English Version
English

دل نوشته؛ لاک تنهایی

دل نوشته؛ لاک تنهایی

وقتی به چند سال پیش برمی‌گردم و به یاد روزهای سراسر ناامیدی، ترس، اضطراب، حقارت، تاریکی، تنهایی و... خود نگاه می‌کنم، باور نمی‌کنم که این من فاطمه بودم که نقش اول این فیلم ترسناک را بازی می‌کردم. روزهایی که علی‌رغم کمبودهای فراوان در زندگی‌ام و علی‌رغم خواسته‌های بی‌شماری که داشتم، بزرگ‌ترین آرزویم این شده بود که یک‌شب با آرامش، تأکید می‌کنم، با آرامش، بتوانم بخوابم. شاید این حرف من، برای خیلی‌ها مضحک باشد، ولی تنها کسی می‌تواند مرا درک کند که با فردی مصرف‌کننده و علی‌الخصوص مصرف‌کننده شیشه زندگی کرده باشد.

مسافر من سال‌ها مصرف‌کننده تریاک و شیره و متادون بود و در آن سال‌ها ما به‌اندازه فرسنگ‌ها از هم فاصله گرفته بودیم و دو، هم‌خانه بودیم که هرکدام در لاک تنهایی خود فرورفته بودیم و این من بودم که با حصار بتنی که دور خود کشیده بودم، نفوذ هرگونه انرژی را به درون خود غیرممکن کرده بودم و به انسانی تنها و خشمگین و پرتوقع و سرشار از ضدارزش‌ها تبدیل‌شده بودم؛ ولیکن یک‌زمانی به خود آمدم که متوجه شدم مسافرم در باتلاق شیشه در حال غرق شدن است. مات و متحیر بودم و نمی‌توانستم عمق فاجعه را درک کنم و خیلی زودتر ازآنچه که تصور می‌کردم، چهره زشت توهم و شیشه خودش را به من نمایان ساخت. آنجا بود که فهمیدم جدای از تمام سختی‌های اعتیاد، ترس از شریک زندگی و نزدیک‌ترین فرد به تو، یعنی چه!

بگذریم!

این‌که بخواهم در یک صفحه یا یک مقاله توضیح بدهم کمک کنگره به من چه بوده غیرقابل امکان است. مگر می‌شود در چند جمله توضیح داد که نجات‌غریقی که جان یک انسان را که دیگر هیچ امیدی به ادامه حیات خود ندارد را، نجات می‌دهد، چه کرده است. چه‌بسا که کنگره کاری بسیار بالاتر و عظیم‌تر از نجات‌غریق انجام می‌دهد؛ چراکه نجات‌غریق بعد از نجات انسان از آب و رساندن وی به ساحل دیگر کاری با او ندارد و به دنبال کار خود می‌رود ولی کنگره، انسان را نجات می‌دهد و به‌تبع آن انسانیت و نحوه ادراک درست از هستی را به انسان نجات‌یافته، آموزش می‌دهد. کنگره یک کارگاه انسان‌سازی است. به‌جرئت می‌توانم بگویم که آموزش‌هایی که من در کنگره به دست آورده‌ام در هیچ دانشگاه و هیچ کلاسی نیاموخته بودم. علاوه بر این‌که کنگره مسافر من را نجات داد، مانعی برای مرگ تدریجی و اختیاری من هم‌سفر شد.

همان‌طور که گفتم من فاطمه سرشار از خصایص و ویژگی‌های نیروهای تاریکی شده بودم و تصور می‌کردم که با سکوت و گذشتن از خواسته‌های طبیعی خود در زندگی زناشویی، نمونه کامل از صبر و استقامت هستم، ولی غافل از این بودم که با حرکت در مسیر ضد ارزش‌ها، به یکی از وفادارترین اعضای نیروهای منفی تبدیل‌شده بودم درحالی‌که خود خبر نداشتم.

این کنگره بود که من را برای اولین بار با خود واقعی خودم، روبرو کرد. گرچه نمی‌توانستم باور کنم که این موجود وحشتناکی که در آینه می‌بینم خودم هستم و بسیار تا بسیار برایم دردناک بود، ولی واقعیت داشت و این من بودم. کنگره به من آموخت که خود را بشکنم و خرد کنم و بسوزم و خاکستر شوم تا از خاکستر خود، فاطمه‌ای تازه و جدید متولد شود. گرچه این فاطمه هنوز نهالی کوچک و بسیار نحیف است ولیکن، در تلاش هستم که با آموزش‌های ناب کنگره، این نهال ضعیف را آبیاری کنم و حفاظتش کنم تا به درختی تنومند تبدیل شود. آن موقع است که می‌توانم میوه‌هایی شیرین و ثمری مفید برای باغبان مهربان خود بدهم.

من با تمام وجودم حس می‌کنم که زندگی زناشویی ما از روز رهایی همسرم شروع‌شده و سال‌های قبل از آن گویی فقط کابوسی بوده که تمام‌شده است.

حال با تمام توصیفاتی که کردم، واقعاً من هم‌سفر چگونه می‌توانم به کنگره کمکی بکنم؟ آیا این عمل عظیمی که در کنگره در حال انجام است توسط شخص کوچکی مثل من، قابل جبران است؟ شاید تنها بتوانم با خدمت صادقانه، همراه با رود عظیمی که کنگره به راه انداخته است، کمکی اندک باشم برای شناساندن کنگره به افراد دردمندی که با تمام وجودشان در انتظار صبح امید هستند.

 

نویسنده: هم‌سفر فاطمه لژیون یازدهم
ویراستاری: هم‌سفر فخری لژیون یازدهم
ارسال همسفر زری لژیون چهارم
همسفران نمایندگی آکادمی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .