English Version
English

اخبار لژیون سردار خانم‌های مسافر

اخبار لژیون سردار خانم‌های مسافر

جلسه یکم از دوره چهارم لژیون سردار، به استادی مسافر فهیمه، نگهبانی مسافر میترا و دبیری مسافر مرجان، و با حضور ایجنت محترم شعبه، روز یکشنبه 15 تیرماه 1399 ساعت 9:30 برگزار شد.

https://up.c60.ir/repository/11463/b1dac52d-ebdc-4331-a413-a099ba476c1f.jpg%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1.jpg

خلاصه سخنان استاد:

خداراشکر می‌کنم که امروز در سلامت هستم، مانند مردم عادی زندگی می‌کنم، از ضد ارزش‌ها دور شده‌ام و به آرامش رسیده‌ام. من در کنگره یاد گرفتم چگونه پس‌انداز کنم و هزینه‌هایم را مدیریت نمایم. ورود به لژیون سردار، هم به رشد معنوی و هم به رشد مادی و قدرتمند شدن ما کمک زیادی می‌کند.

تا ده سال پیش نسبت به بسیاری از مسائل زندگی، خصوصاً پس‌انداز، آگاهی نداشتم، ولی امروز بسیار خوشحالم که این کار را یاد گرفته‌ام و به عضویت لژیون سردار درآمده‌ام. ما خانم‌ها این توانایی را داریم، می‌توانیم از بسیاری مخارج اضافی منزل بزنیم و پس‌انداز کنیم. من وقتی می‌خواهم وسیله‌ای بخرم، اول در مورد آن فکر می‌کنم. گاهی با کمی تفکر متوجه می‌شوم تا شش ماه دیگر به آن وسیله نیاز ندارم و می‌توانم به‌جای اینکه مبلغی بابت خرید آن بپردازم، یک‌تکه طلا بخرم و گوشه‌ای بگذارم. این تفکری بود که کنگره به من آموخت و اینک دخترم نیز از من یاد گرفته است.

می‌دانم هر کاری برای کنگره انجام دهم، درواقع برای خودم انجام داده‌ام. این دنیا بده‌ بستان است و هستی بر این روال پیش می‌رود، «تا ندهی، نمی‌گیری». کنگره نعمت‌های زیادی به من بخشیده است؛ آرامش، حس خوب، توان دیدن زیبایی‌ها، برداشت‌های خوب و ... و من هر کاری را در کنگره از صمیم قلب و با شوق انجام می‌دهم. امیدوارم همگی تلاش کنیم تا کنگره توانمندتر شود و هرچه زودتر تأسیس آکادمی محقق گردد.

 

خلاصه سخنان مسافر میترا (نگهبان جلسه):

در ابتدا از خانم اعظم و خانم هاله عزیز به خاطر زحماتشان در لژیون سردار تشکر می‌کنم. این عزیزان دوره خدمت پرباری داشتند و در این مدت بسیاری از خانم‌های مسافر به لژیون سردار پیوستند. از خانم مونای عزیز سپاسگزارم که با روی باز، قلب گشاده و بدون حاشیه، مشوق ما خانم‌های مسافر هستند تا بتوانیم قوی‌تر حرکت کنیم و پیش برویم.

به خانم هورا، خانم هاله و خانم فهیمه تبریک می‌گویم که به جمع دنورهای خانم‌های مسافر پیوستند، همچنین به خانم خاطره و خانم مینا که به جمع لژیون سردار خانم‌های مسافر اضافه شدند، خوشامد می‌گویم.

ما باید تجربیاتمان را به بچه‌ها انتقال دهیم و مطالب را برایشان باز کنیم. بچه‌ها باید بدانند چه چیزی به دست آورده‌اند و قدردان باشند. همان‌طور که آقای امین می‌گویند، ما در ذهنمان یک ترانسفورماتور داریم که قدرت افزایندگی یا کاهندگی دارد. فرض کنیم خانم ایکس همیشه به من لطف می‌کردند و کاری برای من انجام می‌دادند، ولی یک بار به هر دلیلی این لطف را انجام نمی‌دهند. در چنین مواقعی ما تمام خوبی‌های شخص را کنار می‌گذاریم و به بدی‌ها و نکات منفی او فکر می‌کنیم، با این کار به حس‌ها و افکار منفی خود قدرت می‌دهیم. حال شخصی می‌آید و به ما می‌گوید، حواست باشد، فلانی این‌قدر به تو لطف کرده، حالا این بار نتوانسته یا دلش نخواسته این کار را برایت انجام بدهد! با این یادآوری من به خودم می‌آیم و متوجه می‌شوم که چقدر اشتباه فکر می‌کردم.

این موضوع در کنگره هم مصداق دارد. بسیاری از بچه‌ها متوجه نیستند چقدر در حقشان لطف شده و چه چیزهایی به دست آورده‌اند. یکی از بچه‌ها می‌گفت؛ کنگره هم پولی شده است، دائم می‌گویند پول بدهید!» از او پرسیدم؛ شما تابه‌حال چقدر پرداخت کرده‌اید؟ گفت؛ 200 هزار تومان. گفتم؛ من این پول را به شما برمی‌گردانم! ولی کمی فکر کنید، شما دو نفر هستید، در زندگی چقدر هزینه دارید؟ حالا کنگره چند نفر عضو دارد؟ چه تعداد به اینجا می‌آیند و خدمات می‌گیرند؟ چقدر هزینه باید پرداخت شود؟ در کنگره آب، برق و همه چیز برای ما رایگان است. در مراکزی که قبلاً برای ترک اعتیاد مراجعه کردید، چقدر هزینه پرداخت کردید؟ و در آخر چه چیزی عایدتان شد؟

ساختمان‌های زیادی برای کنگره خریداری شده است، ولی هیچ‌کدام به اسم آقای مهندس و خانواده ایشان نیست. تمام این مبالغ در مراسم گلریزان جمع‌آوری‌شده است. آقای مهندس سال گذشته تنها برای یک ساختمان 16 میلیارد تومان پرداخت کردند. پس وظیفه تک‌تک ماست که تفکر بسته بچه‌ها را باز کنیم و موضوع را شفاف‌سازی نماییم تا مسائل را درک کنند.

یک زمانی من حتی پول خرید نان نداشتم، دخترم به من دلداری می‌داد و می‌گفت غصه نخور، درست می‌شود! چه کسی هزینه پرداخت کرد تا کنگره پابرجا بماند و من بتوانم بیایم و درمان شوم؟ اگر هر کسی که به درمان می‌رسید، می‌گفت زندگی خودم در اولویت است، تعویض یا خرید وسایل و مبلمان خانه خودم مهم‌تر است و می‌رفت دنبال زندگی خودش، من چگونه درمان می‌شدم؟ اگر درک این را پیدا کنیم که اولویت با جایی است که در آن درمان شده‌ایم و باید اینجا را برای فرزندانمان و آیندگان حفظ کنیم، این کار معنوی را انجام خواهیم داد و کار معنوی قطعاً اجر مادی هم به دنبال دارد.

یکی از خانم‌های لژیون سردار هر وقت می‌دید اوضاع مالی خوب نیست و برای کار با او تماس نمی‌گیرند، مبلغی برای زمین کنگره کارت می‌کشید و جالب اینکه خیلی زود برای کار با ایشان تماس می‌گرفتند. این برایش تبدیل به یک بازی جالب شده بود، مرتب این کار را انجام داد و سال گذشته هم موفق شد وارد لژیون سردار بشود.

این امر در صور پنهان نیز بسیار تأثیرگذار است. همان‌طور که ما در صور آشکار گردهمایی داریم و دورهم جمع می‌شویم، در صور پنهان و بین نیروهای مثبت و منفی نیز همایش‌هایی برای خیر رساندن و کمک‌ کردن به انسان‌ها برگزار می‌شود و لیستی از نام‌ها پیش روی خود دارند. افکار و اعمال مثبت انسان‌ها باعث انتخاب آن‌ها شود. پس باید موضوع پس‌انداز را برای بچه‌ها کاملاً باز کنیم. ان‌شاءالله بتوانیم به جایی که می‌خواهیم برسیم.

 

خلاصه سخنان مسافر اعظم:

پس‌انداز، مانند رودها و جویبارهای کوچکی است که به بحر و اقیانوس می‌رسد. من 25 سال کار کردم، ولی دائماً این ترس را داشتم که اگر کار نکنم، در زندگی با مشکل مواجه شوم. در این مدت حتی بیمه هم نداشتم، ولی همیشه به‌صورت قسطی طلا می‌خریدم و قسط آن را از حقوق ماهیانه‌ام پرداخت می‌کردم. یادم هست 12 تا النگو خریده بودم. وقتی پسرم از سربازی آمد، می‌خواست کسب‌وکاری را شروع کند، ولی پولی در دست نداشتیم. النگوهایم را به پسرم دادم و گفتم این‌ها را ببر بفروش و سرمایه کارت کن. ولی او دلش نیامد آن‌ها را بفروشد و تا مدت‌ها در کشوی اتاقش نگهداری کرد. تا اینکه خودم آن‌ها را بردم و فروختم و این سرمایه کوچک من باعث شد پسرم در کارش پیشرفت کند و الان من و پدرش را ساپورت می‌کند.

ماهی یک‌میلیون هم به من می‌دهد و می‌گوید هرچه می‌خواهی برای خودت بخر. هنوز هم پس‌انداز طلا دارم، برای عضویت در لژیون سردار هم چند النگو فروختم. این پس‌اندازها باعث شد من به آرامش و خواسته‌های دلم برسم. حتی اگر درآمد زیادی نداریم، باید پس‌اندازی برای خود داشته باشیم. از خانم مونا تشکر می‌کنم که مرا تشویق کردند و باعث شدند برای ورود به لژیون سردار پس‌انداز کنم.

https://up.c60.ir/repository/11463/1a90d787-3aba-48e0-9f67-39bf97dd2e14.jpg%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1.jpg

خلاصه سخنان مسافر هاله:

من هیچ‌وقت در زندگی‌ به مشکل مالی برخورد نکردم، اما همیشه در درونم ترس از بی‌پولی داشتم. طبق آمار، اکثر انسان‌ها ترس از فقر و تهیدستی را درون خود دارند؛ اما «خواسته دنور شدن» حسی در من ایجاد کرد که باعث شد با ترس‌هایم روبه‌رو شوم. می‌دانم باید بیشتر تلاش کنم. همیشه به کم قانع بودم، هر دستمزدی به من می‌دادند، می‌گرفتم و نمی‌گفتم حقم بیشتر از این است! ولی حالا می‌دانم باید حق خودم را دریافت کنم، وقتی می‌توانم بیشتر داشته باشم، چرا باید به کم قانع باشم!

زمانی که فکر دنور شدم به ذهنم آمد، به خودم گفتم؛ من می‌توانم این پول را خرج کم و کسری‌های زندگی‌ام کنم، یا مقداری از آن را به خواهرزاده‌ام بدهم که بسیار او را دوست دارم! بعد متوجه شدم این افکار از همان ترس‌هایم نشاءت می‌گیرد؛ و باز می‌خواهم این پول نزدیک خودم و خانواده‌ام بماند. در نهایت فکر کردم؛ من باید منافع همه را در نظر بگیرم و این پول را از خودم دور کنم! با ترسم روبه‌رو شدم و در دل آن رفتم و این‌گونه بود که برای دنور شدن اقدام کردم.

یک‌بار از شخصی مطلب جالبی شنیدم که می‌گفت؛ بخشی از هر چیزی که در اختیار دارید، مال شما نیست، حتی اگر یک موز می‌خورید، بخشی از آن مال دیگران است و باید تکه‌ای از آن را به دیگری ببخشید. پس باید بدانم یک بخش از پولی که در اختیار دارم، مال من نیست و باید آن را ببخشم.

 

خلاصه سخنان مسافر هورا:

از آقای مهندس و خانم مونا سپاسگزارم که به من اجازه دادند در این بازی که بازی بزرگان است، شرکت کنم. خداراشکر می‌کنم، هیچ‌وقت تصور نمی‌کردم بتوانم این‌قدر پس‌انداز داشته باشم که برای دنور شدن اقدام کنم. ولی با برنامه‌ریزی و با کمک وام‌های خانگی توانستم این کار را انجام دهم و عضو لژیون سردار بشوم.

در گذشته تفکرات نادرستی داشتم، از طلا بدم می‌آمد و از زیورآلات بدلی و چرمی استفاده می‌کردم. ولی در کنگره آموختم حتی اگر نخواهم از طلا استفاده کنم، باید بخرم و پس‌انداز کنم. با همین تفکر، یک زنجیر طلا خریدم و کنار گذاشتم و زمانی که برای دنور شدن تصمیم گرفتم، زنجیرم را فروختم، پول‌هایم را از این‌طرف و آن‌طرف جمع کردم و قدم برداشتم؛ و از این بابت بسیار خوشحالم.

چندی پیش دوستی به منزلم آمد و گفت؛ مبل‌هایت خیلی قدیمی شده‌اند، این‌ها را عوض کن! ولی دیدم مبل‌هایم سالم هستند و تا چند سال دیگر نیازی به تعویض آن‌ها ندارم، بهتر است که این مبلغ را صرف لژیون مالی کنم تا کاربرد و ماندگاری بیشتری داشته باشد.

 

خلاصه سخنان مسافر خاطره:

خداراشکر می‌کنم و بسیار خوشحالم که امروز در جمع شما عزیزان قرار گرفتم. از زمان تشکیل لژیون مالی، آرزو داشتم بتوانم وارد این لژیون شوم. شاید برای خانم‌هایی که شاغل هستند یا تنها زندگی می‌کنند و دستشان در جیب خودشان است، برنامه‌ریزی مالی و پس‌انداز کردن کمی راحت‌تر باشد. ولی برای خانم‌های خانه‌داری مانند من که منبع درآمدی نداریم و فقط مقدار مشخصی پول ماهیانه از همسرمان دریافت می‌کنیم، کار کمی سخت‌تر باشد. اوایل نمی‌دانستم چگونه باید پس‌انداز کنم. می‌گفتم این ماه هرچه برایم باقی بماند، آن را کنار خواهم گذاشت! ولی تا آخر ماه هیچ پولی باقی نمی‌ماند و همه خرج می‌شد! متوجه شدم برای انجام این کار، نباید منتظر بمانم که اگر آخر ماه چیزی باقی ماند پس‌انداز کنم.

به همین دلیل در یک وام خانگی شرکت کردم و اول هر ماه قسط آن را که مبلغ ۱۵۰ هزار تومان بود، پرداخت کردم که زیاد هم برایم سنگین نبود. نزدیک دو سال طول کشید تا اسمم دربیاید! ولی غیرممکنی بود که برای من ممکن شد... برکت این کار پیشاپیش به زندگی من واردشده بود. من انسان ضعیف و ناتوانی بودم، اگر ماهی یک روز برای ویزیت دکتر به تهران می‌آمدم تا یک هفته در خانه می‌افتادم و توان انجام هیچ کاری را نداشتم؛ و امروز آن‌قدر توانمند شده‌ام که هفته‌ای سه روز به تهران می‌آیم و به کارهای منزل و مسئولیت‌هایم نیز می‌پردازم؛ و تمام این توانایی‌ها را از کنگره دارم.

 

خلاصه سخنان مسافر مونا:

خداراشکر می‌کنم که دوباره گرد هم جمع شده‌ایم تا از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم. من به صحبت‌های همه شما به‌دقت گوش می‌دهم، چون دوست دارم به عمق این قضیه بروم و پس‌انداز کردن را آن‌طور که صحیح و اصولی است، یاد بگیرم؛ زیرا تا خودم این کار را یاد نگیرم، نمی‌توانم به رهجوها و فرزندم آموزش بدهم و آینده خوبی را برای خودم رقم بزنم.

همان‌طور که می‌دانیم، حرکت، قدرت و معاش زندگی ما، به قدرت تفکر مالی که در وجودمان است، بستگی دارد. اگر تفکر درستی در مورد مسائل مالی نداشته باشیم، نمی‌توانیم قدم از قدم برداریم. اگر هم قدمی برداریم، مسلماً حرکت اشتباهی خواهد بود. حتی ممکن است چیزی را که امروز داریم، از دست بدهیم و دیگر آن را نداشته باشیم.

من از سال ۸۳ سر کار ‌رفتم، خاطرم هست اولین حقوقم ۱۸۰ هزار تومان بود. آن زمان دفتری داشتم که مخارج و کارهای روزانه‌ام را در آن یادداشت می‌کردم، مثلاً در ماه باید 50 هزار تومان قسط وام خانگی بدهم، فلان مبلغ هزینه کرایه تاکسی، قبض موبایل و ... تمام‌پرداختی‌ها را می‌نوشتم که آخر ماه مقروض نشوم، مقداری از پول هم اضافه می‌آمد که آن را پس‌انداز می‌کردم. ولی وقتی مصرف‌کننده شدم، این کارها و برنامه‌ریزی‌ها فراموش شد! بااینکه هر روز سرکار می‌رفتم و هرسال به حقوقم اضافه می‌شد، ولی وقتی شیشه آمد، برکت از زندگی‌ام رفت، چون درراه ضد ارزشی بودم.

در آن زمان یک سرویس برلیان خریده بودم، ولی فکر و مشاعرم درست کار نمی‌کرد، همیشه طلاهایم را داخل جیب کوچک کیف پولم می‌گذاشتم و همه‌جا با خودم می‌بردم! مصرف شیشه نابسامانی و نامتعادلی خاصی به همراه می‌آورد، من هم وقتی جایی می‌رفتم، یا به درودیوار می‌خوردم، یا گوشی همراهم می‌افتاد و می‌شکست و بسیاری اتفاقات دیگر. روزی سوار تاکسی شدم، وقتی به مقصد رسیدم، پیاده شدم و چند قدم دورتر رفتم، ناگهان متوجه شدم کیف پولم را در تاکسی جاگذاشته‌ام! برگشتم و به راننده گفتم؛ کیف پول من در ماشین شما افتاده است، اما راننده انکار کرد! و من به‌راحتی طلاهایم را از دست دادم ...

خاطره بد دیگری که دارم، این است که یک‌بار به خاطر خرید یک پالتو، پول نزول کردم! هنوز وقتی این موضوع به خاطرم می‌آید، چقدر فکرم بسته بود و در جهل و نادانی به سر می‌بردم.

اگر در صراط مستقیم نباشیم، برکت از زندگی‌مان می‌رود. در زمان مصرف، همیشه هفتم یا هشتم ماه دستم خالی می‌شد و مرتب قرض می‌کردم. امروز وقتی تغییرات و تحولات حاصل شده در زندگی‌ام را می‌بینم، احساس شور و شعف می‌کنم و خدا را سپاس می‌گویم که راه کنگره برایم باز شد و توانستم آموزش‌های ناب آقای مهندس را دریافت کنم و به تعادل برسم. در این سال‌ها آموختم باید برای انجام تمام کارهایم تفکر کنم، مطالب بسیاری یاد گرفتم و در زندگی به کار بردم.

پس‌انداز کردن، به تفکر، مهندسی، محاسبات و معادلات دقیق ریاضی نیاز دارد. به نظر من پس‌انداز هم یک مثلث دارد؛ ضلع اصلی و قاعده این مثلث می‌شود «درآمد» و اضلاع دیگر «معاش» و «پس‌انداز» هستند. اگر بتوانم تعادل را در این مثلث متساوی‌الاضلاع برقرار کنم، حتماً موفق به پس‌انداز خواهم شد.

برای این کار نباید منتظر بمانم ببینم آخر ماه چقدر برایم باقی می‌ماند، بلکه باید همان اول ماه، یک بخش معقول از درآمدم را کنار بگذارم و برای باقی آن برنامه‌ریزی و اولویت‌بندی کنم. یک سری هزینه‌ها و خریدها از واجبات است و باید مبالغ آن را پرداخت کنم، اما چیزهای زیادی وجود دارند که فکر می‌کنم ضروری هستند، ولی می‌توانم در مورد آن‌ها فکر کنم و برخی را حذف نمایم. گاهی هم تصور می‌کنم خرید فلان کالا ضروری است، ولی وقتی تهیه می‌کنم، می‌بینم خرید آن ضرورتی نداشت! پول رفته هم قابل‌برگشت نیست! پس برای پس‌انداز باید تفکر صحیح داشته باشیم.

 

اتفاقات مهم لژیون سردار:

خانم هاله، خانم هورا و خانم فهیمه به جمع دنورهای خانم‌های مسافر پیوستند.

خانم خاطره و خانم مینا به اعضای لژیون سردار اضافه شدند.

 

گردآوری و تایپ: مسافر مرجان کمک راهنما

ویرایش: مسافر خاطره

ارسال:همسفر فاطمه 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .