English Version
English

کلیدی که باعث شد من مسیر کنگره را پیدا کنم

کلیدی که باعث شد من مسیر کنگره را پیدا کنم

 

کلیدی که باعث شد من مسیر کنگره را پیدا کنم...
این کلید با سی‌دی قفل و کلید آقای مهندس خیلی فرق داشت، با کلیدی که در وادی سوم گفته شده که با تفکر و سعی و تلاش و امیدواری برای پیدا کردن مسائل غیرقابل حل کوشش کنیم تا کلید راپیدا کنیم فرق داشت، آن كليد، کلید خانه‌ی من و مسافرم و دخترم بود.

مدت چهار روز مسافرم هنوز خانه نیامده بود که خبر دادند خاله بزرگش فوت کرده و من به آنجا رفتم و در کمال ناباوری مسافرم را آنجا دیدم. حتی به خودش زحمت نداده بود به من خبر بدهد که این چند روز آنجا بوده است. اصلاً چشمانش من را نمی دید. حتی نپرسید دخترمان کجاست؟ مدام با پسر خاله‌اش ناپديد می‌شد.

تمام فامیل جمع شدند و سر ناهار مادر مسافرم به من گفت که برای دخترم غذا ببرم و من به خانه برگشتم. دخترم گفت: برای کاری باید بروم بیرون، برای همین من کلید خانه را به او دادم و گفتم که تو زودتر از من برمی‌گردی، من باید به مراسم برگردم. شب شد، مراسم تمام شد، می‌خواستم به خانه برگردم،  دیدم مسافرم خوابیده، مادرش گفت: تو برو كنار دخترت و نگران نباش، ما هستیم و از او مراقبت مي كنيم. به خانه كه رسيدم، دیدم هیچ کس نیست و من پشت در ماندم و کلید نداشتم. از دست مسافرم عصبانی بودم و دخترم هنوز نیامده بود. گوشیم شارژ نداشت. از سرایداری زنگ زدم به مادر مسافرم و گفتم پشت در ماندم و نمی خواهم برگردم آنجا، ببین در جیب فرشید کلید هست یا نه. بعد از مدتي او زنگ زد به سرایداری و گفت کلید هست و آن را به بچه ها مي‌دهم تا بیاورند، ولی گفت پسر دایی فرشید اصرار دارد که کلید را خودش بیاورد، اشکالی ندارد؟ گفتم نه. حوصله نگاه های فامیل را نداشتم.

من در حیاط بودم كه پسردایی مسافرم آمد و کلید را به من داد و گفت: اگر می‌شود صحبت کنیم... من زود متوجه منظورش شدم و گفتم اگر می‌خواهی در مورد فرشید صحبت کنی، خودم می‌دانم! گفت که فرشید شديداً درگیر شده و شیشه هم می‌کشد. گفتم خودم می‌دانم و خیلی کارها را برایش انجام دادم، ولی جواب نداده است. او گفت که شما هیچ کاری برای فرشید نکردید و من اصرار داشتم که من و پدرش هر کاری که بود انجام دادیم، ولی نشد. پدر خودم هم گفته که او را رها كن و برگرد. من همیشه شنیده بودم که هر کس اعتیاد پیدا کند هیچ وقت خوب نمی‌شود و این جمله همیشه عذابم می‌داد.

تا اینکه پسر دایی مسافرم گفت من یک راهی را به شما پیشنهاد می‌کنم، این آخرین راه را امتحان کن، چیزی را از دست نمی‌دهی. اگر جواب نداد هر کاری خواستی بکن. من با نا امیدی گفتم خب بفرمایید. فکر می‌کردم او هم مثل بقیه فقط یک حرفی میزند...

او به من گفت در گوگل کنگره ۶۰ را جستجو كن و نزدیکترین آدرس را پیدا کن. ضرر نمی‌کنی و چیزی را از دست نمی‌دهی. گفتم شما از کجا مطمئن هستی؟ گفت: خودم الان آزادمرد هستم و نزدیک به ۲۰ رهجو دارم.

من آن زمان نفهمیدم که او چه می‌گوید.... الان مسافرم پای ثابت کنگره ۶۰ است..... با تفکر و استقامت اقدام به حل مشکلات خود بکنیم، به صورت تدریجی، و هرگز امید را از دست ندهیم و مسائل را با تفکر و تدبیر حل کنیم.

 

نویسنده: همسفر شراره (لژيون يكم)

تایپ، ویراستاری و ارسال: همسفر زينب (لژيون سوم)

همسفران نمایندگی ستارخان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .