قبل از کنگره فقط روزها را یکییکی پشت سر میگذاشتم به امید این که تمام شود و به آخر برسد، همیشه به این فکر میکردم که چرا به دنیا آمدهام؛ وقتی قرار است سختی بکشم و یا به چه دلیل خداوند مسافرم را به این دنیا آورد که من و خانوادهام را اذیت کند، به همه چیز و همه کس نگاهی بیارزش داشتم نه فقط فکر میکردم خودم بیارزش هستم بلکه بقیه را هم بیارزش میدانستم.
زمانی که وادی دوم را کار کردم این فکر پوچ و ناامید کننده در من شکسته شد و فهمیدم برای با ارزش بودن نیاز نیست حتما دانشمند، فرد بسیار ثروتمند یا یک کاشف و غیره باشم همین که بتوانم یک دختر خوب برای پدر و مادرم، خواهر، همسر یا مادر خوبی باشم و دیگران را مورد آزار و اذیت قرار ندهم کافی و با ارزش هستم. این اندیشه کمکم رشد کرد و خودم را برای خدمت به دیگران در کنگره آماده کردم هر چند یک خدمت کوچک حتی برای یک نفر هم باشد حال من را خوب میکرد و وجودم را با ارزش میدانستم.
زندگی خیلی قشنگ و لذتبخش است به شرط این که قوانین آن را بدانی، یکی از قوانین زیبای زندگی این است که اگر حال من خراب است و مشکلی دارم فقط نباید به مشکل خود نگاه کنم و در تلاش برای حل مشکل خود باشم اگر در توانم باشد که به شخص دیگری کمک و خدمت کنم تا گره از مشکلش باز شود گره از مشکل خودم هم باز خواهدشد. حال خوب من در حال خوب دیگران و حل مشکل من در حل مشکل دیگران است بنابراین این قانون خودخواهی را از من دور کرد این که فکر میکردم وجودم از دیگران با ارزشتر است و دیگران بیارزش هستند.
در کنگره یاد گرفتیم که بزرگترین معجزه زندگی خود زندگی کردن است اما اگر خودمان، دیگران، هستی و موجودات دیگر را بیارزش بدانیم دیگر نمیتوانیم زندگی کنیم و از آن لذت ببریم در نهایت از بزرگترین معجزه بینصیب خواهیم شد.
زمان خیلی زود میگذرد و روزها پشت سر هم تمام میشوند اما این طرز فکر ما است که تعیین میکند روز خود را چهطور به پایان برسانیم و آغاز کنیم به همین دلیل من هیچ وقت از گذشته، آن احساسات و روزهای بدی را که تجربه کردم ناراحت نیستم چرا که اگر آن روزها نبود، ارزش و قدر این روزها را نمی دانستم گذشته برای من مثل یک پله و پل برای آینده نمیشد به همین دلیل ما تا تاریکی را تجربه نکنیم قدر روشنایی را نخواهیم دانست. پس من اگر آن تلخی و سختی گذشته را تجربه نمیکردم شیرینی الان زندگی را درک نمیکردم اما این که فکر کنم مشکلات تمام می شود؛ خیر مشکلات تمام شدنی نیست ولی نگاه من به مشکلات عوض شده و باور دارم اگر مشکلی سر راه من قرار میگیرد قطعا میتوانم آن را حل کنم و از پس آن مشکل بر خواهم آمد.
احساس ارزشمند بودن نعمت خیلی بزرگی است چرا که به من انسان توان میدهد که برای زندگی تلاش کنم و احساس ناامیدی را به قلبم راه ندهم؛ اوایل کنگره وقتی که بعضی از همسفران میگفتند خدا را شکر که ما یک مصرف کننده در زندگی خود داشتیم که با کنگره آشنا شدیم از این تفکر خیلی ناراحت و عصبانی میشدم و با خود در خیالم میگفتم این حرف یعنی چه؟ اگر آنها مصرف کننده نداشتند که در صلح و آرامش بودند و قطعا نیازی به کنگره نداشتند، اما امروز حال آن همسفر را میدانم به دلیل اینکه شاید آن موقع مسافرم باعث حال بد من میشد اما در اصل مشکل، نگاه من به زندگی بود که بیارزش و بیاهمیت میدانستم بنابراین حتی اگر مصرف کننده هم در زندگی من نبود باز من حال خوشی نداشتم و روی آرامش را نمیدیدم.
اما این وادی من را از آن حال بد خارج کرد و به من نوید داد که ملیحه بیارزش نیستی، در این دنیا میتوانی خیلی کارها را انجام دهی تو میتوانی به یک همسفر امید دهی، میتوانی هنر دنبال کنی، دانشگاه بروی و خیلی از چیزهای دیگر که باعث میشود جلو بروم و از خود و زندگی لذت ببرم.
گاهی در زندگی میترسیم از این که کاری را شروع کنیم، از درون به انجام آن کار علاقه داریم اما این نگرش را هم داریم که از من گذشته و دیگر این کارها برای من دیر شده برای مثال نقاشی کنیم یا زبان یاد بگیریم یا اخلاق بد خود را عوض کنیم و هر چیز دیگر همچنین با این جمله که از ما گذشته آن خواسته را چال میکنیم اما من در این وادی فهمیدم که هیچ چیز از هیچ کس نگذشته و اگر دوست دارم کاری کنم و چیز جدیدی یاد بگیرم دیر نیست و دقیقا الان وقت انجام دادن آن کار است. این نوع نگاه، زندگی را برای من زیباتر میکرد چون در هر حالی که باشم حس سرزندگی را پیدا میکنم همچنین برای فردای بهتر تلاش میکنم و دیگر منتظر گذر روزگار نیستم که روزی تمام شود. این روزها شاید گاهی مشکلات و سختیها بیشتر از گذشته باشد اما تلاش من نیز بیشتر شده است و به هر مشکلی این طور نگاه میکنم که او آمده تا من را قویتر کند و درس جدیدی به من بدهد.
نگارش: راهنما همسفر ملیحه (لژیون دوازدهم)
ویرایش: همسفر فاطمه، راهنما همسفر بتول(لژیون چهارم)
ثبت: همسفر مهدیه (خدمتگزار سایت)
- تعداد بازدید از این مطلب :
78