English Version
This Site Is Available In English

فرماندهی، یک هدف محسوب می‌شود

فرماندهی، یک هدف محسوب می‌شود

جلسه هفتم از دوره چهلم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی عمان‌ سامانی شهرکرد به استادی راهنما همسفر پروین، نگهبانی همسفر سیمین و دبیری همسفر زهرا با دستور جلسه «از فرمانبرداری تا فرمانروایی » در روز یکشنبه ۹ شهريورماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰  آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

دستور جلسه از فرمانبرداری تا فرماندهی است. وقتی‌که  صحبت از فرماندهی به میان می‌آيد؛ همه ما تصورمان یک فرد نظامی یا یک فرد مستبدی است که مدام درحال فرمان دادن است.

فرماندهی، خودش یک هدف محسوب می‌شود و یک مسیری نیاز دارد تا آن مسیر طی شود و شخص بتواند به آن درجه از فرماندهی برسد. فرماندهی برای خودش صور پنهان و آشکار دارد؛ صور آشکارش این است که یکی دائما دستور می‌دهد و دستوراتش را می‌بینیم، اما صور پنهان آن است که به من فرمان می‌دهد که دست و پایم را حرکت بدهم، چشم من بسته شود یا وقتی می‌خواهم یک کاری انجام دهم، آن کار در ذهن من تصویرسازی می‌شود؛ اگر بخواهم فرماندهی را معنی کنم، کسی که به توانایی‌های خودش مسلط است و هرقدر انسان به توانایی‌های خودش مسلط‌‌تر باشد و توانایی‌هایش در دست خودش باشد؛ باعث می‌شود از قدرت فرماندهی بالاتری برخوردار باشد و این‌که انسان‌هایی که در زندگی‌شان سختی‌‌هایی رامتحمل می‌شوند؛ این سختی‌ها باعث می‌شود که بتوانند به توانایی‌هایی که در وجودشان قرار دارد، شناخت بیشتر‌ی پیدا کنند؛ پس وقتی‌ از ما سوال می‌شود، برای این‌که ما یک فرمانده خوبی باشیم، چرا باید فرمانبرداری کنیم؟ در پاسخ می‌توان گفت: فرماندهی یعنی این‌که من یک‌سری توانایی‌هایی دارم و قادر هستم آن کارها را انجام دهم و در انجام توانایی‌هایم به دانایی مؤثر برسم.

حالا وقتی‌که من به کسی فرمانی می‌دهم آن شخص با فرمانبرداری و چشم گفتن، پا جای پای کسی می‌گذارد که در آن مرحله از کار توانسته، تجربیات و توانایی‌های زیادی را کسب کند و آموزش‌های زیادی را گرفته باشد و آن شخص مطمئن باشد که در آینده در ادامه مسیر به همان فرماندهی که آن شخص رسیده او هم خواهد رسید.

قسمت دوم این جلسه را اختصاص می‌دهم به شالی که من گرفتم و ارتباط آن با این دستور جلسه و این‌که من را به‌عنوان استاد انتخاب کرد؛ این برمی‌گردد به اولین جلسه‌ای که من در لژیون خانم آرزو بودم و ایشان از من خواستند که سی‌دی «منیت» را در لژیون صحبت کنم؛ فرمانبرداری من از آن‌جا شروع شد، وقتی به من گفتند: این سی‌دی را صحبت کن، خیلی تعجب کردم و همین‌‌طور سؤال‌های مختلف در ذهنم بود که چرا این سی‌دی را به من واگذار کردند که راجع‌ به آن صحبت کنم؟ صحبت کردم و خانم آرزو هم خیلی از من تشکر کردند و گفتند: خیلی خوب صحبت کردی؛ ولی می‌خواهم این را بگویم که روزی که به کنگره آمدم، کسی نبودم که بخواهم فرمانبرداری کنم و خانم آرزو هم به زیبایی تمام دست روی نقطه ضعف من گذاشتند و من را غافلگیر کردند و بعد از من خواستند، برداشتم از سی‌دی را بگویم و مرتب پیگیر بودند؛ همان‌طور که قبل هم گفتم: آدمی نبودم که فرمان‌برداری کنم و همیشه فکر می‌کردم کنگره، جایی است که من را از عقایدی که دارم خلع سلاح می‌کند و آن‌چه که در کنگره آموزش داده می‌شود را به من تحمیل می‌کند و آن‌طور که دلش می‌خواهد من را بار می‌آورد و دائماً دنبال این بودم که بتوانم نقطه ضعفی یا چیزی پیدا کنم و آن را رو کنم.

بعد از یک مدت و همین جریان سی‌دی با خودم گفتم: این چه کاری است که من دارم انجام می‌دهم و به‌جای این بهتر است که خودم را به راهنمایم بسپارم؛ قطعا کسی که راهنما شده ،حتماً تجربیاتی دارد و خیلی باسواد است که همه در کنگره قبولش دارند؛ چرا من قبولش نکنم! در آن‌جا بود که خودم را به راهنمایم سپردم؛ همین الان هم مشکلی برایم پیش بیاید با ایشان در میان می‌گذارم و جوابی که به من می‌دهند؛ حتی اگر مطابق میلم هم نباشد، ولی می‌گویم: چشم و آن کار را انجام می‌دهم و می‌گویم: راهنمایم چیزهایی را می‌بیند که من نمی‌بینم.

سعی کردم از راهنماهایی که داشتم نهایت استفاده را بکنم و خیلی چیزها از همه این عزیزان یاد گرفتم؛ از خانم آرزو عشق و گذشت، از خانم سودابه که هروقت به صورتش نگاه می‌کنم، برق ایمان را در صورتشان می‌بینم و ایمان را به من یاد دادند، از خانم نسرین تشکر می‌کنم که در دوره مرزبانی فرماندهی را از ایشان یاد گرفتم که فرمانده لایقی بودند و حالا هم که در حضور خانم عاطفه عزیز هستم، هرچند که مدت زیادی نیست که در لژیونشان حضور دارم، ولی فکر می‌کنم باید نقطه تحمل را از ایشان یاد بگیرم که واقعاً نقطه‌ تحمل بالایی دارند و همه این‌ها دست‌به‌دست هم دادند و من را به‌جایی رساندند که یک فرمانبردار شوم تا بتوانم به فرماندهی برسم تا این‌که شال‌راهنمایی را دیروز دریافت کردم. امروز من حال یک مسافری را دارم که وقتی می‌گوید: ۳۰ ساعت است که به دستان آقای مهندس آزاد و رها هستم؛ باید بگویم: من پروین هم ۳۰ ساعت است که به دستان آقای مهندس آزاد و رها هستم.

مرزبانان کشیک: همسفر مریم و مسافر امین
تایپیست‌ها: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر پریسا (لژیون هفتم) و همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول)
عکاس: همسفر مهشید رهجوی راهنما همسفر آمنه (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر پرتو رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی عمان سامانی شهرکرد
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .