چهارمین جلسه از دور پنجاهودوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شفا مشهد با استادی راهنمای محترم مسافر جواد ، نگهبانی مسافر محمود و دبیری مسافر امین با دستور جلسه "دانایی، داناییموثر و سواد" و جشن یکسال رهایی مسافر علی روز پنجشنبه ششم شهریورماه ۱۴۰۴ ساعت 16:30 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
آنگاه که از پشت حجابهای ظاهری گذشتی، تو در ساختن خود و در ساختن دیگران توانا خواهی شد و این، از حکمت قدرت مطلق الله است.
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر. خداوند را شکر و سپاس میگویم به جهت اجازه بودن و فرصت خدمت. خیلی خوشحالم که امروز در خدمت عزیزان در نمایندگی شفا هستم. از ایجنت محترم، گروه مرزبانی، نگهبان و دبیر عزیز و همه شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من قرار دادید.
حالا یک بحث، بحث دستور جلسه است و بحث بعدی هم مراسم تولد یکسال رهایی علی عزیز است. انشاءالله که در کنار هم جلسه خیلی خوبی را برگزار کنیم.
در دوران تاریکی، یا همان دوران قبل از کنگره، که همیشه هم در ابتدای جلسات میگوییم، بر اساس جهل و نادانی که داشتیم، خیلی چیزها را میدانستیم ولی نمیتوانستیم عمل کنیم. به محض ورود به کنگره، بخشی از آموزشها سادهسازی شد و توسط بنیان و استاد جهانبینی، آقای امین، به بهترین شکل ممکن در اختیار همه ما قرار گرفت. حالا هر کسی بر اساس دریافتی خودش و اجازه انجام آن، از این مطالب بهرهمند شد.
خب، در دوران مصرف همه ما این تجربه را داشتیم که میدانستیم اعتیاد بد است، ولی باز هم به مصرف مواد ادامه میدادیم. چه اتفاقی در کنگره افتاد؟ وقتی وارد شدیم و در مسیر کنگره شروع به آموزش گرفتن کردیم، مثلث دانایی (تفکر، تجربه، آموزش) برایمان باز شد.
در ادامه، مثلث جهالت (ترس، ناامیدی و منیت) نیز مطرح شد. بالواقع اکثر کسانی که در کنگره در حال آموزش گرفتن هستند، از هر سه ضلع مثلث جهالت به بهترین شکل ممکن رها شدهاند و از آن گذر کردهاند. و اگر کسی از آن گذر نکرده، هنوز در همان دوران تاریکی و مصرف به سر میبرد.
به عبارتی، اگر بخواهی از دنیای جهالت و نادانی بیرون بیایی، نیاز داری که سه ضلع مثلث دانایی را تجربه کنی و بیاموزی.
یک بحثی هم وجود دارد؛ اینکه سواد با دانایی یکی نیست. همانطور که استاد امین در کتاب میفرمایند: میزان دانایی به سواد نیست. در کنگره همه میدانند که با هر مدرک تحصیلی، افراد مختلف وجود دارند. آیا همه آنها به یک میزان دانایی دارند؟ یا به یک میزان عملکرد؟ خیر. اینها بحثهایی بود که پیش از کنگره برای ما ملموس و قابل درک نبود.
خودم، مثلاً چندینبار نزد پزشکها و متخصصهای مختلف رفته بودم و با این تصور که آنها حتماً میدانند، برای درمان مراجعه میکردم؛ اما هیچ نتیجهای نمیگرفتم.
بیشتر بحثی که امروز میخواهم مطرح کنم مربوط به مصرف مواد و اتفاقهایی است که در کنگره به سادهترین شکل ممکن برای ما میافتد. گاهی در کنگره این تصور برای آدم پیش میآید که مثلاً من با ۱۲۰ کیلو وزن، دو متر قد، دارایی و فلان و فلان... راهنما چه چیزی میخواهد به من یاد بدهد؟ چه تحولی میخواهد در من ایجاد کند تا از این گذرگاه عبور کنم؟
این تصاویر در سفر اولم (سال ۹۱) مرتب در ذهنم میچرخید و نمیتوانستم از منیت، ترس و ناامیدی عبور کنم. دلیلش چه بود؟ دلیلش این بود که در جهل و نادانی خودم ماندم و در تاریکی به سر بردم.
اما در سفر دوم، وقتی دوباره شروع کردم و آموزش گرفتم، این اتفاق نیفتاد. خیلی مهم است که آن سه ضلع مثلث دانایی را درست بفهمیم. وقتی به من میگویند «تفکر»، به معنای واقعی کلمه درک کنم که تفکر چیست؛ یک حرکت درونی یا ذهنی با جنسی از انرژی برای رسیدن از یک مجهول به یک معلوم.
این برای من جا افتاد که اگر میخواهم از دنیای اعتیاد عبور کنم، حتماً باید روی این قضیه زوم کنم که: من میخواهم از نقطه اعتیاد، از جایی که هستم، از یک مسیر مشخص، به یک هدف مشخص برسم. تا وقتی این فهم در من شکل نگرفت، اتفاقی نیفتاد.
معنای آموزش هم در سیدی «تفکر، تجربه، آموزش» استاد امین به زیبایی توضیح داده شده است. گاهی باید بفهمم که وقت آموزش گرفتن برای من مشخص است؛ مثلاً در جلسه عمومی نباید با رهجوی بغلدست صحبت کنم، با موبایل بازی کنم یا کار دیگری انجام بدهم. وقتی در جلسه عمومی هستم، فقط وقت آموزش است. یک ساعت و نیم روی صندلی بنشینم و چشم به سخنان استاد داشته باشم. این روند باعث میشود تجربهای موفق به دست بیاورم؛ تجربهای که پیشتر نداشتم: تجربه رهایی، تجربه یک زندگی نو.
استاد امین میفرمایند: علم فقط دانستن نیست. خیلیها به جلسات میآیند، مینشینند، آموزش میگیرند، میبینند که آدمهای دردمند رها میشوند؛ اما خودشان متوجه نمیشوند. وقتی این مسائل را درک کنم، آن پیام که میگوید «علم به عمل کردن است» یا «عمل دانستهها را زیبا میکند» در من شکل میگیرد. این همان دانایی مؤثر است؛ یعنی از همه آنچه یاد گرفتم، چند چیز را عمل کنم.
کنگره دریای بیکران رحمت و آموزش است. ولی آیا همه کسانی که میآیند میتوانند به آنچه یاد میگیرند عمل کنند؟ خیر. در کلامالله میفرماید: «اکثرهم لا یعقلون» (بیشترشان تعقل نمیکنند)، «لا تعلمون» (تعلیم نمیگیرند). پس اگر من چیزی در کنگره یاد گرفتم و توانستم آن را از قوه به فعل دربیاورم، میتوانم بگویم به دانایی مؤثر رسیدهام، حداقل در مقوله درمان اعتیاد.
این دانایی مؤثر برای هر کسی یک سطح خاص دارد. یکی میآید، از تمام آموزشها بهرهمند میشود، رها میشود؛ چون «رها شدن» با «آزاد شدن» متفاوت است. میتوانی رها شوی اما آزاد نشوی. در پیام سفر دوم میگوید: «از بندی که تو آزاد شدی، رهایی را میبیند و میرود.»

در کلامالله نیز میفرماید: «الا قلیلا» (جز تعداد کمی). یعنی تعداد اندکی همه آموزشها را برمیدارند و عمل میکنند.
من مطمئنم کسی که ایمان داشته باشد و در جایگاه عمل سکونت کند، متوجه خواهد شد که حرکت در صراط مستقیم بهمراتب آسانتر از راه ضدارزشی است. او متوجه میشود که وعده خداوند دروغ نیست و خداوند در وعدهاش تخلف نمیکند.
آنهایی که ماندند و پای کار بودند، آنهایی که علم را انتقال دادند و در کاستن از تکرار رنج انسانها سهم داشتند، باعث شدند تعداد انسانهای دردمند کمتر شود، خانوادههای بیشتری سر و سامان بگیرند. البته این هم به نظر من بستگی به سعی و تلاش فرد دارد و اینکه خداوند چه زمانی فرصت و رخصت بدهد.
از اینکه به سخنان من گوش دادید، از همه شما عزیزان سپاسگزارم.
و در ادامه جشن یکسال رهایی مسافر علی برگزار گردید.



اعلام سفر مسافر:
سلام دوستان علی هستم یک مسافر، با 28سال تخریب وارد کنگره شدم، با مصرف انواع آنتی ایکسها، آخرین آنتیایکس مصرفی 3گرم شیره کشیدنی و خوراکی، 11ماه و6روز سفر کردم به روش دی اس تی، داروی درمان شربت اوتی، با راهنمایی مسافر جواد ،لژیون 5 نمایندگی شفا مشهد، رهایی یکسال و دو ماه و 28 روز، در ضمن سفر ویلیام هم داشتم با راهنمایی مسافر رضا، لژیون چهارم ویلیام نمایندگی شفا ،داروی درمان آدامس نیکوتین ، رهایی هم 8ماه
سخنان راهنمای مسافر:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر.
ممنونم از همه عزیزان که تا اینجا ما را حمایت کردند و تحمل نمودند. خدا را شکر میکنم که واقعاً در جایگاهی قرار گرفتیم که لحظهای شیرینتر از این برای یک راهنما وجود ندارد. تداوم راهی و بودن و ماندن در مسیر آموزش و کنگره، بزرگترین نعمت است.
من همیشه گفتهام و باز هم میگویم به بچهها: رها شدن یک بخش است، رها ماندن بخش دیگر. اینکه تو بتوانی بمانی و خدمتگزار باشی. همه آدمها نمیتوانند خدمتگزار باشند. همه رها میشوند، ولی از میان کسانی که وارد کنگره میشوند، تعدادی رها میشوند و از آن تعداد، گروه کمی میمانند و خدمت میکنند.
از هر ورودی در هر سال، یک تعداد مشخصی رها میشوند، از آن رهاییها یک تعداد مشخصی در آزمون قبول میشوند، یک تعداد مشخصی مرزبان میشوند؛ یعنی نشانهدار میشوند. نشانهدار شدن در کنگره برای کسانی اتفاق میافتد که هستی برایشان احترام دارد.
هستی برای چه کسانی قابل احترام است؟ برای کسانی که مورد لطف خداوند قرار میگیرند. یعنی موهبتی نصیبشان شده است: اجازه یافتهاند سفر کنند، رها شوند، آزاد شوند و در ادامه افتخار خدمت نصیبشان شود.
نه اینکه من الان چون در جایگاه راهنما هستم… نه! چون هیچکس به قول آقای مهندس، غیر از خدا استاد نیست. همه در جایی شاگردند و در جای دیگری استاد. اینکه خداوند تو را دوست داشته و اجازه داده است به درماندگان و دردمندان کمک کنی، بزرگترین نعمت است.
علی آمد و سفر کرد. شاید همسفرش نمیدانست که قبلاً چه میکشیدی و درگیر شیشه (کریستال) بودی؛ اما حالا متوجه شدم که خبر داشته و خدا را شکر. یک آدم به دردنخورِ گرفتار در کریستال باید مورد لطف خدا قرار بگیرد تا صدا را بشنود و برگردد.
در ادامه، اگر ربطش بدهیم به دستور جلسه، میبینیم که علی دانایی کسب کرده و آن را اجرا کرده است. از همان ابتدا خدمتگزار بوده؛ در واحد پرتال، بعد مسئول اوتی نمایندگی، در آزمون شرکت کرده و امروز شال سبز گرفته است. به نظر من، این همه لطف خداوند است. امیدوارم قدر بداند، چون بحث من همیشه با علی این بود که موهبتی که خدا شامل حالت کرده است را نسوزانی.
پیامی هم برایش نوشتم؛ امیدوارم بارها و بارها بخواند. اگر بتواند به محتوای همان پیام عمل کند، مطمئناً جزو سابقون خواهد بود، پیشگام خواهد شد، جلودار هم خواهد بود.
باید بفهمد که جایگاه انسانهای خدمتگزار با دیگران متفاوت است. توفیق خدمت نصیب هر کسی نمیشود. دقت کنید: چند نفر مرزبان میشوند؟ چه در همسفران و چه در مسافران. چند نفر ایجنت میشوند؟ چند نفر راهنما میشوند؟ اینها نشانهی لطف خداست.
از خداوند برای علی بهترینها را آرزو میکنم. از همسفرش و راهنمای محترمشان هم تشکر میکنم؛ چون بیشک اگر یاری همکاران محترم در گروه خانواده نبود، محال بود مسافر به نتیجه برسد.
تجربه نشان داده است که مسافرینی که همسفر دارند، یعنی همسفرشان همگام با خودشان آموزش میگیرند، ده قدم جلوتر از مسافری هستند که همسفر ندارد. قدیمها میگفتند ماشین کج و کوله، تعادل ندارد؛ تعادل مسافر را همسفر نگه میدارد.
از گروه خانواده واقعاً تشکر میکنم. اگر با تدبیر آقای مهندس و خانواده محترمشان، گروه خانواده ایجاد نمیشد، کار ما خیلی سخت بود. امیدوارم مسافرانی که همسفر دارند، قدر آن را بدانند، به خودشان و خانوادهشان خدمت کنند و در ادامه به سیستم کنگره.
انشاءالله بهترینها برای همه ما رقم بخورد. فراموش نکنیم: همه ما که امروز در این سالن نشستهایم، باید جای دیگری میبودیم. پس از دعوتشدگان به بهترین مهمانی خداوند در کنگره هستیم. امیدوارم همه ما قدر این فرصت را بدانیم و فرصتهایمان را نسوزانیم.
دست بزنیم به افتخار همه همسفران.
سخنان مسافر:
سلام دوستان علی هستم مسافر.
اول از همه تشکر میکنم از همه دوستان، از آقای مهندس و خانواده محترمشان، دیدبانهای محترم و همه خدمتگزاران کنگره که زحمت میکشند تا ما اینجا، زیر این سقف و در کنار این چراغ، دور هم جمع شویم. همچنین از استاد عزیزم، جواد آقا. حالا جواد آقا خودش ناراحت میشود و میگوید از ما اینطور تعریف نکنید، ولی از خوبان روزگار است.
من تقریباً چهلوچهار سال سن دارم و همانطور که گفتم بیستوهشت سال تخریب داشتم. بین همه مدل آدمها بودهام، ولی به نیکیِ ایشان، خیلی کم و انگشتشمار دیدم. از راهنمای محترم همسفرم، خانم فاطمه، تشکر میکنم و از همسفر عزیزم که در همه روزهای سخت، (که قبل از کنگره روزهای خوب زیادی نداشتیم) همیشه کنار من و یاورم بوده است. از همه شما هم سپاسگزارم.
دو سه مطلب برای دوستان تازهوارد، مخصوصاً اول سفر، میگویم:
من خیلی زود مصرف مواد را شروع کردم؛ از بچگی علاقه شدیدی به دود داشتم. زمستانها میآمدم در حیاط و از بخار دهانم حس سیگار کشیدن میگرفتم. پنج، شش ساله که شدم، چوبهای جارو را برمیداشتم و دود میکردم.
بههرحال، میخواهم بگویم بیستوهشت سال تخریب با انواع و اقسام مواد مخدر و مشروبات الکلی داشتم. یک مدتی فکر میکردم ترک کردهام؛ مثلاً مواد نمیزدم، قرص B2 میخوردم. بعد قرص نمیخوردم، متادون مصرف میکردم. بعد متادون نمیخوردم، داروهای ترک اعتیاد دیگر استفاده میکردم. همیشه درگیر بودم.
تا اینکه آمدم کنگره.
دو سه سال پیش، از اینجا رد میشدم. یکی از همکارانم را دیدم. پرسیدم: «احمد! اون بالا چه خبره؟ همه با لباس سفید میان بیرون.» گفت: «میگن یخچالسازی هست، چون رنگ یخچال سفیده، لباساشونم سفیده!» این بندهخدا فکر کرده بود کارخونه یخچالسازیه! گفت: «ساعت شش، هفت، هشت تعطیل میشن میرن خونههاشون.»
اون موقع وقتش نبود که بیام. بعداً فهمیدم اینجا کنگره است، نه یخچالسازی. اینجا به مفهوم واقعی کارخانه انسانسازی است.
خلاصه یکی دو ماه پشت در بودی
م تا بالاخره وارد شدم. الحمدلله راضیام. الان یک سال و دو ماه و بیستوهشت روز است که آزاد و رها هستم.
خدا را شکر میکنم.
ماه رمضان… نمیدانم، سه چهار سال پیش، هنوز مواد مصرف میکردم. یک هفتهای بود که قرص میخوردم و مواد نمیزدم. سر سفره افطار میآمدم. بچهها خوشحال بودند که بابا هم سر سفره است.
میخواهم بگویم: وقتی اینجا آمدی، اگر بچسبی، اگر فرامین را رعایت کنی، اگر به قوانین احترام بگذاری، اگر آنچه راهنما میگوید عمل کنی و آنچه در کله خودت هست پشت در بگذاری، یک سال بعد، همینجا که من نشستهام، مینشینی و جشن رهاییات را به سلامتی برگزار میکنی. ممنون با سکوت به مشارکتم گوش کردید.

سخنان راهنمای همسفر:
سلام دوستان فاطمه هستم یک راهنما و یک همسفر.
خدا را شکر که در تولد یک سال رهایی خانم الهه عزیزم و مسافرشان حضور دارم. برای من دیدن این لحظات بسیار شیرین و لذتبخش است، چون میبینم همسفری که روزی با درد، ناامیدی، اضطراب و سردرگمی وارد کنگره شد، امروز با آرامش و امید در این جایگاه نشسته است.
خانم الهه عزیزم، از صمیم قلب این روز زیبا را به شما، مسافر محترمتان و همچنین راهنمای ارجمند مسافرتان، آقای جواد ـ که به ایشان خیرمقدم هم عرض میکنم ـ تبریک میگویم. همچنین به همه خدمتگزاران شعبه شفا که در این رهایی سهیم هستند و برایشان بهترینها را آرزو دارم.
این یک سال رهایی تنها حاصل گذشت زمان نیست، بلکه همانطور که آقای جواد فرمودند، یک سال تلاش، یک سال استقامت و یک سال حرکت در مسیر آموزشهاست. خانم الهه عزیز با یادگرفتن در کنگره و با کلیدهای صبر، فرمانبرداری، اعتماد و ایمان به مسیر، توانستند هر تاریکی را به نور تبدیل کنند. امروز دیدن آرامش و لبخندشان بهترین و بزرگترین پاداش جایگاه راهنمایی برای من است و خیلی خوشحالم که در این رهایی سهیم هستم.
چقدر حضور یک همسفر قوی و باانگیزه میتواند در مسیر رهایی یک مسافر تأثیرگذار باشد! گاهی همین حمایت و ایستادگی یک همسفر میتواند مسافر را از عمق تاریکی بیرون بیاورد و دوباره به زندگی بازگرداند و این بسیار ارزشمند است. به همین دلیل، نقش همسفر در کنگره بسیار حائز اهمیت است. خانم الهه عزیز، مصداق بارز این نقش هستند؛ چراکه نه تنها همراه خوبی در سفر اول در کنار مسافرشان بودند، بلکه در سفر دوم هم توانستند از بند اضافهوزن و بند ویلیام رها شوند و دانایی را به دانایی مؤثر تبدیل کنند.
معنای سفر دوم این است که رهایی پایان کار نیست، بلکه حفظ این رهایی و حال خوش نیازمند بودن در مسیر آموزشها و خدمت در چرخه عشق و محبت است. کنگره فقط درمان اعتیاد نیست؛ بلکه مکتب انسانسازی است که به ما درس درست زندگیکردن را یاد میدهد، و آن هم نه با زور، بلکه با فهم و عشق.
در پایان، امیدوارم این تولد آغازی باشد برای یک عمر رهایی، سلامتی و آرامش برای خودشان و خانواده محترمشان. متشکرم که در شادی ما شریک شدید و با حضورتان این جشن معنا پیدا کرد.

سخنان همسفر:
سلام دوستان الهه هستم همسفر علی.
خدا را شکر میکنم بابت حضور در این جایگاه و این روز زیبا.
واقعاً امروز یک روز بینظیر برای من و مسافرم است.
به نظر من تولد واقعی ما از وقتی شروع شد که وارد کنگره شدیم؛ چون قبل از کنگره پر از آشوب بودیم. همانطور که مسافرم گفتند، واقعاً خیلی پریشانی و دلهره داشتم. وقتی با مسافرم وارد کنگره شدم، اصلاً تردید داشتم و میگفتم: «آیا واقعاً جایی هست که حال آدم خوب شود؟»
ولی رفتهرفته آموزشها را گرفتم و با راهنمای عزیزم، خانم فاطمه، آشنا شدم. هرگاه خسته میشدم و میگفتم: «دیگه بسه، ولش کن»، با حمایتهای ایشان توانستم ادامه دهم. وقتی خودم وارد سفر تغذیه شدم و کاهش وزنم را انجام دادم، ایمان صددرصد پیدا کردم که کنگره واقعاً یک مدرسه عشق و ادب است، و برای همه ما مسافران و همسفران آموزنده است.
خدا را شکر میکنم که در این جایگاه هستم و امیدوارم بتوانم در این جایگاه بمانم و خدمتگزار باشم. بزرگترین درسی که از کنگره گرفتم این است که وقتی وارد کنگره شدم، اگر دچار هر چالش و سختی شدم، بدانم که این پایان راه نیست. میتوانم تلاش کنم و با هر حرکت، مشکلات را به تدریج از سر راه بردارم.
بدون اغراق، بهترین کادویی که از تولد کنگره دریافت کردم، شال سبز مسافر عزیزم بود که واقعاً لایق بهترینها هستند. درست است که در سفر اول چالشهایی داشتیم، و در سفر دوم هم چالشها بسیار بیشتر شد. مسافرم بیماری سختی را تجربه کردند و هر روز مشکلات ما بیشتر میشد.
ولی خدا را شکر میکنم که راهنمای پرقدرتی مثل آقای جواد پشت سرشان بودند، ایشان راهنماییشان کردند و ما را به حال خوش و رهایی رساندند. همچنین از آقای مهندس عزیز و خانواده محترمشان سپاسگزارم که آرامش را به زندگی ما برگرداندند.
از خانم فاطمه عزیزم واقعاً سپاسگزارم؛ ایشان بسیار قوی و پرقدرت پشت رهجوهایشان هستند.
و از آقای جواد عزیز هم سپاسگزارم که مانند یک پدر واقعی تلاش کردند؛ شاید حتی بیشتر از یک پدر برای مسافرم.
خیلی ممنونم از مرزبانهای عزیز، از ایجنت محترم شعبه و از شما که در جشن ما را همراهی کردید.
خیلی ممنونم و سپاسگزارم.
مرزبان خبری: مسافر علی اصغر
تنظیم و ارسال: خدمتگزاران سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
434