English Version
This Site Is Available In English

آنچه آموختم، جز عشق نبود

آنچه آموختم، جز عشق نبود

سلام‌دوستان عباسعلی هستم یک مسافر:
شکر بجای آر که این ربّ درخور ستایش است، بال بگشای که درب قفس درگشایش است، نوید داد آن مرغ خوش الحان در نغمه سحر، برخیز که خورشید طالع، در تابش است
شب سرد و تار به سر آید وقتی که باورت باشد که خورشید خانم آن مادر مهربان فرزندان خویش را به جهت یک ریکاوری وبازسازی مجدد جسم و فیزیولوژی خوابانیده بود تاریکها تسلیم شده به کنار می روند مادامیکه تیغ خورشید از غلافش بیرون جهد واین به معنا ومفهوم همان:
پایان شب سیه سپید است
عشق را باجان و دل تجربه‌ کردم در این وادی محبت که طنین‌انداز  محفلش را تار و سه‌تار عریان بود وچه بلبلان سرمست هرروز شاهد شکفتن غنچه‌ها بودم بعدازاینکه در لاله تاخته و گداخته و حرارت دیده‌ی آن آتش ویرانگر گشته بودند چه صفاو صمیمتی بود، وقتی سکان‌داران خود، نجات‌یافتگان از دست امواج پرتلاطم طغیان‌ها بودند به مصداق به دریافته می‌داند مصیبت‌ها طوفان را در زمینی بازی می‌کنم  که جمله بازی کنانش چو من سه کارته بازی بودند که از رنگ قرمز بیدار گشته و همواره بر چمن سبز بوسه می‌زنند!
خوشحالم در این میدان که چیدمان وادی‌هایش چهارده وادی هرکدام دروس زندگی را به من می‌آموزد وجهان بینی‌اش جهان برون و درون را پیش چشمانم  مانند نقشه‌ای ترسیم می‌کند ولوکیشنی که همواره خود و موقعیتم را در آن رصد کنم کتاب ۶۰ درجه‌اش را بامغز استخوانم می‌خوانم  و چهارده مقاله‌اش را با غرور و سربلندی

افتخار به اینکه این مقالات در دنیای خاکی ودرجهان پر مدّعا موردعنایت هست و در دنیای ماورا مورد رحمت به خود می‌بالم که در این میدان داورم راهنمایم بود و راهنمایم داور که هم راه را از چاه تمیز دهم وهم  مرزبندی‌ها و چارچوب‌ها را بدانم آنچه آموختم، جز عشق نبود وجز عشق نبود که بیاموزم.

تایپ: مسافر عباسعلی لژیون ششم
تنظیم‌ کننده: مسافرابوالفضل‌ لژیون‌یازده

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .