به نظر من انسان از بدو تولد و شروع زندگی و یا همان کلمهای کلیشهای که اکثراً شنیدهایم تقدیر ما از قبل نوشتهشده است؛ آیا آرامش، حال خوب، تعادل و لذت بردن از لحظات عمر و سپری کردن فصول و گذشت زمان را دیدهایم؟ و اینکه خداوند سرنوشت من را قبلاً تعیین کرده است، اینکه من چون بنا به ذات و میل خودم و به دنبال لذت بردن از شروع دوران بلوغ به دستور نفس اماره دست به هر کاری بدون فکر کردن به درست و یا نادرست بودن آن عمل را ناخواسته انجام میدادم و بدون فکر کردن از عاقبت آن لذتهای کاذب و مقطعی و زودگذر به اعماق تاریکیها فرورفته پس چرا خالق همه ما از شروع دوران بلوغ حق انتخاب را در من نهاد و من را بر سر یکدو راهی که شروع و پایان هر دو راه را میدانسته قرار داده است چرا؟ بهراستی اینهمه وقت و گذر زمان را چگونه میتوان توصیف کرد که با سپری کردن اینهمه سال از عمرم به دنبال چه بودهام و چه به دست آوردهام که شاهد شروع شدن یک روز دیگر باشم که در طول هر ۲۴ ساعت از شبانهروز که برای من میگذشت حاصلی جز رنج و عذاب و تکرار و تکرار نبود. به خدای احد و واحد که حتی یک روز هم حال خوبی نداشتم از نگاهها از دیده نشدنها و از تحقیر شدنها خسته شده بودم و نه چیزی را میدیدم و نه میشنیدم و حتی حسش نمیکردم و تنها چیزی که تغییر میکرد فقط و فقط گذر زمان که به مسیر خودش ادامه میداد و من را روزبهروز و لحظهبهلحظه در تاریکی مطلق فرومیبرد مانند مرغی که با بالوپر خویش زمین را زیرورو میکرد و خاک را بر سر خودش میریخت و به خیال خودکاری را به انجام میرساند که حاصل این اعمال چیزی را نصیب من نمیکرد جز رنج و عذاب، دربهدری، بیکسی و از همه مهمتر بیاعتباری در پی نداشت انگار که تقدیر چنین بود که همیشه ساکت و بیحرکت در یکجا مانند دوچرخهسواری که فقط در جا ایستاده و به علت نداشتن زنجیر چرخ فقط رکاب میزدم و هر زمان چیزی را طلب میکردم پاسخ این بود و بس که سرنوشت در این بوده و روزگار برای تو اینطور رقم خورده است بدون آنکه بدانی چرا، البته نه اینکه ندانی نمیخواستم که بدانم چون توانی برای حرکت نداشتم و هدفی برای فردایی جدید و نوری برای ادامه راه برای من وجود نداشت.
روزها یکی پس از دیگری سپری میشد و دریغ از یک روزنه امید از همه و همهکس طلبکار بودم و منتظر بودم که کسی دستم را بگیرد و از جا بلند شوم ولی انتظاری بیمورد و بیاساس بود. در خانه خودم با داشتن همسر و دو فرزند بزرگ هم غریب و تنها بودم و همیشه به دنبال خودم میگشتم حتی خودم را هم نمیشناختم، اعتیاد به مواد از من فردی ساخته بود که در شروع به مصرف، مواد مخدر مصرفیام را همیشه به مکانهای خیلی خوب و خوش آبوهوا میبردم مثل رفتن به مراسم عروسی رفتن به شمال و کنار دریا، رفتن به مجالس شیک و آنچنانی ولی بهمرورزمان آنقدر از خود بیخود شده بودم که وقتی چشمباز کردم در سرویس بهداشتی پارک محل پیدایم کردند. این بود که به خودم گفتم دیگر چه میخواهی به کجا میخواهی بروی حتی خدا شاهد است که وقتی شبها به خانه میرفتم انگارنهانگار که من واردشده بودم، کسی مرا نمیدید و اگر هم میدید رویش را برمیگرداند، شرایط برایم خیلی سخت شده بود برای رسیدن به مواد مصرفی دست به هر کاری میزدم بهطوریکه همسرم فقط مقدار پولی که پدرم بهعنوان کمکخرج میداد را به من میداد و میگفت برو که دیگر حتی دیدنت با این سرووضع برایم جز درد و رنج چیزی باقی نگذاشته است.
بارها و بارها تصمیم به خودکشی گرفتم اما ازآنجاییکه خداوند میخواست من را در این شرایط ببیند همچنان عمرم را طولانیتر میکرد و این رحمت و بزرگی و بخشش او بود. من آنقدر جاهل و نادان بودم که کمک خالق خود را نمیدیدم.
از خداوند خواستم به عزت و جلال و بزرگی و کرامت بیکرانش فرصتی دیگر به من بدهد. بالای پشتبام خانه رفتم باران خیلی شدیدی میآمد آنقدر با صدای بلند فریاد میکشیدم و گریه میکردم، بهقدری فریاد زدم که پدر پیر و ناتوانم از روی دلسوزی و آن محبت پدرانه که همه ما آن را بارها و بارها دیده و حسش کردهایم دستم را گرفت گفت پسر جان چرا آنقدر ما و خانوادهات را اذیت میکنی به خدا دیگر نمیتوانم جلوی همسایهها سربلند کنم بیا و مرد باش من هم تا توان دارم از هر نظر کمکت میکنم، این اعتیاد آخر من و مادر و همسر و فرزندانت را از تو میگیرد.
پدر جان به خدا وقتی آن نگاه پر از ناامیدی و ترس و چشمهای پر از اشک و نگرانی شمارا دیدم انگار کسی صدایم میزد که تو هم میتوانی فقط از خدای مهربان و بخشنده بخواه، غیرممکن است که او را صدا بزنیم و پاسخی نشنویم این بود که تصمیم گرفتم و با خودم عهد و پیمان بستم که دیگر به این شرایط سخت پایان دهم، اینگونه بود که توسط خواهر بزرگم با کنگره ۶۰ آشنا شدم و در شروع آشناییام روزانه مصرفم به ۷۰ سیسی شربت متادون و نیم گرم شیشه رسیده بود که برایم اصلاً قابلباور نبود که جایی وجود دارد که بدون هیچگونه طلبی از من بهصورت رایگان وقت میگذارند و کمک میکنند و دیگر سؤالی که مطرح میشود آیا دارویی وجود دارد که بتوان با درست مصرف کردن آن بهعنوان دارو من را به فرد دیگری تبدیل کند؟ قبلاً شنیده بودم ولی با چشم خود ندیده بودم ولی کمکم و روزبهروز که جلوتر آمدم به خودم گفتم که خدای مهربان، انگار این بارجایی را انتخاب کردهام که با دفعات قبل فرق میکند. دوستان و بچهمحلهایم که نسبت به من شرایط بسیار بدتری رادارند به درمان رسانده و این واقعاً برایم درست مثل یک رؤیا و خواب بود ولی بعد از مدتی دیدم که خواب و رؤیایی در کار نیست. خداوند را سپاسگزار و شاکر هستم که اینهمه بزرگ و مهربان است و من تابهحال اینقدر او را از نزدیک حس نکرده بودم. فقط صد افسوس که دیگر مادر مهربان و پدر همیشه نگرانم در این دنیا نیستند که با چشمشان ببینند که من هم بالاخره سروسامان گرفتهام و به خداوند قسم که دیگر با توکل بر او عزمم را جزم کردهام. در حال حاضر مدت دو ماه و نیم است که سفرم را شروع کردهام و تابهحال سعی کردهام موبهمو به دستورات و رهنمودهای راهنمای عزیزم آقای رضا نعیمی جامه عمل بپوشانم.
نمیتوانم بهطور صد درصد بگویم که بدون نقص هستم چون به نظر من انسان بدون نقص اصلاً وجود ندارد ولی بار دیگر از خداوند مهربان آرزومندم در درجه اول به طول عمر آقای مهندس دژاکام، بنیان کنگره ۶۰ بیفزاید و همچنین به خانواده و پسر محترمشان آقای امین دژاکام استاد جهانبینی که به نظر این بنده حقیر اگر آموزشها و راهنماییهای ایشان و اعضای کنگره ۶۰ نبود من تا این اندازه احوالاتم تغییر نمیکرد و از تکتک خدمتگزاران تشکر میکنم و امیدوارم که دیگر به آن روزهای بد گذشته برنگردم و کمکم با روش درمان دی اس تی و زیر نظر آموزش راهنمایم باشم تا بتوانم به امید خداوند بزرگ و خواست و ارادهام به پایان سفر اول برسم و در ادامه راه در سفر دوم و تا روزی که مقرر است زنده بمانم در خدمت کنگره 60 و خانوادهام باشم. در پایان بازهم از خداوند خود شاکر و سپاسگزارم و از همسر مهربان و دختر دلسوز و پسرم هم تشکر میکنم که همیشه در کنارم هستند و من را تحمل میکنند. به امید رهایی همهکسانی که در این مسیر مقدس و پاک خدمت میکنند و امیدوارم آنهایی را که هنوز دربند اعتیاد هستند را با کنگره ۶۰ آشنا کند تا بتوانیم جهان و دنیایی پاک و دور از هر ضد ارزشی را برای خود و آیندگان بسازیم.
تایپ: همسفر علی
تهیه گزارش: مسافر عطا
تنظیم: مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
880