English Version
English

کمانگیر شهر وجودی

کمانگیر شهر وجودی

افسانه ها و اسطوره های کهن که تا کنون سینه به سینه نقل شده و جاودان مانده اند، حکمتهایی در دل خود دارند. «داستانهای کتاب آسمانی سنت های الهی را بیان می کنند»[1]  و شاید داستانهای حکمت آموز قدیمی هم در سطحی کوچکتر به صورت تمثیل، قواعد و قوانینی را بیان می کنند که به بیان وادی هفتم؛ خرد جهانی آن قوانین را پذیرفته است، گویی که راز جاودانگی این داستانهای کهن نیز همین است.

یکی از افسانه های کهن ، داستان آرش کمانگیر است. در روزگاران بسیار کهن، بین دو امپراطوری بزرگ ایران و همسایه شرقی آن توران جنگی در می گیرد، تورانیان تا قلب سرزمین ایران تا مازندران پیشروی می کنند و سپاهیان ایران را در محاصره خود می گیرند. پادشاه ایران از ترس شکست به تورانیان پیشنهاد صلح و سازش می دهد. این پیام و پیشنهاد صلح و سازش و به نوعی تسلیم، توسط پیک لشگر ایران یعنی آرش برای توران فرستاده می شود.

پادشاه توران نیز برای تحقیر و کوچک شمردن ایرانی ها پیشنهاد سازش را به این شرط می پذیرد که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز کوههای البرز برود و تیری با کمان پرتاب کند، تا محل فرو افتادن تیر مرز ایران و توران را مشخص کند. در میان سپاه ایران کسی جرات این کار را به خود نمی دهد و پادشاه توران برای به سخره گرفتن بیشتر، آرش را که تنها پیک لشگر ایران بود و حتی پهلوان مشهوری هم نبود انتخاب می کند.

در واقع موضوع ابتدا خیلی خنده دار است، انگار می‌خواهد شخصیت حریف را به مسخره می گیرد، چون مگر یک تیر چقدر پرتاب می‌شود؟ شاید حد اکثر تا پای دامنه کوه، در واقع دشمن مبارزه را برده است و در آستانه  تصاحب سرزمین قرار دارد، برای اینکه بگوید شما عددی نیستید، قدرت و توانی ندارید، در آسانه شکست و نابودی قرار دارید و همچنین برای خرد کردن شخصیت فرمانده و سپاه طرف مقابل، این پیشنهاد را به این شکل مطرح می کند، به این تصور که تیر اصلا به پایین کوه نمی رسد. اما آرش پیشنهاد را می پذیرد و اطرافیانش همه او را سرزنش می کنند که این کار مایه ننگ خواهد شد، غافل از اینکه «کاری که با عشق انجام شود محکوم به پیروزی است»[2] و «عشق به انجام ها مهم است نه آرزوی داشتن ها» [3]. وی بر فراز دماوند می‌رود و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب می‌کند. او که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر می‌گذارد، پیکرش پاره‌پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و روانش در تیر دمیده می‌شود. تیر از بامداد تا هنگام غروب خورشید پرواز کرده و در کنار رود جیحون بر درخت گردویی فرود می‌آید، که آنجا مرز میان ایران و توران خوانده می‌شود.

به گمان من این می تواند داستان هر لحظه از حرکت مسافری باشد که می‌خواهد حرکت خود را از قهر به مهر، از تاریکی به روشنایی و از حقارت به سرافرازی آعاز کند. داستان هر انسانی که در مسیر ضد ارزشها به آخر خط خود رسیده است. آنجایی که هیچکس حتی خودش هم او را قبل ندارد، آنموقعی که در درون و برون ذرات نفس اماره و نیروهای منفی و بازدارنده طغیان کرده اند و کنترل کشور وجودی و زندگی او را به دست گرفته اند. آنوقتی که همه نیروهای خود را از دست داده است و کنترل او به دست خودش نیست، آنوقت که او را از خودش ربوده اند و با ضعف و ناتوانی و استیصال دائما دست به دامان هر چیز و هر کسی می شود و یا از ناامیدی در آستانه تسلیم در مقابل نابودی قرار دارد.

هر لحظه که مسافری سفر خود را آعاز می کند، کمانگیری در شهر وجودی تیری را با تمام وجود پرتاب کرده است تا مرزی را مشخص کند. در هر لحظه از حرکت در مسیر درست، صراط مستقیم، عمل سالم یا هر چه اسمش را بگذاریم، لحظه ای هست در دوراهی انتخابی؛ برای ترس و تردید و تسلیم و سقوط و یا رفتن بر فراز بلند ترین قله شهر وجودی و تمامی جان خود را در چله تیری گذاشتن و رها کردن.

لحظه ای که یک مسافر سفر اول می خواهد اولین سی دی خود را گوش کند و یا بنویسد، کمانگیری در درون شهر وجودی اش باید این تیر را پرداب کند. وقتی اولین پله خود را کم می کند، حتی مواد مصرفی خود را می خواهد منظم کند، وقتی می‌خواهد نظمش را درست کند و سر وقت برای جلسات حاضر شود. آن موقع که پس از مدتی سفر کردن در کنگره و در طول درمانش چشمش باز می شود و می خواهد یک شبه و ناگهانی تمام خرابی های اطرافش را درست کند، اما به او می‌گویند در جاده یخبندان دارد حرکت می کند و باید صبر کند، حتی در صبوری ها و قناعتهایی که باید در مسیرش داشته باشد، هر لحظه باید جان خود را برای انجام آنچه درست است در چله کمان بگذارد، تا جان بدهد، پوست بیندازد و لحظه لحظه کمانگیری در درونش تیری پرتاب می کند، با پرتاب هر کدام از این تیرها جان می دهد و اینبار گستره ی بیشتری از فرماندهی خود را پس می گیرد، مرزهای شهر وجودی خود را، در حیقت دامنه اختیار و انتخاب از دست رفته خود را گسترش می دهد و پس می گیرد، چه که اگر اینکار را نکند، ریشخند نیروهای منفی و بازدارنده، شیطان، ساکنین وحشی و اوباش شهر وجودی می@شود و در یک کلام محکوم به تسلیم دربرابر تاریکی و نابودی می گردد.

مسافری که خدمت خود را در کنگره آعاز می کند ، هم او که مسئولیت ساده ای را از دبیری لژیون تا دبیری جلسه کارگاه آموزشی، تا مرزبانی، کمک راهنمایی ، عضویت لژیون سردار، دنور و ... می پذیرد، آرش کمانگیری در سرزمین وجودی خود و در محیط پیرامونش است. همانوقتها که شاید برخی اطرافیانش وقتی خدمت بلاعوض او را در کنگره ببینند به او خرده می‌گیرند، مسخره می کنند یا او را دیوانه قلمداد می‌کنند و حقیقتا هم آنچنان کمانگیری بودن در هر مرحله از سفر تکاملی انسان دیوانگی می خواهد، اما دیوانگی از نوعی دیگر! به قول استاد رعد: « گاهی اوقات بيان کلمه بسیار  آسان است مانند همان کلمات الهی که فهم آن و عمل آن را فقط آنانی عمل می کنند که بهم وصل الهی باشند و اصولا آن را هم بدانند، به همین جهت ما انسانهایی را می بینیم بسیار فهیم اما از ظاهر مانند همان طرفداران فلسفه نظری که خود می دانید اینجاست که کار مشکل می شود، و از محصلین علم هم کار چندانی ساخته نیست، باید همسفر ما بشوند، به عبارتی مجنون باشند تا دیدگانشان گشوده شود... » [4]

چه کسی باورش می شد که داروی درمان بیماری کهن و هزاران هزار ساله لاعلاج اعتیاد تریاک باشد؟ آن زمانی که آقای مهندس دژاکام روش DST را کشف کردند و یک نفره مقابل همه مجامع علمی جهان ایستادند و اعلام کردند که بیماری اعتیاد درمان دارد، شاید بسیاری از اعضای دورتر خانواده، دوستان، متخصصان و کارشناسان ایشان را مجنون قلمداد می‌کردند، اما او آبرو و سرمایه و وجودش را صرف بنیان کنگره کرد، چه که کنگره از ایشان رویدن گرفته است، تا من و ما حالا بتوانیم در مرزهای این بهشت کنونی، به زیستن و فراگیری به این گونه ادامه بدهیم و نه تنها درمان بیماری اعتیاد، درمان و راه حل بسیاری بیماری ها و رنجهای کشف نشده بشر در همین مرزها کشف شود، گویی تیری که مهندس دژاکام رها کرد تا بیکران می رود و مرزهای زمان و مکان را تا بی انتها در می نوردد، تا کنگره 60 به گفته خود ایشان و اساتید کنگره، آغازی باشد که پایانش دست ما نیست.

چه کسی یک مصرف کننده را که می خواهد درمانش را در کنگره 60 آعاز کند باور می کند؟ حتی خودش هم خودش را باور ندارد، به یاد دارم وقتی به پزشکی که برای درمان اعتیاد پیش او می رفتم گفتم جایی را پیدا کرده ام که با تریاک اعتیاد را درمان می کند و می خواهم به آنجا بروم، کلی به من خندید و گفت تو یا دیوانه ای یا عشق مواد مخدر چشمت را کور کرده است، خانواده هم وقتی می گفتم یک سال درمانم طول می کشد پوسخند می زدند که اراده نداری یا می خواهی کلاه سر ما و خودت بگذاری، دوستان و اطرافیان مصرف کننده هم که می گفتند اصلا عددی نیستی که بتوانی این کار را بکنی. آنزمان با تمام تردید و اضطراب ها فقط یک کمانگیری در آن شلوغی و صحنه آرایی نیروهای بازدارنده، محکم در درونم ایستاده بود که راه همین است و با آنچه در توان  داشت تیر خود را پرتاب کرد.

وقتی یک نفر را می‌بینی که برای خدمت کردن، مرزبان شدن، کمک راهنما شدن و ... با تمام وجودش تلاش می کند، وقت می گذارد، با هر سن و سال و هر سطح سواد و تحصیلات، طوری در تکاپو می‌افتد، آنچنان که آدم با دیدن تلاشش به وجد می‌آید؛ انگار که شور و شوق و عشق کودکی به شیرین ترین بازی زندگانی اش را مشاهده می کنی، حاضر است هر کاری بکند که کمک راهنما شود، خدمت کند، در کنگره حضور داشته باشد، حقیقتا برای من حس واژه رقصنده های آسمانی دیدن چنین خدمتگزارانی در کنگره است که گویی در هر جایگاهی که باشند؛ حتی یک سفر اولی که دارد زمین را تی می زند؛ نوری دارند و بازتاب نوری برای سایر انسانها هستند، به عقیده من آنها در درون و برون خود کمانگیر شهر وجودی و محیط پیرامونشان هستند.

شاید برای اعضای کنگره انفاق شش میلیون یا شصت میلیون، حتی چند میلیارد تومان از اموالشان، برای سهیم شدن در اهداف کنگره نه تنها عجیب نباشد بلکه عشق و افتخاری است که با تمامی وجود و توانشان برای انجام آن تلاش می کنند و از یکدیگر پیشی می‌گیرند، اما شاید برای یک نفر که با کنگره آشنا نباشد، این کار بی معنی یا دیوانگی باشد، همانطور که پذیرفتن شرط پادشاه توران برای پرتاب تیر جهت مشخص نمودن مرزهای کشور به نظر  بی معنی و دیوانگی بود، اما اینها کمانگیرهای زمانه خود هستند.

شاید وقتی عقل و عشق و ایمان به حد کافی خود نرسیده باشد، بخشش به اندازه همان پرتاب تیر عجیب به نظر می رسد، اما همیشه در این هنگامها کمانگیری هست که اگر به او فرصت رفتن بر فراز بلندترین قله شهر وجودی و پرتاب تیری را بدهم، کشوری نو، شهری نو و دنیایی تازه را برایم مرزبندی می کند.

انگار که قاعده حرکت در مسیر عمل سالم و مسیر ارزشها اینگونه است که برای هر لحظه اش باید آنچه در توان هست با تمام خواست و تلاش، با تمام عشق و ایمان صرف کرد، جانی در تیری در چله کمانی شد و پرواز کرد تا بتوان یک قدم را پیمود و یک لحظه را سپری کرد، لحظات و گامهایی که در هر کدام از آنها ، من همان کمانگیر شهر وجودی خود هستم.

 

 

نویسنده: مسافر امین حمله داری



[1] استاد امین دژاکام - سی دی شرک

[2] استاد امین دژاکام - سی دی خوی وحشی

[3] استاد امین دژاکام - سی دی تصویر دنیای بیرون

[4] مهندس دژاکام - سی دی مجنون

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .