English Version
This Site Is Available In English

نیروهای منفی و شیطانی هر لحظه در کمین هستند

نیروهای منفی و شیطانی هر لحظه در کمین هستند

من در حقیقت هیچ شناختی از کنگره۶۰ نداشتم و همیشه از خدا می‌خواستم مسیری پیش پایم قرار بدهد. مسافر من ۲بار به کمپ رفته بود؛ اما هیچ فایده‌ای نداشت و یک‌ماه خوب بود و دوباره به مصرف‌مواد خود ادامه می‌داد، دیگر از همه‌چیز ناامید شده بودم و به هر دری که می‌زدم جواب نمی‌داد درنتیجه فکر‌های منفی به‌سراغم می‌آمد. اوضاع پسرم خیلی بد شده، همیشه از خانه فراری بود، باید مرتب دنبالش می‌گشتیم و با پیام‌ و قربان‌صدقه رفتن راضی‌اش می‌کردیم که دوباره به خانه برگردد؛ بنابراین جوری شده بودم که فکر خودکشی به سرم افتاد و یک شب یک بسته قرص اعصاب خوردم که خودکشی کنم؛ اما همسایه‌ها به داد من رسیدند و من را فوری به بیمارستان رساندند و به‌خواست خدا عمر دوباره نصیبم شد.
پس از گذشت آن ماجرا، شب‌ها همیشه با استرس می‌خوابیدم. مجدد با پسرم صحبت می‌کردم که باید خوب شود، خودش نیز خواسته بهبودی را داشت؛ اما همیشه وسوسه می‌شد. خلاصه تا اين‌که با خودم گفتم به مشهد بروم و از امام رضا بخواهم تا یک راهی جلوی پایم قرار بدهد و پسرم را شفا دهد و در آن‌زمان خیلی دستم خالی بود؛ بنابراین یک جفت النگوی دخترم را فروختم و به پابوس امام رضا رفتم، خیلی گریه کردم و از امام رضا خواستم که کمکم کند که در راه برگشت با یک نفر که خیلی باهم دوست و همسفر بودیم درد و دل کردم و او به من گفت که کنگره۶۰  خیلی خوب است و من شوهرم ۲سال به کنگره رفت و خیلی خوب شد، شما هم پسرت را ببر و یک شماره به من داد.
چند روز بعد با پسرم بحث کردم و آن را از خانه بیرون کردم؛ بنابراین خیلی ناامید بودم که فکری به سرم زد و به شماره‌ای که به من داده بودند زنگ زدم. خانم بسیار مهربانی بود و خیلی با هم‌دیگر صحبت کردیم و خیلی هم گریه کردم، آن خانم که در حال حاضر راهنمای خودم هستند، من را آرام و با من صحبت کردند و گفتند که امام رضا حاجت شما را داده و به مکان خوبی روی آورده‌ای. من همان لحظه بود که نور امیدی در دلم افتاد، خوشحال شدم و با راهنمایی خانم زهرا آن روز پسرم را با زبان خوش به‌خانه برگرداندم و با او صحبت کردم. او اولش راضی نبود و گفت شربت متادون به من می‌دهند و جور دیگر معتاد می‌شوم؛ اما با او صحبت کردم و راضی شد.
خلاصه او یک روز رفت، علاقه پیدا کرد و ادامه داد؛ زیرا این یک ندا از طرف خدا بود که به من داد و فرماندهی عقل که می‌خواست من هرچه زودتر از این کابوس‌ها و وضعیت که پیش آمده بود نجات پیدا کنم، خلاص شوم، این فرمانده به‌جای خود بنشیند و حس‌های منفی و نیروهای شیطانی که در مسیر من قرار گرفته و سالیان سال من را ضعیف و ناتوان کرده بودند از بین بروند؛ البته هنوز راه زیادی تا فرماندهی باقی‌مانده است. ما نباید فریب نیروهای منفی را بخوریم تا گرفتار نشویم؛ زیرا همین تصور از جنس همان نیروهای بازدارنده می‌باشد.
نیروهای منفی و شیطانی هر لحظه در کمین من هستند و فقط و فقط من باید از آموزش‌های کنگره۶۰ و همچنین فرمانداری از راهنمایان، مسیر خوب و درست را ادامه بدهم. اگر ما می‌خواهیم هدف خوب داشته باشیم باید فرمانبردار خوبی باشیم؛ چراکه یک فرمانده لایق و خوب می‌تواند فرمانبرداری خوب را فرابگیرد. فرمانبرداری یعنی آموزش گرفتن؛ بنابراین من بایستی مسیر منیت و تکبر را که مانع آموزش گرفتن است را کنار بگذارم. زمانی‌که انسان قادر می‌شود کار جدیدی را انجام بدهد نسبت به آن نیرو پیدا می‌کند. انسانی که دچار اعتیاد می‌شود، فرماندهی‌اش را نیز از دست می‌دهد، فرماندهی جایگاهی است که انسان در آن معنا پیدا می‌کند. اگر می‌خواهیم نیروهای از دست رفته خود را بازیابیم، باید فرمانبردار مربی، راهنما، حرمت‌ها و قوانین کنگره۶۰ باشیم.

تایپ: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
ویرایش و ویراستار: همسفر مرضیه، مرزبان خبری
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ندا (لژیون سوم)
ارسال: همسفر شهلا رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون هشتم)، دبیر سایت
همسفران نمایندگی ملاصدرا (نیک‌آباد)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .