در مورد کار و تحصیل اگر بخواهیم صحبت کنیم، از قدیم میگویند زگهواره تا گور دانش بجوی.
زمانی که انسان مطلب جدیدی را یاد میگیرد و یا مشغول به انجام کاری میشود که در آن تسلط دارد، در هر دوی اینها زایش وجود دارد. زایش به چه معنا؟ به معنای اینکه، انسان حتی اگر از نظر فیزیولوژی هم پویا باشد، در یادگیری علم جدید، درک مفاهیم جدید یا ترکیب مفاهیمی که از گذشته برای شکلگیری کار جدید آموخته است (منظور برقراری ذهن با اعمال حرکتی مثل دست، چشم، دهان...) فیزیولوژی انسان موجب ساخت سیناپسهای جدید در مغز میشود. نکتهای که ارزشمند است این است که مهمترین چیز در مورد تحصیل و کار که ماحصل آن قدرت را تعیین میکند، ما بهعنوان همسفرِ زن اول باید بدانیم برای چه کار میکنیم؟ و چرا میخواهیم تحصیل کنیم؟ در مرحلهٔ دوم باید بدانیم که کار و تحصیل که میکنیم، نیروی اولیهٔ آن را از کجا میآوریم؟
انجام هر کاری در هستی طبق جهانبینی استاد امین دژاکام که مطرح کردهاند، نیاز به نیرویی دارد. مثال هم آوردهاند که، برای به حرکت درآوردن هر جسم فیزیکی در فیزیک میگویند که باید یک نیرویی به آن جسم وارد شود تا جسم شروع به حرکت کند، حال نیروی پتانسیل یا بالقوه. زمانی که ما میخواهیم شروع به درس خواندن یا کار کردن کنیم، باید بدانیم چه چیزی ما را به حرکت در میآورد. اول که گفتیم برای چه میخواهیم کار یا تحصیل کنیم؟ مثلاً: من میخواهم ازنظر اجتماعی دارای احترام باشم، من میخواهم پول داشته باشم تا زندگی خود را بچرخانم، خانوادهام ضعیف است و میخواهم کمک کنم و... که اینها دلایل خوبی هستند؛ یعنی باید بدانم که منِ همسفر که جنسم زن است، اگر میخواهم اینها را داشته باشم، آیا خودم از درون به این نقطه رسیدهام که اینها لازمهٔ زندگی من است و باید برای حمایت خانوادهام کسب کنم؟ یا نه؟ مواقعی است که میخواهم از خانوادهام حمایت کنم برای اینکه در جامعه، در فامیل یا از سمت دوست زخم زبانهایی شنیدهام، مانند اینکه: پدرت بیلیاقت است، برادرت معتاد است و... و حال میخواهم اینها را با یک حس تنفری پر کنم. میخواهم بگویم که: هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم و خیلی مهم است که بدانیم در کار و تحصیل از چه جنس نیرویی میخواهیم استفاده کنیم. در همهٔ کارها باید این را بدانیم و هیچکس جز خود انسان این را نمیتواند تشخیص دهد. چون این مسئله بهقدری پنهان است که هیچکسی نمیتواند مچ آدم را بگیرد. فقط زمانی قضیه مشخص میشود که شما در آن کار یا تحصیل بهجایی رسیدهاید و اکنون حالتهای روانی شما یا به عبارتی خلقوخوی شما تغییر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی من زنی بودم که ازنظر مالی در خانوادهام کم داشتم و همسرم هم آنقدری که باید درآمد داشته باشد ندارد و مصرفکننده است و حال من باید پول دربیاورم و همسرم هم رضایت دارد که من سرکار بروم. ولی وقتی رفتی سرکار و پول خوبی درآوردی و عیدی هم گرفتی و در کارت هم پیشرفت کردی، یکدفعه میبینی که همسرت تا میخواهد حرفی بزند میگویی: کی گفته تو حرف بزنی؟ من دارم این زندگی را میچرخانم، من دارم فلان میکنم، یادت است که تو آن موقع به من پول نمیدادی؟ من اصلاً به تو احتیاج ندارم...
یعنی یکدفعه به نقطهای میرسید که اگر تا آن موقع همسرتان فکر میکرده که دوستش دارید، حالا فکر میکند که به خاطر نیاز مالی از او حرف شنوی داشتهاید و وقتی درآمد اندکی کسب میکنید بهقولمعروف از ظرفیت ظرف شما خارج میشود و شما کلاً آدم دیگری میشوید.
در مورد تحصیل هم همین است.
چون رقابت سالم را به ما یاد ندادهاند و رقابت سالم با ناسالم خیلی فرق دارد و در کل جنس رقابت خیلی کار حساسی است. حال وقتی شما در صُور پنهان، رقابت ناسالم میکنید یعنی چه؟ یعنی از حسادتِ اینکه، طرف مقابل از شما تحصیلکردهتر و جاافتادهتر نشود، همش دنبال این هستید که آمارش را بگیرید که الان چهکار میکنی؟ الان کجا تحصیل میکنی؟ الان کجا کلاس میروی؟ دیگه چه خبر؟ ساعت چند میروی؟ ساعت چند میآیی؟ فلان استاد را داری، این کار را میکنی، آن کاری را میکنی و... همش در حال پرسیدن سؤال هستید. چون ناخودآگاه در درون شما، از اینکه او دارد این کارها را میکند یا خودجوش این کارها را میکند، بر مبنای حسادت در حال رقابت هستید و ناخواسته بخشی از نیروی طرف مقابلتان را میدزدید، بدون اینکه متوجه شوید. در حقیقت شما در میدان رقابت وارد میشوید، ولی با نیروی دزدیده شده از رقیبتان.
آن موقع چه اتفاقی میافتد؟ شما دانشگاه قبول میشوید، همهٔ شما دکترا میگیرید، ولی آن پیوند عاطفی عمیق که یک روزی به خواهر یا دوستتان اعتماد میکردید، دیگر وجود ندارد.
سلام و احوالپرسی میکنید، آرزوی موفقیت برای همدیگر میکنید، قربان صدقهٔ هم میروید، ولی آنقدر که در طول زمان از همدیگر دزدیدهاید و زخم زدهاید، حال که به خواستهها و جایگاههایی که میخواستهاید رسیدهاید و اکنون که دوست یا محبتی میخواهید، دیگر پیوندها مثل سابق نیست و نخواهد شد، مگر اینکه در یک بوتهٔ آزمایش دیگری قرار بگیرد و شما از خیلی چیزها برای آن محبت و دوست داشتن بگذرید و دست از این نوع از رقابت بردارید. ماحصل آنهم مشخص است، قدرتی که از کار و تحصیل از جنس رقابتی ناسالم یا درآمدی که در صُور پنهان از روی خشم و ناراحتی بوده است به دست بیاید، آن قدرت موجب درجا زدن شخص میشود و طرف مقابل در جلوی چشمان شخص مانند سد عظیمی میشود که مانع از تزکیه و پالایش شخص میشود و قدرتی خواهد بود که قلب اطرافیانش را با کلامش خواهد آزرد. مثلاً اگر زن خانهداری باشد ممکن است که کارش به طلاق بکشد و به دنبال ارتباطات ناسالم و دوست بازی برود و کلاً بچه و همسر و زندگی را فراموش کند و بگوید که: حالا یه زمانی یک مردی بود که چندرغازی میداد، ولی الان خودم پول درمیآوردم، خودم خانه میگیرم، ماشین میخرم و... و این ادعایی که جدیداً بیشتر زنها میکنند که: ما به مردها نیاز نداریم... در کل موضوع اصلی ازدواج فراموش میشود و انگار که از اول مسئله بدین گونه بوده است که: زن باید ازدواج کند تا نیاز مادیاش برآورده شود و مرد هم باید ازدواج کند تا نیاز جنسیاش برطرف شود. این قضیه آنقدر در تفکراتِ رفتارگرایی ساده شده است که زن در حد یک ابزار جنسی و مرد در حد یک ابزارِ برقرار کردن آرامش و نیازهای اولیهٔ مادیِ یک زن طراحی شده است. چون آقایان میگویند زن میخواهیم برای چه؟ تا دلت بخواهد زن هست... و زنها هم میگویند که: آقا بالاسر میخواهیم برای چه؟ دستمان که در جیب خودمان میرود...
نهایت این رقابتها و تفکرات ناسالم به این نقطه ختم میشود که قدرتی به دست میآید که کانون گرم خانواده در آن متلاشی خواهد شد.
با سپاس همسفر شانی کمک راهنمای لژیون پانزدهم
تایپ همسفر سولماز لژیون خانم زری، لژیون دهم
ارسال همسفر زری لژیون دهم
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1510