دوازدهمین جلسه از دوره سوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی غزالی مشهد، با استادی راهنما مسافر امین، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر رضا، با دستور جلسه "فرمانبرداری تا فرماندهی" در تاریخ سیزدهم شهریورماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان امین هستم یک مسافر. خداوند را شاکر و سپاسگزارم که توفیق شد دوباره در این جایگاه قرار بگیرم. از ایجنت و گروه مرزبانی تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم تا خدمت کنم و آموزش بگیرم. یک هفته در مورد دستور جلسه صحبت و مشارکت کردهایم، و امروز روز آخر دستور جلسه است و میخواهم جمعبندی کنم. آیا هر آنچه که من آموزش گرفتهام را به عمل تبدیل کردم؟ یا فقط دستم را بالا بردم تا در مورد دستور جلسه صحبت کنم و عملی در کار نبوده، من اگر دستم را بالا میبرم و یا بهعنوان استاد جلسه هستم یا سی دی گوش میکنم، اگر آن بحث فرماندهی نباشد، اصلاً دنبال آموزش گرفتن نیستم. انسان ذاتاً فرمانده است، یعنی همیشه دوست دارد دستور بدهد، حکمرانی کند، دوست دارد در خانواده بهعنوان پدر بهعنوان بزرگتر، همیشه دوست دارد از بالا نگاه کند. آیا من که تا دیروز در مواد غوطهور بودم، آیا میتوانستم فرمانده خوبی باشم؟ آیا میتوانستم به فرزندم محبت کنم؟ برای خانواده خوب بودم؟ میتوانستم صددرصد توان خودم را برایشان بگذارم؟ آیا میتوانستم با پسرم که اکنون هم قد من شده است بنشینم و در یک بستنیفروشی بستنی بخورم؟ اگر امروز بگویم من از اینکه همسفرم را به کنگره بیاورم به غیرتم بر میخورد، باید بدانم آن روزی باید به غیرتم بر میخورد که من در بیغولهها مشغول مصرف مواد بودم و همسر من در خانه در حال گریهکردن بود، همسر من پابهماه بود و در اورژانس بیمارستان در اوج استرس بود درحالیکه من مشغول مصرف مواد بودم، دختر من الان ۲۰ سال دارد؛ اما من نمیدانم کلاس چندم است پسر من کلاس ششم است و من یکبار به مدرسه او نرفتم، آیا آنجا غیرت نبود؟ آیا آن موقع رگ گردنم متورم نمیشد؟ ولی امروز که به کنگره میآیم با خودم میگویم باید همسفرم را بیاورم تا بال پرواز یکدیگر باشیم و همراه یکدیگر آموزش بگیریم، تا فرماندهی خوبی داشته باشم، آن روزها که همسفر من دست در جیب من میکرد و موادم را از جیب من در میآورد غیرت من کجا بود؟ آن زمان که در خودرو سیگار میکشیدم و برایآنکه همسفرم متوجه مصرف سیگار من نشود یک اسپری خوشبوکننده را در خودرو خالی میکردم، آنجا باید غیرت به خرج میدادم، این مطالب را به خودم و از روزنه رفتار و کردار خودم میگویم، من در مثلثی گیرکرده بودم به نام توجیه، انکار، دروغ، مواد مخدر فقط همین را به من یاد داده بود، یعنی میخواست فرمانبرداری من را بگیرد تا هر فرمانی که بدهد انجام دهم، دعوتی بروم؟ به همسرم محبت بکنم؟ به پسرم محبت بکنم؟ عروسی بروم یا نه؟ در مکانی که برایم مفید است، بروم یا نه؟ من اگر دستبهجیب خودم میبردم فقط برای این بود که میخواستم همسفرم را رد کنم، یک میلیون تومان در کارت به او میدادم و میگفتم برو خرید کن، آیا او محتاج خریدکردن بود؟ نه او محتاج محبت من و آرامش حضور من بود، آیا من از ابتدا همینگونه بودم؟ نه ذرهذره و بهآرامی به این نقطه رسیدم بعضی مواقع ما کلمات را متوجه نمیشویم؛ بلکه فقط آنها را میشنویم؟ به قول آقای مهندس به دنبال فهمیدن مفهوم کلمات نیستیم، به قول استاد امین کلمات را برای خودمان هجی نمیکنیم.
.jpg)
فرماندهی چیست؟ ما فکر میکنیم فقط جسم ما به فرمانده نیاز دارد و خانواده ما به فرمانده نیاز ندارد، آیا محیط کارمان فرمانده نیاز ندارد؟ فرمانبردار نیاز ندارد؟ همه اینها دست در دست هم میدهد تا من از این دستور جلسه چیزی دستگیرم شود و آموزش بگیرم. آموزش این است که من فرمانبرداری یاد بگیرم، وقتی همسفر را با خود همراه میکنم حتماً یک فرمانده خوبی در خانه خواهم شد، چون با افکار، اندیشه و روش جدید، خانواده دیگری تشکیل میدهم. بعضی مواقع در یک جمع نشستهایم از ما سؤال میکنند کجا میروید؟ همسفرت را کجا میبری؟ به گفته آقای مهندس بگوییم میرویم کلاس جهانبینی، کلاس روانشناسی، کلاسی که خودت برای خودت کلاس بگذاری، نیاز نیست در اول حتماً بگویی میروم کنگره ۶۰، من خودم همسفرم را برای بار اول در پارک آوردم و اصلاً باورش نمیشد که همه اینها مصرفکننده و خانوادههای مصرفکننده هستند. اگر من در لژیون درست زندگیکردن را یاد بگیرم در خانه هم میتوانم اجرا کنم، اگر یاد بگیرم که به چه نحوی آموزش بگیرم و آن را پشت درب کنگره اجرا کنم خیلی راحتتر فرمانبرداری اتفاق میافتد، ۳۰۰ نفر اعضا هستیم؛ ولی پنجاه نفر همسفر هستند، چرا؟ این ضعف من را نشان میدهد، این دانایی من را نشان میدهد؛ ولی دانایی مؤثر نیست، این را نشان میدهد که هنوز افکار و اندیشه من پوسیده است. اصلاً فرمان یعنی چه؟ یعنی اجرای قوانین در صراط مستقیم، اگر فرمان ضدارزش باشد، میشود اجرای فرمان در راه ضد ارزشها، من الان فرمانبردار کدام فرمان هستم؟ فرمانده من الان کدام است؟ ما چرا میخواهیم فرمان الهی را یاد بگیرم چرا سعی میکنیم تمام آموزشها را در صراط مستقیم قرار دهیم؟ چون به آرامش و آسایش برسیم.
روز اول که من روی صندلی نشستم خیلی راحت خوابم برد، آیا اگر در یک کمپ روی یک صندلی بنشینید خیلی راحت خوابت میبرد؟ نه چهارستون بدنت میلرزد که الان یکی با چوب دنبالت میکند یا بیندازد در آب یخ یا هر کاری دیگری انجام بدهند، ولی وقتی اینجا میآیید و دارو را مصرف میکنید به آرامش میرسید و چرت میزنید، تازه میفهمید آرامش یعنی چه، میفهمید در صراط مستقیم یعنی چه؟ تازه میفهمم فرمانبرداری یعنی چه، وقتی بتوانم روی این صندلی ۱ الی ۱/۵ ساعت بنشینم و دوام بیاورم فرمانده جسم خودم میشوم، فرمانده کل زندگی بماند برای بعد، زمانی که من مصرفکننده بودن یک جا آرام و قرار نداشتم من را نمیتوانستند یک جا نگه دارند، سعی میکردم همیشه یک توجیهی داشته باشم، همیشه یک دروغی آماده داشتم که بتوانم زیرورو بکشم، خانواده را اصطلاحاً بپیچانم و بروم دنبال مصرف، امروز به اینجا آمدم، اینجا نشستم و فرمانبرداری کردم، اگر فرمانده چیزی نباشم، فرمانده جسم خودم هستم، هیچ حیوانی فرمانده نمیشود، چون فرمانبردار نیست، سیستمی برایش تعبیه شده است و هر چه داخل آن سیستم گذاشته شده است آن را انجام میدهد و پاهایش را فراتر نمیگذارد، من اختیار دارم امروز سیگار بکشم، مواد بکشم، گریز بزنم یا نزنم، همسفرم را بیاورم یا نیاورم، با همسفرم تفریح بروم یا نروم اختیار اینها در دست خودم است، وقتی دستگاه کارتخوان را جلو میآورند آنجا فرمانبرداری مشخص میشود، آنجا متوجه میشوم که فرمانده هستم یا نه مبلغ مهم نیست، مشارکت مهم است، اگر دست من داخل جیبم رفت فرمانده آن جیب خودم هستم، فرمانده آن مبلغ هستم، توانستم از آن مبلغ بگذرم، توانستم از کارتم استفاده کنم، تا زمانی که نتوانم کاری را به نحو احسنت انجام دهم فرمانده نیستم، اگر امروز دستم را بلند کنم و برای اولینبار مشارکت کنم من فرمانده هستم و میتوانم از فرمانبرداری استفاده کنم و فرمانده شوم بعضی وقتها ما خودمان را گول میزنیم و فکر میکنیم کسی متوجه نیست، من مثل کبک سرم زیر برف است، و فکر میکنم کسی من را نمیبیند همه من را میبینند، روزی پدرخانم من سر من قسم میخورد و میگفت امین مصرفکننده نیست، جوری با همسفرم برخورد کرده بود که کسی فکر نمیکرد من مصرفکننده باشم، وقتی کنگره آمدم میگفت مگر امین مصرفکننده است که به کنگره رفته است؟ همسفرم بسیار پشتیبان خوبی برای من بود، ۱۰۰ درصد توان خودش را برای من گذاشت، چقدر از تواناییاش را بکار برده است؟ تا من از این گذرگاه رد شوم. همیشه در آشپزخانه همراه خواهرانش نشسته بود و به من توجه داشت که خوابم نبرد در پذیرایی من را زیر نظر داشت که من هر وقت گفتم برویم خانه، آیا من نباید قدردان آن زحمات باشم، آیا قدردان آن اتفاقاتی که برای خانوادهام افتاد نیستم، گاهی مواقع نمیشود از یک رودخانه بدون اینکه پاهایم خیس نشود رد شوم، گاهی مواقع باید از خودم بگذرم تا بتوانم به آن آرامش برسم، بعضی مواقع خیلی مهم است بتوانی از خودت بگذریم. انشاءالله که بتوانم در این وادی فرمانبرداری فرماندهی را به بهترین شکل انجام بدهم. همینالان که منبعد از جلسه رفتم خانه اگر بتوانم جورابهای خودم را زیر مبل نیندازم این همان فرماندهی است، صبح بیدار شدم و رفتم مسواک زدم این همان فرماندهی است. زمانی که به منزل رسیدم و به همسفرم سلام کردم همان فرماندهی است. اگر همسفرم عصبانی بود و من رفتم یک استکان چای ریختم و ناراحت نشدم از اینکه بهعنوان یک مرد چرا من چایی بریزم اگر توانستم این کار رو انجام بدهم یک فرمانده خوبی شدم، یک فرمانده خوب میتواند یک کشتی را نجات بدهد میتواند یک قایق را به ساحل برساند امیدوارم به آن آرامش و آسایش برسم و در زندگی یک فرمانده خوب و لایق باشم از اینکه به حرفهای من توجه کردید متشکرم.
مرزبان خبری: مسافر حسین
عکاس: مسافر ناصر لژیون سوم
تایپ: مسافر سجاد لژیون چهارم، مسافر حمید لژیون چهارم، مسافر اصغر لژیون ششم، مسافر مهدی لژیون یکم
ویرایش و ارسال خبر: مسافر جواد لژیون پنجم
- تعداد بازدید از این مطلب :
78