English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته

دلنوشته

بزرگداشت و گرامیداشت مقام راهنما را خدمت بزرگ راهنمای کنگره ۶۰ آقای مهندس دژاکام و تمامی راهنمایان شعب کنگره ۶۰، راهنمای عزیزم خانم ربابه بلاغی تبریک عرض می‌کنم و امیدوارم در راهی که قدم گذاشته‌اند سلامتی توشه راهشان، موفقیت نتیجه کارشان باشد و بدانند دعای سیل عظیمی از دل‌شکستگان پشتشان حافظ و نگهدارشان است.
می‌خواهم بنویسم اما نمی‌دانم بتوانم حق مطلب را ادا کنم؟
خدایا می‌خواهم از یک زندگی جدید بنویسم کمکم کن. قدرت مطلق یک انسان را می‌آفریند و در طی سالیان زندگی‌اش پرورش می‌دهد تا اگر خواست به کمال انسانیت برساند، کنگره ۶۰ و هم‌سفر شدن این خواسته را به انسان می‌دهد در مسیر به کمال رسیدن قدم بگذارد
راهنمایان کنگره ۶۰ مانند آفتاب و باران می‌مانند که یاری‌گر انسان‌ها می‌شوند، سپاسگزار خداوندم، سپاسگزار مسافرم، سپاسگزار خودم که صبوری، گذشت و قدرت پذیرشم مرا در کنگره کنار راهنمایم رویاند.
خوشحالم از اینکه بنده لایقی بودم که بتوانم طعم زندگی کردن کنار عزیزانم را بچشم و لذت ببرم.
راهنما: یعنی رب و مربی، راهنما کسی است که بعد از گذراندن تاریکی‌ها و پستی بلندی‌های زندگی با خدای خود پیمان بسته تا عشق و محبت را نثار انسان‌های عاشق کند. صبوری و گذشت کند تا آن‌ها هم صبر و گذشت را یاد بگیرند.
راهنما کسی است که به مسیر و هدف ایمان دارد و تلاش می‌کند خواسته ایمان را برایشان بگنجاند.
راهنما کسی است که حس‌های مرده و خفته را در ره‌جو بیدار می‌کند و درس برخورد با آن‌ها را هم می‌دهد تا خود را بشناسند.
من با تمام وجودم می‌نویسم و می‌گویم آغوش پرمهر راهنماست که توان حرکت به جسم خسته من داد تا بتوانم خودم را بشناسم
خستگی‌های راه، دل‌زدگی‌های راه، حس‌های منفی را چه کسی جز یک مادر حامی می‌توانست همراه باشد؟
مادر دوم من، خانم ربابه عزیز شما برایم عزیز هستید چون به‌واسطه وجود شما راه شما کلام شما نگاه محبت‌آمیز شما آشیانه جدید ساختم.
خداوند را شاکرم و بوسه بر تمامی وجود شما دارم که در کلاس شما و مدرسه کنگره ۶۰ تحصیل کردم و توانستم ذره‌ای از باران و آفتاب را بچشم و بچشانم.
به قلم کمک راهنما همسفر مژگان، لژیون پنجم


معلم هدفت عشق است و ایثار

هزاران خفته از عشق تو بیدار

در ابتدا سپاس میگویم خدایی را که در وجودم جوانه محبت را پروراند تا بتوانم دوباره این حس زیبا را لمس کنم.
این هفته زیبا و پرشکوه را به بزرگ آموزگارمان جناب آقای مهندس حسین دژاکام که لبریز از عشق و محبت است و به‌تمامی راهنمایان کنگره ۶۰ به‌ویژه راهنمای بزرگوارم تبریک عرض می‌کنم
سال‌ها بود دیگر در وجودم جز نفرت و کینه و انتقام چیزی نبود، گویی مردابی بودم متروکه.
نوری را از دوردست‌ها گاهی می‌دیدم که برق کمی دارد، اما تلاشی برای دنبال نور رفتن را نداشتم، مثل کسی که مسخ‌شده باشد! بی‌حس و بی‌رمق.
هرازگاهی ندایی را می‌شنیدم که می‌گفت روی برگردان به نور. دیرزمانی بود که روشنایی را تجربه نکرده بودم و غرق در ظلمت بودم تا اینکه چیزی در وجودم رشد کرد! مثل جوانه‌ای تازه که به قوت از نور خورشید قد علم می‌کند، ندای درونم بلندتر شد و جرأت در وجودم جوشید و به سمت نور حرکت کردم
هرقدر بیشتر پیش می‌رفتم عظمت و روشنایی بیشتر و بیشتر می‌شد، آنجا بود که دگرگون شدم. گویی‌ همه‌چیز رنگ عوض کرده بود. قدم در مکانی گذاشتم که نفرت را به عشق، کینه را به محبت، ترس را به شجاعت و ظلمت را به نور مبدل می‌کرد؛ مانند تکه سنگی که در رودخانه‌ای خروشان انقدر این‌طرف آن‌طرف می‌رود تا شکل می‌گیرد.
من لیلا هستم همسفری که در مسیر کنگره، آموزش‌های ناب و خاصش، در کنار راهنمایی که تمام عشق و محبتش را بی‌دریغ نثارم کرد تا منی که گم‌کرده راه بودم را از عمق تاریکی نجات بدهد. استادی که طلایه دار عشق است، او از دانش و دانایی خود به من آموخت، آموزگار من سرلوحه‌اش معرفت، عدالت و عمل سالم بود.
آری او مانند رودخانه‌ای خروشان و جوشان به من که تکه سنگی بودم شکل داد و رسم زندگی کردن آموخت.
چگونه سپاس نگویم لطف بی‌کران این عزیز را. چگونه شکر نگویم خداوندی را که این هدیه ارزشمند را به من عطا کرد. سجده بر خاک می‌زنم و می‌بوسم  دستان پرمهرت را به شکرانه وجودت، ای آموزگارم.
من محبت را، عشق را، صبوری را، از چشمه وجودت  دارم، آرزو دارم خداوند مهربانم از نعمت‌های بی‌کرانش به‌پاس خالصانه و عاشقانه‌هایش در خدمت روزی‌اش قرار دهد و تمام‌مسیرهای زندگی برایش هموار و نمایان باشد و همیشه زیر سایه پر از مهر و لطف قدرت مطلق باشد.
به قلم همسفر لیلا از لژیون دوم

 

راهنما مانند یک مادر، برای فرزندانش نگران است و بهترین راه را به او نشان می‌دهد. همیشه حس کردم وقتی در لحظه‌های سخت، در زمان‌هایی که از همه‌جا بریده بودم وامیدی به هیچ نداشتم و ناامیدترین آدم بودم؛ تنها شما بودید که می‌توانستید با صحبت‌های آرامش‌بخش، مرا آرام کنید و من را از تاریکی و اضطراب و نگرانی به دور کنید. شما کسی بودید که در این روزهای سخت از مادر و خواهر برای من نزدیک‌تر بودید، به درد دلم گوش می‌دادید و هیچ‌وقت بااینکه من شمارا اذیت می‌کردم، ناراحت نشدید، تندی نکردید؛ و همیشه با رویی گشاده مرا راهنمایی کردید. الآن که دارم این دل نوشته را می‌نویسم، چشمانم خیس اشک است. واقعاً مهربانی را در حق من تمام کردید؛ همیشه بذر امید را در دلم کاشتید. نگذاشتید ناامیدی بر من چیره شود.
خانم سارای عزیزم، دستانتان را از این راه دور می‌بوسم و تمام‌قد در مقابلتان تعظیم می‌کنم و امیدوارم نور همه عشق و محبت و خدمتی ک به ما می‌دهید به زندگی‌تان برگردد. راهنما یعنی عشق خالص، یعنی امید، انگیزه، دل گرمی، امیدواری به آینده. مگر می‌شود کسی که درس عشق می‌دهد، عاشق نباشد، مگر می‌شود کسی ک درس صبر می‌دهد، صبور نباشد. مگر می‌شود کسی ک درس امید می‌دهد، امیدوار نباشد.
همه صفات خوب درون شما نهفته است.
بااینکه هنوز مسافرم به کنگره وصل نشده است و تحت درمان قرار نگرفته است؛ ولی امیدم اول به خدا و دوم به کنگره است قطعاً مسافر من هم به درمان خواهد رسید. در آخر هم از جناب مهندس تشکر می‌کنم که این جایگاه امن را تأسیس کردند که تمام مسافران وهمسفران به درمان و رهایی برسند. به امید رهایی تمام مسافران از دام اعتیاد و آرامش در زندگی همه. الهی آمین.
به قلم همسفر نفیسه از لژیون ششم

 

يك روز پاییزی وقتی دلم از تمام دنيا گرفته بود و جانم مثل برگ‌های همان فصل در تب‌وتاب جدا شدن از جسم بود؛ و غم تمام وجودم را احاطه كرده بود، نه راه پيش داشتم نه راه پس خداوند دری را به روی من گشود
به اسم كنگره 60، هیچ‌وقت حال آن روز را فراموش نمی‌كنم و از من خواستند كه راهنما انتخاب کنم‌ انگار می‌دانستم چه كسی را بايد انتخاب كنم و دنبال همان فرشته می‌گشتم. ناخودآگاه سر لژيونی نشستم يك فرشته را ديدم كه در نگاهش محبت موج می‌زد و با لبخندش درد نگفته مرا اِلتيام می‌بخشید و آغوشش برايم امن‌ترين نقطه جهان بود چنان آرامشی گرفتم كه دلم می‌خواست دنيا به پايان برسد و زندگی‌ من هم با همان آرامش تمام شود. انگار او كسی بود خداوند برای نجات من از ظلمت و تاريكی فرستاده بود و راهنمای عزيزتر از جان من شد خدای روی زمين من، ممنون از این‌که هستید و به من انرژی و آرامش می‌دهید خانم ربابه عزيزتر از جانم خيلی دوستتان دارم خدا پشت‌وپناهتان باشد.
به قلم همسفر فاطمه، لژیون یکم

 

خدا را شکر می‌کنم که راه کنگره را به من نشان داد و کنگره هم من را با تمام وجود تمام تاریکی‌ها ناامیدی که در درونم بود با آغوش باز و پر از مهر و محبت و من را با انسان‌هایی بامحبت همچون فرشتگان پاک وبی توقع که همه تلاششان را برای رهایی من از بند تاریکی‌ها آشنا کرد یکی از این فرشتگان راهنمای خوب خودم است کسی که با شور و عشقش چنان مرا سیر از علم و دانش کرد. راهنمای من برای من حکم ناجی دارد که من را از تاریکی‌ها نجات داد. با تمام وجود از راهنما و استاد عزیزم خانم سهیلا تشکر و قدردانی می‌کنم و امیدوارم بتوانم روزی زحماتش را جبران کنم.
به قلم همسفر میترا از لژیون چهارم

ویراستار و ارسال: همسفر فرشته رهجوی کمک‌راهنما همسفر رقیه (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی ساوه

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .