سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمتهای او ناتوان خدایی که افکار ژرفاندیش ذات او را درک نمیکنند. از کودکی به گل و گیاه و طبیعت علاقه داشتم و رویاها و لذتهای کودکیم همیشه دویدن و غلطیدن در میان دشتی از گلهای بهاری در میان باغ سرسبزی که تقریبا نزدیکی خانهمان بود سیر میکردم؛ و با دیدن پروانهای پرنده رویاهایم به پرواز در میآمد، خانه ما نزدیک به حاشیه شهر بود که حس نزدیکی به منبع احساس که خدا، در طبیعت آفریده، رودخانه پر از قورباغههای کوچک همراه با صدای خندیدن و آب بازی بچهها، تپه پر از گلهای ریز و تیغدار، باغ پر از درختان میوه، پروانههای رنگارنگ، پرستوهای تازه از سفر برگشته، و صدای دارکوبها همه و همه در حس کودکی تا نوجوانیام، از دیرباز تا امروز در گردش ذهنم در پرواز و سیر است.
تا خواستم از پله های نوجوانی عبور کنم به حرمت پدر ازدواج کردم. وارد دنیای دیگری که کاملا با احوال من دگرگون بود شدم، همراه با مسئولیت و شاید محکوم به عروس بودن .شاید آغازین سالهای ازدواجم را به خاطر بسته شدن حسهایم یا کور شدن آنها شاید جا گذاشتن در دوران نوجوانی دوست ندارم و همیشه یادآوریاش برایم سخت بود. حال میفهمم که نداشتن آگاهی و آموزش و تجربه باعث ناهنجاریها کلنجارها بد و بیراهها شده بود همه عیبها را در دیگران میدیدم و در همه امور ناامید و افسرده شده بودم شاید زندگی برایم سیاه و سفید شده بود. من به تاریکیها قبل از شروع اعتیاد وارد شده بودم .کمکم سایه سیگار و بعد به بهانه بیماری پدر شوهر سایه تریاک در تاریکی زندگی ما هر روز بیشتر از دیروز روی روشناییها را میپوشاند . برای جلب رضایت دیگران هر کاری میکردم؛ اما هیچ چیز درست نمی شد و روز به روز حسهای منفی و ضدارزشی در من تقویت می شدند اما حس دیدن طبیعت و زیباییهایش حس مادر شدن و دیدن رشد کودکانم همه و همه در من به خواب رفته بودند. دیگر چیزی مرا خیلی خوشحال نمیکرد. من معتقد بودم که خانواده همسرم باعث این همه ظلمت در زندگی من است. به اصرار و خواهش و گاهی تهدید بعد از ده سال زندگی مشترک با خانواده همسرم مستقل شدیم. اما این بار روز به روز حیا و ادبی هم که بین ما بود از بین رفت و جلوی نگاه معصومانه فرزندان با هم مشاجره و دعوا و گاهی کارمان به آشوب میکشید. شب و روز را گم کرده بودیم روز به روز فرو رفتن در منجلاب تاریکی، نادانی، منیت، ترس و اعتیاد بیشتر میشد هر چه بگویم کم است و غمناک. دیگر خودم هم با اعتیاد کنار آمده بودم.
همسرم بارها و بارها برای رهایی از این بلا تلاش کرد اما بیفایده بود و نتیجه دوباره بیشتر از قبل گرفتارتر شدن بود. دیگر کمتر به جایی میرفتیم و کمتر کسی به خانه ما میآمد. روزی دلم شکست و از ته دل خداوند را صدا زدم و از او چاره خواستم. مسافرم در شب قدر قول داد که به کمپ برود چند روز بعد به کمپ رفت و برگشت. گفتم تو عرضه نداری، میترسی گفت: صبر کن به دوستم زنگ بزنم او از پارسال پاک است به من هم پیشنهاد داده که برای پاک شدن اقدام کنم ولی من گوش نکرده و باور نکرده بودم. آری خداوند در رحمت و مغفرتاش را این بار به طور دیگری به روی ما گشود. "کنگره ۶۰" نام مکانی که دوست همسرم به ما معرفی کرد.
بار خدایا چگونه شکر این نعمت و رحمت را به جا آورم با آموزش و جهانبینی و تجربهای که در کنار این ها قرار دادیم؛ کم کم امید به دلمان برگشت؛ خداوند چراغ هدایتی به نام راهنما بر سر راهم قرار داد به من عشق و عاشقی را یاد داد. محبت واقعی را به من آموخت. به من دوست داشتن بلاعوض را آموخت. از کنگره آموختم که مشکل در درون خودمان است عیب را در جای دیگر جستجو نکنم. "همه مطالب در درون و برون خود ماست" حالا دیگر لحظهشماری میکنم تا روز رفتن به کنگره فرا رسد. حس و حال کودکی دوباره در من بیدار شده. گل ها را میبینم، درختان را، آسمان را، صدای پرندگان را و میبینم که زندگی هنوز جریان دارد. زیباییها در همه جا موج میزند در وجود همه انسانها عشق و محبت و زیبایی وجود دارد. "باید تفکر کنم و ببینمشان" حالا دیگر صبح ها که بیدار میشوم خالق مهربان را شکر می کنم که روز دیگری را به من مرحمت فرمود که زندگی کنم عشق بورزم و دوست داشته باشم حالا دیگر در گلخانه کوچکمان هم میشود عظمت و زیبایی و عزت خداوند را دید و لذت برد.
همانطور که گلها را در فصول مختلف با نور جابجا میکنم با گرما و سرما آبشان را کم و زیاد می کنم و توجه به خاک و مواظب آفت نزدن آنها باشم و صبر میکنم و نگاه میکنم تا برگها و گلهای زیبا بدهد باید با صبر به درون که همان جهان اصغر است هم رسیدگی کنم در هر حسی که با آن روبرو می شوم بدانم که چطور رفتار کنم و نفس سرکش خود را لگام زنم. دیگر به عزیزانم عشق بلاعوض نثار میکنم مرهمی میشوم بر روی زخم هایشان. باید در حفظ این رهایی بیصبری نکنم. می دانم که راه زیادی در پیش دارم تا بفهمم. اما باز هم هزاران بار خداوند را شاکرم که محبتی به نام کنگره را به من هدیه و مرحمت فرمود چه زیبا فرمود مولایم: ای بندگان خدا آن کس که نسبت به خود خیرخواهی او بیشتر است،دربرابر خدا همه فرمانبردار تراست.
امید به خالق مطلق که بنده ی فرمانبردار و خادم لایقی باشم.
نویسنده؛ همسفر مهری
تنظیم؛ همسفر نظری
همسفران نمایندگی باباطاهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
1102