English Version
This Site Is Available In English

کنگره مهد آموختن؛ دل نوشته‌ای در وصف عشق

کنگره مهد آموختن؛ دل نوشته‌ای در وصف عشق

بعد از چند روز دیشب توانستم نزد مادرم بروم در کنارش نشسته بودم او مرا به خاطرات کودکی‌ام برد آن‌قدر زیبا برایم می‌گفت که من محو نگاهش بودم و به هیچ‌چیز دیگر نگاه نمی‌کردم که مبادا لحظه‌ای غافل شوم و کلامی را نشنوم .از گذشته می‌گفت که در یک محله کوچک و بدون امکانات زندگی می‌کردیم آن زمان خیلی کوچک بودم و درک بسیاری از مسائل را نداشتم همیشه صبح که از خواب بیدار می‌شدم تمام‌کارهای خانه انجام‌شده بود با خود می‌گفتم چطور مادرم بدون هیچ توقعی از بقیه اعضای خانواده بی‌آنکه احساس خستگی کند همه کارها را انجام می‌دهد‌ و اسم این ایثار و گذشت را جز عشق و محبت واقعی چه چیز می‌توان گذاشت!

همان‌طور که مادرم از گذشته تعریف می‌کرد اشک‌هایم بدون اختیار جاری می‌شدند؛ دست‌پر مهر و محبتش را محکم گرفته بودم و می‌بوسیدم گویی تمام دنیا در دستانم بود آرامش را با تمام وجودم احساس می‌کردم حال که مادر شدن را تجربه کرده‌ام می‌توانم ذره‌ای از احساس مادرانه را درک کنم.

مادرم از روابط نزدیک‌بین همسایه‌ها می‌گفت اگر مشکلی برای یکی پیش می‌آمد همه دست‌به‌دست یکدیگر می‌دادند تا مشکل او را حل کنند و در غم و شادی یکدیگر شریک بودند و این چیزی جز عشق و محبت نبود.

آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.

بعد از آن زمان در هیچ جای دیگری به‌جز کنگره نتوانستم عشق و محبت واقعی را پیدا کنم؛ کنگره برای من مانند مادرم بدون هیچ توقعی عشق می‌ورزد.

متأسفانه امروزه به دلیل درگیر شدن مردم به تجملات، وقتی به یک مهمانی می‌روی همه در دنیای مجازی سیر می‌کنند رابطه‌ها، رفت‌وآمدها و احساس محبت بین افراد خیلی کمرنگ شده است، همیشه به دنبال جایی بودم که حس و حال دوران کودکی‌ام را برایم زنده کند زمانی که به‌راحتی می‌توانستی سادگی و صداقت عشق را در تمام لحظات زندگی مردم ببینی و این‌زمانی اتفاق افتاد که من با کنگره آشنا شدم.

قبل از آشنا شدنم به دلیل  تخریب و آسیب‌های بسیاری که دیده بودم نمی‌توانستم رابطه‌ی خوبی با اطرافیانم برقرار کنم. از همان روز اول که وارد کنگره شدم حس عجیبی به من دست داد که با کلام نمی‌توانم آن را توصیف کنم. اوایل مطالبی که گفته می‌شد برایم نامفهوم بود و اصلاً متوجه نمی‌شدم ولی حس خیلی خوبی داشتم به همین خاطر ماندم و به راه خود ادامه دادم هر چه می‌گذشت بیشتر وابسته کنگره می‌شدم چون احساس عشقی را که سال‌ها به دنبالش بودم پیداکرده بودم؛ انسان‌هایی را دیدم از جنس نور که همه در کمک کردن به دیگران بدون هیچ توقعی از یکدیگر سبقت می‌گرفتند.

هم‌اکنون بیش از 6 سال و نیم است که عضو کوچکی از کنگره 60 هستم و احساس بسیار خوبی دارم. آرامش امروزم را با هیچ‌چیز دیگر عوض نمی‌کنم این محبت را در هیچ جای دیگر نمی‌توانم پیدا کنم، در ایام هفته برای شروع جلسات لحظه‌شماری می‌کنم با اینکه مشکلات فراوانی دارم و دو بچه کوچک در خانه می‌گذارم ولی باز هیچ‌چیز مانع از حضورم در کنگره نمی‌شود.

کنگره به من عشق و محبت واقعی آموخت. عشقی که قابل توصیف نیست عشق راهنما به رهجو، همه‌ی جایگاه‌های خدمتی در کنگره خوب و قابل‌احترام هستند ولی ازنظر من جایگاه کمک راهنمایی چیز دیگری است هنگامی که با یک لبخند و با یک‌کلام محبت‌آمیز مانند نگران نباش و یا جای خوبی را پیداکرده‌ای و همه ما همدرد هستیم، می‌توانی نور امیدی را در دل کسی روشن کنی قلبم گواهی می‌دهد که این حس با هیچ‌چیز در دنیا قابل‌مقایسه نیست.

حال خوبی که راهنما در مسیر خدمتش به دست می‌آورد و لذتی بالاتر از رهایی رهجویش که می‌بیند توانسته سهم کوچکی در آن داشته باشد وجود ندارد، واقعاً زبان از بیان این حس و حال خوب و قشنگ قاصر است. امیدوارم همیشه بتوانم خدمت‌گزار کوچکی برای کنگره 60 باشم.

دل نوشته‌ای در وصف عشق
نگارش: مرضیه همسفر اصغر
ویراستار و ثبت همسفر سپیده

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .