English Version
English

حال و هوای کمپ

حال و هوای کمپ

چگونه توان گفتن دارم که روزگارم شد سیاه، از گردش روزگار شدم مات و پات ولات، دم می‌زدم چیلیم می‌کشیدم سیگاری، روزی رفتم کلبه مرشد پلنگ، جمع را گفت جمع خوش است، نشستم کنار ساقی بنگ، ساقی بنگ جیم فنگ کرد بر لبم نهاد بنگ، خدایا اینجا کجاست خانهٔ مرشد پلنگ است یا شهر فرنگ، خانهٔ ما پایین خیابان در کوچه ای تنگ، گربه ای از در بیرون آمد از بس که کلید بودم به خیالم هست پلنگ، این بود گفتارم از کردار بنگ.

افراد مصرف کننده با این قبیل مطالب و یا شعرها در که وصف حال خودشان است آشنایی دارند و معمولاً این مطالب توسط افرادی که مواد مصرف کرده‌اند و به قول خودمان نشاء هستند سروده می‌شود و لی وقتی خمار می‌شوند این‌ها همه فراموش می‌شود. این‌ها را گفتم تا برسم به موضوعی که با مطلب بالا بی ربط نیست.

روزگاری که از مصرف مواد خسته شده بودم و از ترکهای متنوع نتیجه ای حاصل نشده بود توسط یکی از اطرافیان به کمپ برای ترک اعتیاد مراجعه کردم. می‌خواهم حال و هوای انجا را برای شما تا حدودی ترسیم کنم. در اطراف تهران بود، وارد باغی شدیم و شخصی به استقبال ما آمد وارد اتاقی شدیم  و مانند افرادی که می‌خواهند وارد زندان یا بازداشتگاه شوند مورد تفتیش بدنی بطور کامل قرار گرفتیم و تمامی وسایلمان را زیر و رو کردند و بعد  از معرفی به مسول کمپ، ما را به طبقه بالا راهنمایی کردند و به دیگر مفلوکین مستقر در آنجا معرفی کردند. عده ای آدم که مانند افراد جزامی در اتاقی بزرگ  به صورت گروه گروه نشسته بودند و مشغول سیگارکشیدن بودند و صدای ضبط صوتی که وحشتناک بلند بود و جالب اینکه هیچ کس اعتراض نمی‌کرد که آدم خمار که اعصاب درست و حسابی ندارد این آهنگ‌ها برای چیست.

وارد اتاق کوچکی شدیم که به آن اتاق فیزیکی می‌گفتند و عده ای آدم آش و لاش و زوار  در رفته که در گوشه ای افتاده بودند و از سیگار کشیدنشان  اتاق را مه غلیظی گرفته بود. یکی ناله می‌کرد یکی به خودش ناسزا می‌گفت که چرا به این مکان آمده یکی به کسانی که او را به زور آورده بودند ناسزا می‌گفت  یکی دیگر از خماری زیاد مشغول بالا آوردن زردآب بود و خلاصه وضعیتی که کلمه ای به جز افتضاح نمی توتنم برای آن به کار ببرم.

در قسمت بالکن  که از اتاق فیزیکی راه داشت پنج نفر را با زنجیر به نرده‌ها بسته بودند و فقط برای دستشویی و غذا خوردن، شخصی از مسولین کمپ که خودشان هم زمانی معتاد بودند می‌آمدند و زنجیر را باز می‌کردند و کنارشان می‌ماندند تا کارشان تمام شود و بلافاصله  دوباره آن‌ها را قل و زنجیر می‌کردند. بعد که علت را از هم بندی‌ها جویا شدم گفتند که این افراد از خدمتگزاران کمپ بوده‌اند و نزدیک به یکسال است که آنجا هستند، هنگامی که یکی از این خدمتگزاران برای دیدن خانواده برای چند ساعت از کمپ خارج می‌شود مقداری هرویین با خودش به داخل کمپ می‌آورد و همگی دسته جمعی در این بزم شرکت می‌کنند و دلی از عزا در می آورندو این موضوع وقتی به گوش مسول کمپ می رسداین اتفاق برایشان رخ می‌دهد. انگار که عذاب الهی بر سرم نازل شده بود و وقتی وضعیتی که در آن قرار داشتم را می‌دیدم با خود آرزو می‌کردم که ای کاش دفعه اول که مواد به من تعارف شد، مصرف نمی‌کردم و خود را در چنین باتلاقی نمی‌انداختم. جالب اینجاست ته 99 درصد صحبت‌هایی که بین افراد انجام می‌شد از خاطرات دوران مصرف و حال خوشی که بعد از مصرف داشتند بود.

خلاصه روز اول با تمام بدبختی‌هایش تمام شد و در صبح روز بعد که در واقع برای ما روز و شب معنی نداشت چون اصلاً خواب به چشممان نمی‌آمد. دراز کشیده بودیم که ناگهان ضبط صوت روشن شد و با  وحشتناک همه در جای خود میخ کوب شدیم بعد از این عمل بسیار ضایع فردی که با عنوان وسط کمپ شناخته می‌شد با صدای بلند صبح را اعلام کرد و همه به جز افرادی که در اتاق فیزیکی بودند مشغول جمع کردن و تا کردن پتویی بودن که به آن‌ها داده شده بود تا به قول خودشان بکفند. صبحانه و نهار و شام از تکه ای نان بربری و مقدار اندکی غذا تشکیل می‌شد که به گمانم در زندان گوانتانامو هم با افراد زندانی این چنین برخورد نمی‌شد. کافی بود که قدمی اشتباه بردارید که سیل عظیمی از فحش آن هم از بدترین فحش‌ها نثارت شود که اینجا قانون دارد  اینجا حساب و کتاب دارد اینجا خانهٔ خاله نیست و از این قبیل مزخرفات.

مطلب جالب که به خاطر دارم این بود که مسولین آشپزخانه همگی در همانجا  بدون مصرفنمی توانستن آشپزی کنند این موضوع را وقتی فهمیدم که وقتی بین خواب و بیداری بودم دیالوگی که بین دو نفر از مسولین کمپ رد و بدل می‌شد را شنیدم. حال شما فکر کنید با این چنین وضعیتی شخص که بعد از یک یا دو یا چند دوره 21 یا 28 روزه از آنجا خارج می‌شود چه حالی پیدا می‌کند.

خوشبختانه اینجانب هم پس از گذراندن دوران محکومیت  از آن مکان بی درو پیکر و بهتر بگویم بدون صاحب خارج شدم و تا همین لحظه از شعاع یک کیلو متری آن تردد نکرده‌ام.امیدوارم این تجربه شاید تلخ من به درد افرادی که دنبال راه چاره می‌گردند بخورد و بتوانند بهترین  و کم ضرر ترین راه را انتخاب کنند تا در آخر امر از کار خود پشیمان نشوند.

نویسنده کنگره 60: مسافرمازیاراعرابی

منبع کنگره 60

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .