خدا را شکر میکنم، برای وجود پر مهر جناب آقای مهندس دژاکام، بنیان کنگره ۶۰ که روشنایی زندگیام شدند تا بتوانم راه زندگی کردن را بیاموزم.
اجرای وادی هشتم، پیمان. ۴ سال با این جمله زندگی کردم، ولی هیچگاه تا روز گرفتن اجازه از ایجنت محترم شعبه جرات این را نداشتم که قدمی بردارم. در وادی اول بارها خوانده بودم، راه هزار فرسنگی با قدم اول آغاز میشود. نمیدانم چرا سفر من تا قبل از وادی هشت متوقف شده بود، نمیتوانستم عبور کنم، تا اینکه در صحبتهای جناب مهندس شنیدم که تمام کمکراهنمایان و راهنماهای تازهوارد باید پیمان وادی هشت را انجام دهند، به خودم آمدم که آقای مهندس وقتی باید را در فرمانشان میگویند حتماً دلیل محکمی وجود دارد، به فکر فرو رفتم چرا باید؟
تا اینکه بعد از یکسال و نیم بعد از گرفتن شال کمکراهنمایی، در روز تولد امام رضا به من اجازه تشکیل لژیون را دادند، خیلی خوشحال شدم چون بیصبرانه منتظر این روز بودم، اسم مسافر من رضا است و من ارادت خاصی به این امام غریب دارم و همیشه از از ایشون میخواستم که مسافرم خوب شود و خیلی خوشحال شدم که تشکیل لژیون با تولد این بزرگوار مصادف شد. همیشه با خود میگفتم، هر چیزی زمان و حکمتی دارد. همان روز در لژیون که تنها نشسته بودم، شعبه حر حال و هوای عجیبی داشت در حالیکه روز تجلیل از کمک راهنمای محترم خانم اکرم بود، ولی شعبه فضای شادی داشت، ناخودآگاه کاغذی برداشتم و روز اول تشکیل لژیون ۱۷، شروع به نوشتن کردم، به خودم آمدم دیدم نامه اجازه درخواست اجرای وادی هشت را نوشتهام، بله قلم در دستم روان شده بود، بعد از اتمام نامه یکی از راهنماها را دیدم که در حال خرید نشان است به طرف مسئول نشریات رفتم و قیمت نشان را پرسیدم، ایشون نشان را به دستم دادند و گفتم شاید در کارتم پول کافی نداشته باشم ایشون گفتند هست وقتی کارت را کشیدم متعجب شدم، انگار پازل نیمه کاره من در حال کامل شدن بود، نشان را خریدم و نامه را به کمک راهنمای عزیزم خانم سمیرا دادم که امضا کنند و بعد به خدمت ایجنت محترم شعبه رفتم، در یک دست نامه و در دست دیگر نشان، خدایا زمانش رسیده بود که سفر ۱۴ وادی کتاب عشق را کامل کنم، آنقدر خوشحال بودم که انگار در آسمانها در حال پرواز بودم.
بعد از آمدن از شعبه خدا را شکر کردم، با خودم گفتم آیا میتوانم به قول و قرارهایم عمل کنم؟ بعد انگار فکری همانند جرقه به سرم زد که شاید یکی از دلایل پیمان این باشد که تمام کمکراهنمایان و راهنماهای تازهواردین در ابتدا راه با کوله باری سبک سفرشان را آغاز کنند و تمام اشتباهات خود را بسوزانند و با امید، عشق و وفاداری به عهدی که بستهاند، ادامه مسیر دهند، وقتی با این دیدگاه به محل پیمان رفتم حس و حال عجیبی بود، بسیار زیبا بود. وقتی در کنار درخت گردو ایستادم انگار پایم میخکوب به زمین چسبیده بود، بله محل پیمان من را انتخاب کرده بود، زیر انداز خودم را پهن کردم و سجده شکر به جا آوردم بسیار لحظات زیبایی بود،
خدایا هزار مرتبه شکر که توانستم این لحظات ناب را تجربه کنم و از جناب مهندس دژاکام بسیار سپاسگزارم که چراغ راه زندگی تیره و تاریک من شدند و زندگیام را سراسر نور، روشنایی و آرامش کردند. از راهنمای مهربانم خانم فرزانه عزیزم و خانم سمیرا عزیزم بسیار تشکر میکنم که با آموزشهای نابشان به من امید و روشنایی را هدیه کردند. روز بستن پیمان به همراه کمکراهنمای اولم به محل پیمان رفتیم و با فاصله نشستیم و همراه هم درخواست از قدرت مطلق را به آب سپردیم، لحظاتی که برای من ثبت شد بسیار عالی و به یاد ماندنی بود، از کمک راهنمای گرانقدرم، خانم فرزانه عزیزم بسیار تشکر میکنم که همیشه و در هر حالی کمک و پشتیبان من بودند، امیدوارم که بتوانم همانند کمکراهنماهای کنگره ۶۰ باشم و راهشان را به خوبی ادامه دهم.
بعد از اجرای پیمان وادی هشت انگار اجازه ورود به وادی نه را پیدا کردهام و بسیار سبک در حال سفر هستم و امیدوارم بتوانم وارد وادی ۱۴ شوم، به امید آن روز لحظه شماری میکنم.
دوست داشتم با این دلنوشته بگویم که هر چیزی زمانی دارد و اجرای وادی هشت پیمان، برای این است که ما سبک و با حس خوب سفرمان را ادامه دهیم.
نویسنده: کمکراهنمای لژیون هفدهم همسفر لیلا
ارسال:همسفر زهرا
همسفران نمایندگی حر
- تعداد بازدید از این مطلب :
1534