه خوبی داشته باشیم. تولد آقا سینای عزیز را تبریک میگویم و برایش آرزوی موفقیت دارم. این اتفاق بزرگی که امروز در حال رقم خوردن است، مبارک باشد. انشاءالله همهی ما از نظر فکری، حسی و دلی شریک و سهیم این جشن باشیم.
امروز با همسفر عزیزم مهمان شما هستیم. البته نه مهمان، چون اینجا خانهی خودمان است. خوشحالیم که در این جمع هستیم، امیدوارم شما هم خوشحال باشید.
آدمها لباس سفید میپوشند، بهصورت نمادین، ولی ما میدانیم پشت این نماد چه چیزی خوابیده است. اگر بخواهی بروی خانهی خدا، باید حال ۴۰ تا همسایهات این طرف و ۴۰ تا دیگر آن طرف خوب باشد. اما بعضی گوش نمیکنند و فقط دور خانهی خدا میچرخند.
آدمها لباس سفید میپوشند، میآیند کنگره و میگویند: «ای مسافر، ای همسفر، فقط مادهات را کنار بگذار.» اما یک خبرهایی هست، خبرهایی که خیلیها باور نمیکنند. میگویند: «مگر میشود؟ مگر میشود هروئین، شیشه، تریاک را کنار گذاشت؟» من میگویم: میشود. من ۱۷ سال هروئین کشیدم. هروئین و قرص و شیره و شیشه باید مرا کنار بگذارند، نه من آنها را! ولی باز میآیم و سعی میکنم کنارشان بگذارم.
لباس سفید میپوشیم، بهصورت نمادین، اما سنگی که به شیطان میزنیم باید واقعی باشد. باید بیرون از درِ کنگره هم شیطان را سنگباران کنیم. باید پولمان، حرفمان، نوشتهمان و رفتارمان همه حلال باشد. باید زندگیمان هم برای مسافر حلال باشد، هم برای همسفر.
در کنگره فقط کنار گذاشتن مواد مطرح نیست. لژیون سردار هست، آموزش هست، خدمت هست. این مسیر، مسیری است برای رهایی واقعی. تو میفهمی دیگر نمیخواهی در انبار مادهات بخوابی. دیگر نمیخواهی با یک قرص خمیازه بکشی. اینجا فرمان صادر شده: باید بروی به طواف درونی.
یک نفر آن طرف دارد بهصورت نمادین به شیطان سنگ میزند، ولی من و تو باید در عمل این کار را بکنیم. باید حرفمان، پولمان، دلمان و رفتارمان همهشان حلال بشوند این تازه شروعش است. بعدش تازه نوبت این است که بروی خدمت کنی.
همه فکر میکنند فقط مواد را باید کنار گذاشت. ولی وقتی وارد کنگره میشوی، تازه میفهمی یک صندلی اینجا هست که اسمش صندلی خوشبختیست. یک جایی که یک پدر، پدریاش را پس میگیرد. یک مرد، مردانگیاش را. میشنوی کسی میگوید از وقتی آمدم سفر، معدل بچهام فرق کرده، طلاقم ازدواج شده، حال دلم خوب شده، حتی حال جیبم خوب شده است.
ولی این تجربه، این حال خوب، یک نمایندگی قوی، صادق و شریف لازم دارد. بعضی هنوز نمیتوانند بگویند طلاقشان ازدواج شده. چرا؟ چون هنوز فکر میکنند فقط آمدهاند تریاک، شیشه و هروئین را کنار بگذارند. آنها هنوز باور نکردهاند که این صندلی، صندلی خوشبختی است.
من اگر بخواهم چیزی از خودم به یادگار بگذارم، همین را میگویم: صندلیات را بچسب! اینجا صندلی خوشبختیست.
تو همه دایرههای کنگره را باید تجربه کنی؛ دایره سیگار، دایره مواد، دایره سردار و...
من خیلی پول را دوست دارم. پول را دوست دارم تا شرمنده کنگره نباشم. شاید سالی ۵۰۰ میلیون تا یک میلیارد پرداخت کردم به کنگره، ولی باز هم هیچ کار نکردم. چون فقط پول دادن نیست، عشق دادن است. مهندس میگوید: «همه طلای دنیا هم جمع بشود، یک رهایی نمیشود.» حالا بیا اندازهی آقای مهندس فکر کن؛ درمان اعتیاد، سیگار، چاقی، سرطان، طلاق… آخر چه کسی توانسته؟
آقای مهندس میگوید: اگر بخواهی حجات قبول بشود، باید قربانی بدهی. نه قربانی لاغر و مردنی مثل قابیل، باید از خوبهایش بدهی. تو هم، من هم، لباس سفید پوشیدهایم، شال انداختهایم، یعنی فرمان صادر شده.
من آمدهام اینجا نه فقط برای کنار گذاشتن مواد. آمدهام تا زبانم، چشمانم، خوراکم، و حتی داراییام را حلال کنم. ولی هنوز گاهی جن درونم فعال است. هنوز در سفرم، ولی به لطف خدا و راهنما، مسیرم روشنتر است.
حالا میخواهم یک حرفی بزنم درباره لژیون سردار. شاید اولش بترسی. فکر کنی میخواهند پولت را بگیرند. ولی نه، لژیون سردار درِ خوشبختی است. من این را با تمام وجودم فهمیدهام. مهندس میگوید: اگر کسی ۵۰ تومان در پاکت بگذارد آن را میگویم ولی اجازه نداد در یک مکان دیگر حتی ۲۰ میلیارد بدهند تا شعبه بخرند.
شما امروز از این در آمدهاید تو، بدان که این صندلی راحت، این سقف، این فضا، همین انرژی، همه پول میخواهد. ولی نه از جیب مردم، از عشق مردم بلکه از عشق تو.
در نهایت باید بدانیم که این دایرهها، این صندلی، هیچ ربطی به مهندس دژاکام، ایجنت، مرزبان یا حتی خداوند ندارد. این صندلی مربوط به من و توست. این طواف، طواف درونی است.
من بلیط گرفتهام، از تهران آمدهام کرمان، نه برای کسی، فقط برای خودم.
و امروز، این حرف آخر من است: این صندلی، صندلی خوشبختیست. محکم بچسبش. باورش کن. دایرههایش را طی کن. و بدان که اینجا، آغاز یک زندگی جدید است.
ممنونم که به حرفهایم گوش دادید.
.jpeg)
.jpeg)

تایپ: مسافر مسعودع لژیون چهارم
عکس: مسافر یوسف، لژیون دوم
ویرایش و ارسال: مسافر یوسف، لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
546