نهمین جلسه از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی شادآباد با استادی راهنمای ویلیام همسفر زهرا، نگهبانی راهنما همسفر الهام و دبیری همسفر فرزانه با دستور جلسه "از فرمانبرداری تا فرماندهی" برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
در ابتدا خداوند را شاکرم که بار دیگر اجازه داد روی این صندلیها بنشینم و از فضای امن و آرام کنگره بهرهمند شوم. از نگهبان همسفر الهام بابت فرصتی که برای خدمتگذاری در اختیارم گذاشتند، سپاسگزارم. همچنین از آقای مهندس و تمامی اعضای کنگره ۶۰ قدردانم که بستری فراهم کردند تا بتوانیم در چنین محیطی آموزش بگیریم.
در رابطه با دستور جلسه فرمانبرداری تا فرماندهی، دوست دارم ابتدا خاطره ورودم به لژیون سردار را تعریف کنم. زمانیکه به من گفتند استاد جلسه هستم، موضوع جلسه دقیقاً با اتفاقی که من درباره ورودم به لژیون سردار تجربه کرده بودم، همزمان شد. من در سفر اول بودم، حال روحیام خوب نبود و در غم از دست دادن مادرم بودم. مدرسهای که در آن خدمت میکردم، در آنجا از نظر عاطفی اشباع میشدم و بیشتر وقتم را در آنجا میگذراندم.
یک روز که وارد شعبه شدم و حسابم نیز بسته بود، راهنمای خودم همسفر سولماز از لژیون هشتم به من گفتند که امروز آغاز سال مالی جدید لژیون سردار است. واقعیت این است که همیشه راهنما در لژیون درباره لژیون سردار صحبت میکرد اما من با موضوعات ماورایی و چیزهایی که با چشم مادی قابل دیدن نبودند، ارتباط نمیگرفتم. همان روز حقوقم را از مدرسه گرفته بودم و خوشحال روی صندلی نشسته بودم که راهنمایم گفت: میخواهی در سال مالی شرکت کنی؟ من نیز گفتم که بله و دوباره پرسیدند که شرایطی شرکت میکنی یا کامل پرداخت میکنی؟ یک لحظه به آخر ماه فکر کردم و دیدم که شرایط مالیام خوب است، بههمین دلیل گفتم که بله، کامل پرداخت میکنم و رفتم آن را انجام دادم.
از آن روز به بعد، ذرهذره اسم سردار برایم معنا پیدا کرد. صبحهایی که به پارک میرفتم برایم سخت بود و در مسیر لژیون ویلیام با خودم میگفتم: وقتی ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر یادت میکنند، حتماً هستی و وجود داری! شاید با چشم مادی نبینمت اما میدانم که وجود داری و ازت میخواهم کمکم کنی و ذرهذره این بند محبت شکل گرفت. بعد از آن به کنگره متعهد و علاقهمندتر شدم و زودتر در جلسات حاضر میشدم؛ فکر میکنم ریشهاش در همان فرمانبرداری بود، همان جایی که راهنمایم گفت و من فقط چشم گفتم؛ نه حساب و کتاب کردم و نه دنبال جور شدن پول بودم، فقط در ظاهر و باطن، چشم گفتم و همین فرمانبرداری واقعی به من کمک کرد.
فرمانبرداری و فرماندهی مثل همهچیز ۲ بعد ظاهر و باطن دارد. گاهی چشم میگوییم اما درونمان جنگی در جریان است و آن حس واقعی را نداریم اما اگر چشم از زبان و دل ما بیاید، نتیجهاش کاملاً متفاوت خواهد بود. امروز در لژیون ویلیام به رهجوهایم میگفتم که هرجا گرهای داری، نگاه کن ببین فرماندهات کیست؟ چه چیزی به تو فرمان میدهد؟ قبل از کنگره منیتهایم فرمانده بودند. میگفتم که من بنده خدا هستم اما در بند تاریکیها بودم و فرمانده واقعیام آنها بودند؛ به زبان میگفتم اما در صور پنهانم اتفاقی رخ نداده بود.
امروز نیز همینطور است. گاهی که گیر میکنم از خودم میپرسم که فرمانده من کیست؟ مادیات؟ آیا من سوار مادیاتم یا مادیات سوار من است؟ وقتی میخواهم هزینهای کنم چقدر حساب و کتاب میکنم؟ تفکر برای انسان عاقل لازم است اما اگر برای هر کاری هزار دلیل بیاورم که انجامش ندهم، یعنی مادیات سوار من شدهاند. گاهی منیتها فرماندهاند؛ همدانیها ضربالمثلی دارند که میگویند منم منم، جیجی به تنم! این منیتها آنقدر عظیماند که اجازه نمیدهند در صراط مستقیم حرکت کنیم.
اما خدا را شکر در کنگره یاد گرفتم که در چنین مواقعی، فرماندهام را بشناسم. فرمانده من باید صراط مستقیم، راهنمایم و آقای مهندس باشند. آیا فرمانده من الله است؟ این سؤال بسیار مهمی است. در سیدی هیچی از آقای مهندس پیامهای زیادی گرفتم که قبلاً با واژهای دیگر به آن رسید بودم اما ایشان خیلی زیبا آن را باز کردند که دوست دارم اینجا بگویم: روزی در اثر از دست دادن مادرم در غمی عمیق فرو رفتم و وارد دنیای تاریکی شدم؛ با مرگ مشکلی نداشتم، بلکه با رنجشها درگیر بودم.
جایی که رفته بودم تنگ بود و لباسی که پوشیده بودم، اندازهام نبود. خدا را شکر میکنم که شرایط فراهم شد و وارد این لژیون شدم و توانستم از آن تاریکیها هجرت کنم، بر آنها غلبه کنم و اجازه ندهم رنج، من را رنجور کند. دلم میخواست قویتر شوم که این خواست از قبل کنگره با من بود و ذرهذره با روش DST در کنگره برایم باز شد. خدا را شکر که آمدم، سفر کردم، آموزش گرفتم، در کنار اساتید و شما عزیزان یاد گرفتم و توانستم کمی از آن تاریکیها فاصله بگیرم.

تایپیست: همسفر فاطیما رهجوی راهنما همسفر فتانه (لژیون چهاردهم)
ویرایش و ارسال: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون پانزدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
278