دلنوشته همسفران لژیون دو به کمک راهنمایی همسفر آمنه در باب هفته همسفر
همسفر سمیه:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بیباک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
کمی به گذشته خود بر میگردم روزی که در ناامیدی حسرت دل سوختگی پر از تردید و سوال وارد بهشت روی زمین کنگره 60 کاشمر شدم از راه دور آمده بودم غریب بودم و دلشکسته اما آنجا قربت معنی نداشت چون پیوند محبت جاری بود.
درونم غوغا بود خسته بودم و درمانده، آمدهبودم تا فقط بگویم من همه کار کردم اما نشد فکر میکردم این بار هم مثل همیشه نمیشود که نمیشود.
همیشه این سوال را از خودم میپرسیدم سمیه چرا؟ تو که همهی سعی خودت را کردی همه طور گذشت کردی و بخشیدی اما چرا هیچوقت دیده نشد خسته شده بودم از یادآوری خودم به مسافرم دلیل این همه تاریکی، سیاهی، عیب و سستی را نمیدانستم از خودم میپرسیدم مشکل کار کجاست ؟
من اعتیاد را نمیشناختم نمیدانستم با چه ظلمت و تاریکی روبهرو هستم؛ نمیدانستم عنکبوت نحس و وحشتناک اعتیاد چگونه ما را در خودش تنیده و تمام حسهای مسافرم و من را بسته بود.
وقتی وارد شدم لقب همسفر را به من دادند همسفری که خودش زیر بار این همه مشکلات له شدهبود اما میبایست دوباره بلند میشد و کمک میکرد و میساخت وقتی که همسفرانی را دیدم که چگونه غرق عشق و آرامش بودند با خودم گفتم جا نزن بیست سال تحمل کردهای الان دیگر باید صبر کنی،
آموزشها شروع شد چه زیبا و دلگرم کنندهبود وادی دوم آنگاه که بانگ برآمد تو بیهوده نیستی حتی اگر سالها بیهوده زیستی چنان عشق و امیدی در دلم روشن شد که جبران تمام روزهای بیقراری و بیکسیام شد. عشق به کنگره و عشق به مهندس در دلم به اوج خودش رسید، شدم همسفر عشق و بالپرواز ماندم ساختم و خداوند فرمان خدمتم را صادر کرد خدمت خواهم کرد به تمام کسانی که مثل خودم در این گذرگاه سخت ماندهاند و راهی نمییابند.
همسفر گلناز:
دنیا تیرهوتار شدهبود، تاریکی همهی زندگی و وجودم را گرفتهبود، دیگر از هیچ چیزی لذت نمیبردم، هر بار که به مسافرم نگاه میکردم و او را غرق در اعتیاد میدیدم دنیا روی سرم خراب میشد بعد از یک دعوای شدید تصمیم گرفتم از او جدا شوم، اول ماه مبارک رمضان بود و سال آخر دبیرستان بودم که متوجه شدم باردار هستم نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت، با تمام ناامیدی دوباره وارد آن زندگی شدم و نه ماه بارداری را در سختترین شرایط ممکن تنهایتنها در شهر غریب به سر بردم.
هربار که تصمیم میگرفتم از او جدا شوم دلم نمیآمد و با خود میگفتم گلناز تو میخواهی رفیق نیمه راه باشی و همدم زندگیات را در این تاریکی تنها بگذاری تا اعتیاد او را نابود کند، این رسم عشق و دلدادگی نیست، تو باید در تمام لحظات خوب و بد، سخت و آسان، تلخ و شیرین با او باشی، حالا می خواهی جابزنی؟
کنارش بودم اما خودم تبدیل شدهبودم به یک مردهی متحرک، دیگر نفسکشیدن برایم سخت شدهبود انگار در یک قفس آهنین بودم و هیچ راهی برای پرواز نداشتم و عزیزترین آدم زندگیم مانند شمع جلوی چشمم آب میشد، از لابهلای تمام سختیها و ناامیدیها نور نمایان شد، کنگره ۶۰ سر راه ما قرارگرفت جایی که با تمام شوق و امید وارد آن شدم و دنیای خراب شدهی روی سرم کمکم آباد شد و مسافری که هر روز شاهد ویرانی او بودم قامتش استوار شد و سعی میکند سالهای از دست رفته را جبران کند، من نیز متوجه شدم که من هم به اندازه ی مسافرم به کنگره نیاز دارم چون من هم در کنار مسافرم تخریب شدم و باید این خرابیها را آباد کنم و گرههای وجودی خودم را باز کنم و بشوم بال پرواز مسافرم و دخترک ۳ سالهام غرق در مهر و محبت پدر و مادرش بزرگ میشود.
بارها خداوند را شکر می کنم که در کنار مسافرم بودم و زندگی ویران شدهی خود را با آموزشهای ناب کنگره و کمکهای راهنمایان عزیز آباد کردیم. شکر شکر شکر
من به عنوان یک همسفر از تمام همسفرانی که میدانم دشواریهای زیادی را در زندگی خود تجربه کردهاند میخواهم صبوری کنند و در کنار مسافرانشان بمانند تا به رهایی برسند و لحظات خوب را نیز تجربه کنند.
همسفر اعظم:
مسافر من مدت سه سال است که درگیر مصرف موادصنعتی شده و در این سه سال خیلی چیزها را از دست دادم که مهمتر از همه اعتمادی که به مسافرم داشتم ، عشق و علاقهای که به او داشتم همه را از دست دادم با دلی شکسته در حالی که مسافرم به کمپ رفتهبود به کنگره آمدم، روزی که وارد کنگره شدم باورم این بود که مسافرم چهگونه میخواهد جواب این بدیهایی که به من کرده را بدهد، وقتی بچهها اعلام سفر کردند دیدم بیست سال، دوازده سال، نه سال، مسافر آنها اعتیاد داشتند و من با کلی حسرت و خجالت از اینکه با سه سال تخریب مسافرم نتوانستم ادامه بدهم، از آن روز به بعد تنها چیزی که عذابم داد اینبود که فهمیدم این رفتار من بوده که زندگیم به این نقطه رسیده هر چهقدر بیشتر میگذرد بیشتر آموزش میگیرم، بیشتر از رفتارهای گذشته خودم خجالت میکشم، امروز من به این نتیجه رسیدم که بازگشت رفتار خودم بوده که به من رسیده، خوشحال هستم که در مسیر کنگره قرارگرفتم و میتوانم برای آینده زندگی خوبی بسازم و در آرامش زندگی کنم .
قبل کنگره چند بار پیش مشاوره رفتم تمام حرفهایی که در این جلسهها گفته شد به من میگفتند ولی هیچ تأثیری نداشت. در کنگره حس همدردی بین همه وجود دارد، همین مشارکتها باعث شد راه خودم را پیداکنم و امیدوار باشم که زندگی بر باد رفتهام آباد خواهدشد به خواست قدرتمطلق و آموزشهایی که در این مکان مقدس میگیرم.
همسفر مهناز:
مهمترین سرمایهی یک همسفر انرژی و محبت میباشد که درون او نهادینه شدهاست و باید یادبگیرد که از این ثروت درونی چگونه استفاده کند.
من در میان شما خودم بودم، خودی که سالها گم شدهبودم، در کنار شما پیدا شدم عمیقترین احساسات وجودم را با شما شریک شدم بدون آنکه قضاوت شوم، بدون آنکه مجبور شوم به چیزی وانمود کنم که نیستم.
من در اینجا آزاد بودم همانطور که روحم خواهان آن بود.
همسفر مهدیه:
سلام ای همسفر !
میخواهم چند کلمهای با تو سخن بگویم ....
میدانم که سختیهای زیادی کشیدهای و بارها بغض، گلویت را فشردهاست.
میدانم سالیان سال بهخاطر حفظ آبرو و خانوادهات نیش و کنایههای زیادی شنیدی.
میدانم که دوست داشتی همه چیز درست شود و زندگیات در آرامش باشد؛ اما هیچوقت محقق نمیشد و میدانم که دیگر ناامید و درمانده شده بودی...
اما این را فراموش نکن که خدای مهربان هیچگاه بندگانش را تنها نمیگذارد.
امروز تو به جایی دعوت شدهای که تمثیلش به بهشت میماند.
فقط بیا و این دعوت را اجابت کن.
بازی روزگار بازی عجیبی است. حتی تصورش را هم نمیکردم روزی همسر یک مصرفکننده باشم و به خود ببالم! اما امروز میبینم من نه تنها همسر، بلکه همسفر مسافری هستم که سفر خود را از تاریکی به سمت نور آغاز کردهاست و من هم از این سفر به اندازه خود مسافر لذت میبرم.
خداوندا... برای انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر
ناخودآگاه به یاد آیهای از کلام الله افتادم که خداوند میفرماید: چه بسا شما از چیزی کراهت داشتهباشید اما خیر شما در آن نهفته باشد...
خدایا تو را سپاس برای هر شری که به من میرسد اما خیر من در آن است.
تو را سپاس برای هر دری که از روی حکمت میبندی و از روی رحمت باز میگشایی...
تو را سپاس برای هر نعمتی که به من عطا میکنی اما من آن را نمیبینم.
تو را سپاس برای داشتن مسافری که من را با کنگره آشنا کرد. چون من حتی بیشتر از خود مسافرم به این سفر احتیاج داشتم و آرامش کنونیام را مدیون تمامی آموزشهای ناب این مکان مقدس هستم.
این هفتهی گرانقدر را به تمام همسفران تبریک میگویم و امیدوارم همیشه در مسیر سبز کنگره پابرجا باشند.
ممنونم از همسفرهایی که زحمتهای زیادی کشیدن برای آرامش و حالخوب و راهنماشدن و مسیر خود را ادامه دادند تا سایر همسفران به آن آرامش و حالخوب برسند .
همسفر زینب:
برای شروع سفر خود تمام کوچهها و خیابان هارا زیرورو کردم اما نتوانستم کسی را که بهترین همراهم باشد پیدا کنم؛ ناامید به سمت خانه برگشتم، ناگهان در باز شد و ندایی در گوش من نجوا شد: آن زمان متوجه شدم که بهترین همسفر من در این راه چه کسی است.
همسفر، ای کسی که تمام سختی راه را با جانودل پذیرفتی و پابهپای مسافرت سفر کردی و لحظهای درنگ نکردی، تو توانستی ریشههای این درخت خشکیده را دوباره مثل قبل محکم و استوار سازی و اکنون میتوانی از سایهی آن استفاده کنی؛ تو همانند گل بیخار هستی که در تمام مسیر سکوت کرد و در برابر مشکلات با صبر و بردباری به راه خود ادامه داد؛ گرچه که در این راه پر پیچوخم گاهی خسته شدی، کمآوردی و ناامیدشدی اما با تمام توان نیروهایمنفی و شیطانی را شکست دادی و به مسیر اصلی خود بازگشتی و اکنون به مقصد رسیدهای.
همسفر تو همانند قاصدکی هستی که تمام آرزوها و خواستهها را در دل خود دارد، و آرام به مسیر خود ادامه میدهد تا به مقصد دلخواه برسد.
در این مسیر قدمهای خود را استوار و محکم برداشتی و ناامید نشدی و همچون مادری دلسوز عمل کردی و هیچگاه سختیهایی که تا به امروز برای رسیدن به این جایگاه را کشیدی فراموش نکردی.
ای همسفر! شاید در این مسیر تلخیهای زیادی را تحمل کرده باشی ولی در آخر شیرینی آن به تمام مشکلات قبل از آن پایان میدهد.
همسفران و مادران دلسوز: به تمامی شما خسته نباشید میگویم و امیدوارم خداوند به شما عمر طولانی و با عزت عطا کند، و در تمام مراحل زندگی خود بدرخشید.
تایپ: همسفر گلناز رهجو کمک راهنما همسفر آمنه لژیون دو
ویراستار: همسفر مریم رهجو کمک راهنما همسفر آمنه لژیون دو
ارسال خبر: همسفر زهرا رهجو کمک راهنما همسفر شکوفه لژیون یک
گروه همسفران نمایندگی کاشمر
- تعداد بازدید از این مطلب :
16564