در تقدیر هر انسانی معجزهای از طرف خدا برای او تعیین شده که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نمایان خواهد شد.
18ساله بودم که تنها مرد و تکیهگاه زندگیام را از دست دادم به خاطر وابستگی زیاد تا چهلم من را از خانه دور کردند چون میدانستند عواقب خوبی در انتظارم نیست بعد از مدتی به یک حالت خنثی رسیده بودم مانند یک جسم یخ زده شده بودم و نمیدانستم که دچار آسیب روحی روانی شدهام، همه می گقتند دختر بسیار صبوری است خودم هم باورم شده بود که صبور هستم بدون قطره اشکی، بعد از فوت پدرم زندگی روی دیگرش را به من نشان داد به دلیل ناآگاهی و نادانی خودم را در مسیری قرار دادم که آسیبهای وحشتناکی به روح و روانم وارد کردم که البته الآن فهمیدم که چه آسیبهایی به خود وارد کرده بودم ولی همیشه بقیه را مقصر میدانستم غافل از اینکه مشکل اصلی خودم هستم از چالههای زندگی خودم را در چاههای بزرگتری میانداختم و به زور خودم را بیرون میکشیدم و باز تکرار پشت تکرار و باز بقول همه صبوری پشت صبوری که من میگویم آسیب روحی پشت آسیب روحی چون درس از اشتباهاتم نمیگرفتم تا جایی که درونم سراسر سیاهی و تاریکی شد.
همیشه میگفتم من که در مورد کارهایم فکر میکنم پس تقصیر این و آن است که این مشکلات برای من به وجود آمده است، دنیای من از ۱۸ سالگی در تاریکی و سیاهی فرو رفت در چاههای عمیق و تاریکی که فقط خودم باعث به وجود آمدن آنها شده بودم میافتادم ولی باز خودم فقط خودم بودم که دست روی زانو میگذاشتم و بلند میشدم دست به دامن کسی نمیشدم تا جایی که میشد سعی میکردم برای بقیه مفید باشم ولی خودم را گم کرده بودم ندای خودم نبودم ندای اطرافیانم شده بودم حتی ندای حیوانات ندای طبیعت...افتخار هم میکردم میگفتم خدا من را آفریده که در این دنیا به هم نوع خود و حیوانات و طبیعت کمک کنم ولی در واقع تیشه به ریشه خودم میزدم. برای همه بمب انرژی بودم برای خودم هیچ... فقط از این همه مهربانی لذت میبردم اما با روح خودم روحی که از طرف خدا در من دمیده شده بود مهربان نبودم.
بعد از ۳۶ سال معجزهای در زندگی من نمایان شد معجزهای به نام آقای مهندس دژاکام (کنگره ۶۰)، اوایل ورودم برایم چندان جذاب نبود ولی بعد از مدتی کوتاه به خاطر عشق و محبت و موج انرژی مثبتی که در کنگره بود جذب آنجا شدم کمکم متوجه شدم کجا بودم و چه بلایی بر سر خودم روح و روان و جسمم آوردهام، چقدر از خودم دور شده بودم آقای مهندس چه سخن زیبایی بیان کردند: کنگره 60 آدرس خودمان را به خودمان میدهد، بدون ذرهای تردید مطمئن شدم که اعجاز خدا در زندگی من رخ داده است و میخواهم با تمام قوا به جنگ نرم تاریکیهای درونم بروم با تفکر قدم بردارم برای من سخت است ولی نشدنی و محال نیست.
مهم نیست امروز کجا هستم مهم این است که فردا کجا خواهم بود هر کسی در زندگی یک کوه در درون خود دارد که سرانجام یک روز به آن صعود خواهد کرد کوه درون من در زندگی، رسیدن به جایگاه کمک راهنمایی است،اگر زمین بخوردم ایرادی ندارد بلند میشوم اما با تفکر درست، نباید اجازه دهم حتی زمین هم به واسطهی جاذبهاش به من بنازد دیگر سر به زانوی غم فرو نمیبرم سرم را بالا میگیرم با تمام قدرت دستانی که به سویم دراز شده را میگیرم حتی اگر کوله بارم خالی شود ایرادی ندارد سبک میشوم و راحتتر به اوج میرسم، خورشید به گیاهی حرارت میدهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
نویسنده: همسفر ندا لژیون ۳
ویرایش: همسفر فاطمه لژیون ۳
ویراستار و ثبت: همسفر مهدیه لژیون ۴
ارسال کننده: همسفر بتول
همسفران نمایندگی بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
1171