English Version
This Site Is Available In English

فرمانبردار راهنما نبودم چون تمرکز نداشتم

فرمانبردار راهنما نبودم چون تمرکز نداشتم

سلام دوستان ریحانه هستم یک همسفر

یادم می‌آید آن روزهای اولی که وارد کنگره شدم با روانشناس و مشاوری که کنگره را به من معرفی کرده بود در ارتباط بودم آن خانم از آشنایان خانوادگی‌مان بود، کتاب‌ها و چیزهایی که آموخته بود را می‌خواستم آموزش بگیرم، شش ماهی قبل از ورودم به کنگره با او آشنا شده بودم و نمی‌خواستم ارتباطات و آموزش‌هایی را که از آن خانم مشاور می‌گرفتم، قطع کنم؛ حتی کلیپ‌هایی را که می‌دیدم برای راهنمایم فوروارد می‌کردم، الان که به آن روز خودم فکر می‌کنم، خنده‌ام می‌گیرد.

سی‌دی «احساس همسفر» در لژیون باید کار شود و همه سی‌دی را گوش کنند، جلسه آینده در لژیون کار می‌شود، این صحبت راهنمایم بود. در این سی‌دی جناب مهندس می‌فرمایند: یک همسفر که وارد کنگره می‌شود برای گرفتن آموزش ها، باید بپذیرد که چیزی نمی‌داند و یا خیلی چیزها بلد نیست، ممکن است اشعار مولوی و حافظ و...را حفظ باشد ولی فعلا به درد کنگره در این مقطع و به درد درمان اعتیاد نمی‌خورد و باید خالی و صفر کیلومتر وارد کنگره شود؛ باید در لژیون حاضر شود و حرف راهنما را گوش دهد و وقتی به‌عنوان همسفر وارد کنگره می‌شود، باید شاگرد باشد تا شاگرد نشود یاد نخواهد گرفت. همسفر باید اول خودش آموزش بگیرد و بعد به مسافر کمک کند در غیر این صورت جز تخریب چیزی ندارد. این‌ها قسمتی از سی‌دی «احساس همسفر» بود که راهنما در لژیون آن روز بیان می‌کرد. متوجه این حرف‌ها نمی‌شدم که راهنمایم چه می‌گوید کار خودم را انجام می‌دادم.

راهنمایم متوجه شده بود که من در کلاس‌های دیگری شرکت می‌کنم و غیر مستقیم اشاره می‌کرد که همسفری که برای درمان اعتیاد می‌آید باید دل به آموزش‌های کنگره بسپارد، مسافرم به من می‌گفت: الان که کنگره می‌رویم، لازم نیست با آن روانشناس در ارتباط باشی ولی من متوجه نبودم و کار خودم را انجام می‌دادم تا این‌که سه ماه از حضورم درکنگره می‌گذشت، اتفاقی پیش آمد و از آن کلاس دور شدم، بعدها متوجه شدم آقای مهندس، مسافرم و راهنمایم چه می‌گفتند آن آموزش‌ها شاید خوب بود ولی برای آن زمان من لازم نبود و تنها مرا از لژیون دور می‌کرد و فرمانبردار راهنما نبودم چون تمرکز نداشتم، توهم دانستن در وجود من شکل می‌گرفت و حرف راهنمایم را متوجه نمی‌شدم، از مسافرم تشکر می‌کنم که آن روزها سعی می‌کرد که من متوجه این موضوع باشم و به من کمک می‌کرد، آن روز متوجه نبودم شاید از او ناراحت هم می‌شدم ولی الان می فهمم چه لطف بزرگی در حق من انجام داد و با ورودش به کنگره من عضو مکتبی شدم که آموزش‌هایش را در هیچ‌جا نمی‌یافتم، عضو دانشگاهی شدم که علمش در بهترین دانشگاه‌های دنیا هم یافت نمی‌شد، با بزرگ استاد و بزرگ مردی به‌نام مهندس حسین دژاکام آشنا شدم که صدای دلنشینشان و کلام شیوایشان وارد قلب‌ها می‌شود و دل همچون سنگ را مانند موم نرم خواهد کرد و راهنماهایی در اختیار من قرار داده شد که در تمام مراحل یاریم رساندند؛ راهنماهایی که بی‌هیچ چشم داشتی با دل و جان به من خدمت کردند، دستم را گرفتند و رهایم نکردند در زمانه‌ای که عصا را از کور می‌دزدند.

می‌دانم که هنوز تا فرمانبرداری فاصله زیادی دارم ولی در کنگره یاد گرفتم که ناامید نباشم و تمام تلاشم را انجام دهم که به روش تدریجی هر روز فرمانبردارتر شوم تا عمر دارم به کنگره بدهکارم ولی از خداوند می‌خواهم که با فرمانبرداری روزافزونم درکنگره اول به خودم و بعد به دیگران خدمت کنم.

در پایان از خداوند بزرگ بسیار سپاسگزارم که اجازه ورود من به کنگره را داد، از جناب مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم. از راهنمایان و خدمتگزاران کنگره۶۰، تشکر می‌کنم.

نویسنده: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر آسیه(لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) دبیرسایت
همسفران نمایندگی عمان‌سامانی شهرکرد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .