جلسه دوم از دوره چهلودوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی ابوریحان به استادی اسیستانت تغذیه سالم همسفر منیره، نگهبانی همسفر مژگان و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه «از فرمانبرداری تا فرماندهی» روز سهشنبه ۱۱ شهریورماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
این دستور جلسه یکی از این دستور جلسات خیلی خاص، مهم، مؤثر و جای فکر کردن دارد که یکی از دستور جلسات پایه و بیس من همسفر است، چون میتوانم درست حرکت کنم، یعنی یک خط فکر خوبی به من داده و یادم میاندازد که باید چه کاری انجام دهم: فرمانبرداری تا فرماندهی. کسی که فرمانده میشود، فرمانده واقعی میشود، امکان ندارد فرمانبردار خوبی نبوده باشد، یعنی باید این پروسه را طی کرده باشد که الان میتواند فرمانده خوبی باشد. حالا این فرمانبرداری چه است و سازوکارش چیست؟ فرماندهی چه هست و ساز و کارش چیست؟ چرا اصلاً در کنگره باید این دستور جلسات باشد؟ چرا اصلاً باید به آن فکر کنم؟
معمولاً چیزهایی که در کنگره با آن مواجه هستیم، دستور جلسه سال است و این خیلی ساده است. وقتی هست یعنی خیلی جای کار دارد. ما خیلی باید حواسمان باشد. هر کدام از ما فکر میکنیم جزء ریزی در کنگره هستیم، اما خب مهم نیست من یک نفرم، خطا بروم، هر کار کنم اتفاق خاصی نمیافتد، اما چرا میافتد؟ چون شما یک نفر اجرا نمیکنید، مدام دستور جلسه تکرار میشود. اگر حل شود دیگر تکرار نمیشود. حالا فرماندهی چه میگوید؟ فرماندهی یعنی چی؟ خود این فرماندهی پایه و پیشنیاز فرمان عقل است. میخواهم به فرمان عقل نزدیک شوم، مشکل دارم، نمیرسم به آن، نمیدانم چه کار کنم. اگر میتوانستم خودم تنهایی از پس آن برآیم تا حالا برآمده بودم. یک چیزی در کنگره آمد و شد راهنما، مسیر را به من نشان داد، گفت این کار را بکن. با آن حس قلبی هم داشتم، هم حس بودم. این یعنی همان فرمان. وقتی از طرف آقای مهندس صادر میشود، خودم را موظف کنم بهعنوان بنیان کنگره۶۰ انجام بدهم، نگویم آقای مهندس حالا یک چیزی گفت، من حالا یک نفر، اشکال ندارد. نه تو یک نفر خیلی مهمی، برای اینکه پایه و بیس پیشنیاز رسیدن به فرمان عقل هستی.
فرمانده یک نقطه دیگری هم که دارد خیلی کمک میکند: منِ درونت را ادب میکند. سالها گفتی من من من، روزی که آدمها از تو دفع شوند، فاصله بگیرند، ارتباط با تو نگیرند و نمیدانستی اصلاً کجای کارت لنگ میزند و فقط خودت را دیده بودی، آن وقت این فرمان تو را ادب میکند و فرمانبردار میشوی یا من الان مثلاً میل شخصی و شرایط زندگیام به این سیستم نمیخورد. این سیستم تجربه شده است، سالها نتیجه داده. من برای چه بروم در حاشیه و خودم را درگیر کنم؟ چرا الان این جوری است؟ چرا من باید اینقدر بنشینم؟ چرا ساعت اینطور است؟ کسی هیچچیز را از جیبش درنیاورده، تجربه شده و نتیجه داده. به من میگویند، من هم اگر عاقل باشم بگویم چشم و کارم را انجام بدهم، درسم را بگیرم و دنبال این نباشم که شرایط را عوض کنم. یکی از چیزهایی که خیلی خیلی مهم است این میشود که من، بهعنوان یک تجربه، به رهجوهایم میگویم: وقتی یک شرایطی به شرایط زندگیات اضافه میشود، تو باید خودت را تطبیق بدهی، دنبال این نباشی که بالبال بزنی شرایط را عوض کنی و بروی دنبال چیزی که خودت میخواهی. اصلاً آمده نقطه تحمل من را و ظرف وجودی من را درست کند بزرگتر کند. اگر اینقدر بالبال بزنم، تلاش کنم که میل شخصیام را در آن بیاورم، نه میتوانی فرمانده خوبی باشی و نه میتوانی به فرمانبرداری برسی.
حالا برای فرمانبرداری چه لازم است؟ شناخت، آگاهی و آموزشها و سیدیها، الگوهایی که توی کنگره داریم. الگوهایی را میتوانیم برای خودمان قرار دهیم. من راهنمایم را خیلی دوست داشتم، ولی یک راهنما را اصلاً راهنمایم نبود، الگوی صبر گذاشته بودم برای خودم. ایشان را دیدم یاد صبر میافتادم. یعنی میشود یک روزی من مثل ایشان صبور باشم؟ دیدم خیلی قشنگتر میتوانم. و الان دارم میگویم آن موقع سفر اول بودم، الگو قرارش میدادم، صبوری میکردم و میدیدم نه، قشنگتر میشود، چون خیلی آدم عجولی بودم، هر چیزی را همان موقع باید جواب میگرفتم. آموزش است، خوراک است. من باید ببینم کجا هستم، چند چند هستم، یک جای خود به خودم بدهم، ببینم تکلیفم با خودم چند چند است. خوراکی که به خودم میدهم را ببینم. آیا آموزش درست است یا دارم در حواشی غرق میشوم و نمیخواهم؟ فرمانبرداریِ منِ درون نمیگذارد آموزش بگیرم و فرا بگیرم. حالا میرسیم به جایی که فرمانبردار کامل بودیم، از راهنما، از نمایندگی، از مرزبان، از ایجنت.
مرزبان هم لژیونیِ من است. به او بگویم چشم؟ آره باید بگویی چشم. وقتی شال انداخت گردنش و پیمان بست، اصلاً با هم رفیق که نداریم. در کنگره همچین چیزی نیست که اگر شما با هم رفیق بودید، مسیر را اشتباه رفتید. رفیق جیکتوجیک هم بودید، من بروم به این مرزبان چشم بگویم؟ بله باید بگویی درس است. اتفاقاً بتوانی تفکیک کنی، برگ برنده دستت است. وقتی بتوانی تشخیص بدهی اینجا من الان باید فرمانبردار باشم، آنجا موفق شدی، منِ درونی آنجا ادب شده. ایجنت هم رول من است. با هم وارد کنگره شدیم، حالا او ایجنت شده. بروم به او بگویم چشم؟ بله باید بگویی چشم. درس است، باید پاسش کنی. دقیقاً همان آدمی که گره دارد میآید، میشود قرار، میگیرد و باید بگویی چشم. زرنگ باشی، باهوش باشی، درست انجام میدهی. من در یک دورهای این کار را کردم، نتیجه خیلی خوبی هم گرفتم. شخصی که من با او مشکلی نداشتم و ایشان با من مشکل داشت، پروندهاش برای همیشه بسته شد. باید درس میگرفتم، اصلاً شاید درس من بود و درس ایشان نبوده. موضوع بعدی: حالا من فرمانبرداری کردم، اتفاقی میافتد؟ اول میشوم فرمانده لایق جسم خودم. جسمم فرمان میدهد، هم فرمان عقل را انجام میدهم، جلسه هفته پیش هم فرماندهی شهر وجودم را که یک چیزی میگوید انجام میدهم. بعد یک فرمانده لایق اول برای جسمم، بعد برای لژیونم، میشوم برای کنگره، برای سیستم اصلی و خداوند یک فرمانده خوب. میشوم کسی که خداوند لذت میبرد. بعد چه اتفاقی میافتد؟ بعد میشوم بندهای در پیشگاه خدا.
آنجایی که منفعت خودم بوده توانستم و آموزش گرفتم، کاربردی کردم، منفعت سیستم را در نظر گرفتم. این یعنی فرماندهی. یعنی توانستم فرمان بدهم، فرمان اجرا کنم، سیستم برایم مهمتر از منفعت خودم بوده. همهچیز دستبهدست هم میدهد. چنین فرمانبردار و فرماندهی را در سیستم نگه میدارد. کلامت نافذ میشود. آنهایی که حرف میزنند و روی ما تأثیر میگذارند و حال ما را خوب میکنند، جرات دارم به شما بگویم، سختیهای خیلی بزرگی را در زندگیشان پشت سر گذاشتهاند، جنگهای درونی خیلی بدی را با خودشان گذراندهاند تا به این روزها و آرامش رسیدهاند و کلامشان نافذ است، چون عمل کردهاند، مثل آقای مهندس، آدم بدون عمل نبودهاند، اول خودشان اجرا کردند، نتیجه گرفتند، سلامشان نافذ شد و الان شدهاند یک فرمانده خوب. حالا سوالی که پیش میآید: آیا این دو از هم جداشدنی هستند؟ آیا اگر رول یک آدم تغییر کند میرسد به فرماندهی؟ نه با همدیگر گره خوردهاند. تازه آنجا فرمانبرداری خیلی حساستر میشود. در یک سیستم کار میکنیم، قدرت داریم، فرمانده شدیم، نمیتوانیم سرِ خود عمل کنیم.
نمیتوانی با کله خودت بروی، قشنگ کلهپا میشوی. الان در جایگاه اسیستانت قدرت دست من است و میتوانم زور بگویم، اما اینجا بدتر است. اینجا اگر من فرمانبرداری نکنم، با دست خودم زمین میافتم. الان که فرماندهام، سیستم یک چیزی را به من میدهد، اما من میخواهم با کله و سرِ خودم و میل شخصیام حرکت کنم و بعد از آن کلهپا میشوم. ما هنوز نتوانستهایم درس فرمانبرداری و فرماندهی را پاس کنیم. دچار غرور و منیت شدهایم. آنجا کار حساستر میشود، پس من نمیتوانم در سیستم، جایی که دارم فرماندهی میکنم، چیزی را که باب میلم نیست و تجربه شده و راه را تا آنجا رفتهام، بگویم که نه، من میتوانم. اینجا هیچ اتفاقی برای من نمیافتد تا زمانی که فرمانبرداری کنم و کارم را درست انجام بدهم. رهجو هستم و یاد میگیرم، از اطرافیانم یاد میگیرم.
ذهنم در حاشیه است، باید از آن حاشیه بیرون بروم. من یک تجربهای در رابطه با شال سبز داشتم. دو راهنمای شال سبز که درگیر یکسری حواشی شده بودند و یکی از آنها رهجوی خودم بود. آمدم و صحبت کردم. آن شخصی که حسش تغییر کرده، آنقدر با دیگری صحبت کرده بود تا حال او خراب شده بود و خودش کاملاً خنثی بود. بهقدری حالش خراب بود که نمیتوانست با مرزبان نمایندگی ارتباط بگیرد. گفتم زمانی که با همکار و هم انرژی خودت صحبت کردی چه اتفاقی افتاد؟ جز اینکه تو را به حال بد و حاشیه بفرستد و تو بدتر وارد حاشیه شوی؟ اتفاق دیگری برایت افتاد؟ خیر او هم لِوِل خودت بود. برو و با جایگاه بالاتر صحبت کن تا تو را از آن حاشیه بیرون بکشد. ما باید این را یاد بگیریم. الان ارتباطش با مرزبان بسیار خوب است و به راه راست رفته و میداند که اشتباه کرده است. چهبسا قبل از کنگره پیش هر کسی حرف میزدیم، اما الان موقع صحبت کردن میخواهیم از یک نفر راهکار بگیریم، زیرا در کنگره صمیمیشدن نداریم. اول فکر کنم که آیا این آدم میتواند به من کمک کند یا نه. آنکه چیزی از من دارد از من بگیرد، فایدهای ندارد. زمانی که با یک نفر صحبت میکنیم ممکن است به ضرر ما تمام شود، باید نسبت به آن شخص شناخت داشته باشیم و مطمئن باشیم که از ما بالاتر است. این همان تشخیص و شناخت داشتن است که باید جاهایی از آن استفاده کنیم. امیدوارم که همه ما فرمانبردار خیلی لایق و خوبی باشیم؛ اول برای خودمان، سپس برای اطراف و در نهایت برای جهان هستی، تا به فرماندهی عقل برسیم.
مرزبانان کشیک: همسفر سعیده و مسافر حمید
تایپیست: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون چهاردهم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هشتم)
ویرایش و ارسال: همسفر آتوسا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابوریحان تهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
1356