چهاردهمین جلسه از دوره اول لژیون سردار نمایندگی رازی به استادی راهنما همسفر ماهرخ، نگهبانی همسفر مهدیه و دبیری راهنما همسفر رقیه با دستور جلسه «از فرمانبرداری تا فرماندهی» روز سهشنبه ۱۱ شهریور ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۴۵ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خدا را شاکرم که این خدمت روزیام شد. ممنونم از دبیر، نگهبان و گروهی مرزبانی، خزانهدار لژیون سردار که این لطف را به من داشتند و اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. دستور جلسه این هفته از فرمانبرداری تا فرماندهی است. درباره این جلسه باید بگویم که همه ما در مسیر زندگی یک روزهایی فرمانبردار نیروهای منفی هستیم، حتی به فرماندهی نیروهای منفی هم میرسیم که عواقبش را هم در روزهای متواری میبینیم، حس بد، حال بد، کینه، نفرت، بدخواهی، همه اینها مثل کندوی عسل که حفرههای ریزریز دارد، در وجود ما نقش میبندد، قطعاً خودمان متوجه نمیشویم در آن روزهایی که حالمان بد است. من خودم این روزها را خیلی تجربه کردم به واسطه تاریکیهایی که در زندگی همه ما بوده، هست و خواهد بود. نکته جالبی که برایم مرور این سالها داشت این که چطوری میشود، یک شخصی وارد لژیون سردار شود، با تمام تاریکیهایی که یک روزهایی تجربه کرده و ایمان داشته به آن تاریکیها. هیچ چیز یک دفعه اتفاق نمیافتد، همه در مسیر زندگی ما، ذره ذره چیده میشود. این آجرهایش چه مثبت و چه منفی، من احساس میکنم قطعاً یه روزهایی در اوج همان تاریکی که بودم برای حضور امروز در لژیون سردار امتحان پس دادیم. به چه شکلی؟ زمانی که مصرف کننده داشتم و احساس میکردم با وجود همه آن معضلات اقتصادی که در خانواده حاکم بود، قطعاً یه جایی به این فکر کردم که از من بدتر هم هست و من نسبت به آن وظیفه دارم این روزهایی که سپری شده و با وجود نداشتهها، در دل من کسانی گذشتند که از خودم بدتر هستند. به نظرم این امتحانهای دورهای سردار ما بوده در این لژیون یعنی ما از قبل انتخاب شدیم. شاید از سالهای کودکی انتخاب شدیم برای حضور در لحظهای که امروز روی این صندلی نشستهایم، نمیشود که کسی با یک حرکت انتخاب شود.
به نظر من باید خیلی امتحان پس بدهد و به کائنات ثابت کند که من دوست دارم ببخشم. از چیزی که حتی ندارم برای خودم ولی دوست دارم آن را قسمت کنم، با کسی و حالم اینجوری خوبتر و قشنگی زندگی برای خود من حداقل این شکلی است که اگر چراغ خانه خودم روشن است، چراغ هیچ خانهای را خاموش نبینم. سال اولی که خودم در لژیون سردار شرکت کردم یادم میآید که اصلاً در باورم نبود، ولی خیلی دوست داشتم و کسانی که در بالای سکو اعلام میکردند، من همین جوری اشک میریختم و دلم میخواست در این اتوبوس معرفت و مرام، من هم شرکت کنم. وقتی به خودم آمدم دیدم خداوند اذنش را صادر کرده و من جزئی از این کارناوال شدم و میتوانم بگویم من هم سرداری هستم. دلم میخواست به شکلی باشد که هیچ وقت غره نشوم، چون اگر غره شوم مسیرهای بعدی را برای خودم محدود کردم دیگر نمیتوانم فکر دنوری کنم، چون هنوز هم دارم آزمون پس میدهم، هنوز هم وقتی یه مالی در زندگیام وارد میشود از خودم میپرسم چه قسمتی از این مال برای سردار است، چون قطعاً کسانی بودند که برای امروز من بخشیدن زحمت کشیدن از مالهایی که قطعاً میتوانستند، نبخشند. ولی این کار را کردن و من هم ادامه راه آنها باید باشم، چون همانطور که خداوند هر روز دارد به من بخشیدن را یاد میدهد از دادن نفسها نعمتهایی که از صبح چشمانم را باز میکنم از ثانیههای اول زندگیام دارد به من بخشیدند را یاد میدهد و این تنها و کوچکترین کاری که میتوانم انجام بدهم و امیدوارم در مسیرهای مثبت بتوانم فرمانبرداری کنم و فرماندهی کردنش نمیشود، بگویم که قطعی میشود. چون هر چقدر که میرویم جلوتر از خودش توقعاش بیشتر میشود. سبب جایگاههای بالاتر فقط یادآور میشود که باید مسئولیتهای بیشتری را به عهده بگیری و ادامه بدهی امیدوارم که هر کسی که امروز روی این صندلیها نشسته و هر کسی که قرار است وارد شود، دلش میخواد سرداری بشود خود صاحب همین لژیون انشالله که اذن ورودش را صادر کند. چون بخششهای زیادی در خودمان اتفاق میافتد. ممنون از این که به صحبتهای من گوش کردید.



تایپیست: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر ماهرخ ( لژیون اول)
عکاس: همسفر النا
ویرایش: همسفر مینا رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون دوم) دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
139