یازدهمین جلسه از دوره اول سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶٠، ویژه مسافران نمايندگی میلاجرد با استادی مسافر ولی، نگهباني مسافر سجاد و دبیری مسافر قیس با دستورجلسه «از فرمانبرداری تا فرماندهی» چهارشنبه دوازدهم شهریور ماه ۱۴۰۴، ساعت ١۶:٠٠ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد؛
سلام دوستان ولی هستم یک مسافر،
از مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم از آقا محسن راهنمای خوبم تشکر میکنم که هر جایگاهی را تجربه کردم مدیون زحمتهای ایشان هستم از راهنمای سفر دومم آقا مهدی و آقا حبیب تشکر میکنم، من اوایل میخواستم بیایم و اینجا خدمت کنم آن موقع قرار بود هفتهای یک جلسه باشد ولی بعد قرار شد همان هفته ای سه جلسه باشد من برای هفتهای یک جلسه نتوانستم بیایم ولی این عزیزانی که از اراک میآیند و با این همه سختی، چقدر خواسته هایشان قوی هست که در هفته سه جلسه این همه راه میآیند و خدمت میکنند خدا قوت میگویم به آنها در مورد دستور جلسه خدا را شکر که فرماندهی مثل آقای مهندس داریم که این آموزشها را به ما میدهد من اوایل به راهنمای خودم میگفتم چرا زودتر وارد کنگره نشدم تا این همه از عمرم را هدر نمیدادم که راهنمایم به من گفت باید تاریکیها را تجربه میکردی تا قدر میدانستی. من انجیوهای دیگر نرفتم ولی کسانی را بردم دیدم چه رفتارهایی میکنند به خاطر همین وقتی به کنگره آمدم فهمیدم کجا آمدم من روز اول که دفتر برداشتم برای نوشتن سی دی اولین جمله ای که نوشتم، نوشتم دوران طلایی برای زندگی دوباره انگار خداوند عمر دوباره به من داده این را بیشتر زمانی متوجه شدم که بعد دو سه ماه سفر همسفرم را به کنگره آوردم واقعا زندگی من عوض شد آن تغییرات و آن شادابی که به زندگی من برگشت باعث شد در کنگره ماندگار شوم واقعا این را به چشم می دیدم و لذت میبردم در مورد دستور جلسه ما باید اول به فرماندهی جسم خودمان برسیم من قبل اعتیاد این فرماندهی را داشتم به موقع بیدار میشدم سر کار میرفتم به موقع میخوابیدم نظم و انضباط داشتم ولی وقتی وارد اعتیاد شدم کم کم دیگر آن فرماندهی را از دست دادم فرماندهی من کم کم افتاد دست نفس اماره، نفس اماره تصمیم گیرنده اصلی زندگی من شده بود مجبور بودم مواد مصرف کنم تا بتوانم سر کار بروم در مسافرت باید دنبال جا بودم برای مصرف تا اینکه وارد کنگره شدم آموزش دیدم کم کم آن فرمانبرداری شروع شد آن نظم و انضباط برگشت، سر ساعت دارو میخوردم سر جلسه ها همیشه حضور داشتم شاید سفر اولم یک بار آن هم با اجازه راهنمایم غیبت داشتم سی دی ها را به موقع مینوشتم برای اینکه به فرماندهی برسیم اول باید فرمانبردار خوبی باشیم این شال که گردنم هست فرمان برداری کردم تا این شال را گرفتم منی که زندگی خودم را نمیتوانستم اداره کنم الان اداره یک شعبه را سپردهاند به من،

تقریبا دست چهار پنج تا مرزبان مثل من پس آن فرماندهی در من به وجود آمده حالا به خاطر این شال موانعی سر راهم بود که آن هم به خاطر خودم بود واقعا آقای مهندس فرماندهی میکند چون من اضافه وزن داشتم که مشکلاتی را هم برایم به وجود آورده بود به خاطر مرزبانی باید چند کیلو وزن کم میکردم، انجام دادم دیدم چقدر حالم و رفتارم بهتر شد باز هم از آقا محسن تشکر میکنم که فرمانده خوبی برای من بود.
ممنون که به صحبتهای من گوش کردید.
تایپ و عکس؛ مسافر قیس
تهیه و تنظیم؛ مسافر علی
(مسافران نمایندگی میلاجرد اراک)
- تعداد بازدید از این مطلب :
573