گویمت شرط بلاغ از زخم عشق یا شفا یابی یا شوی معدوم عشق
در مورد خیلی چیزها فکر میکنیم و نظر میدهیم ولی وقتی در مورد آن موضوع به دانش و شناخت میرسیم، شکل قضیه و نظر ما در مورد آن تغییر میکند.
زخم عشق یعنی ضربههایی که ممکن است از عشق به انسان وارد شود. یک موقع هست که انسان مجذوب چیزی میشود و خیال میکند عاشق شده است، ولی اگر عاشق شده باشد لطیف میشود، ذوق و استعدادش شکوفا میشود، حالش خوب میشود و دنیای دیگری را تجربه میکند. ولی اگر فقط مجذوب شده باشد روزگارش سیاه میشود؛ از استرس و خودسوزی که در وجودش ایجاد میشود، که اگر برود؟ اگر نشود؟ اگر کسی دیگر هم بیاید ...
اینجا نور خودت را که برای سالیان زندگی نیازش داری یکمرتبه میسوزانی. در مثلث عشق فقط جاذبه را تقویت میکنی، البته این هم عشق است و در تو اشتیاق پدید میآورد ولی کامل نیست و باعث تولید و زایش نمیشود آنچنانکه عشق واقعی وانمود میشود. عشق باعث شفا میشود و این معجزه عشق است. گاهی عشق نرسیدن است و این جزئی از رسیدن است؛ مثل کسی که عاشق درمان و رهایی از اعتیاد میشود ولی با ترک سقوط آزاد به درمان نمیرسد و نمیتوان گفت عشق نرسیدن است و این شکست باید باشد تا لذت رسیدن را بفهمد.
حالا در راه این عشق چه ضربههایی میخوریم و از کجا؟ همیشه برای رسیدن انسان به چیزهایی که میخواهد موانعی است؛ ولی وقتی آن چیز را به دست آورد، ممکن است ضربههایی به او وارد شود که این بهای آن خواستن است. این سختی و ضربه، بیشتر درونی است که از ضربههای بیرونی قویتر و کاریتر هستند، مثلاینکه در درون معشوق، حسها و خویهای بد و منفی وجود دارد، ولی در کنارش حسهای خوب و مثبت در وجود تو هست که با آن میتوانی خلقوخوی بد طرف مقابل را تحملکنی، نه اینکه با دیدن اولین عکسالعمل منفی جا بزنی و جبهه بگیری. البته ممکن است همه سختیها را تحملکنی ولی بازهم به چیزی یا کسی که عاشقش بودی نرسی، آنوقت چه؟ آنوقت تو چون از سد سختیها و مشکلات عبور کردهای انسان کارآزمودهای هستی که با گذشته، تفاوت زیادی داری و کوله باری از تجربه، همراه با آرامش بیشتر، خلاقیت بیشتر و اعتماد بهنفس بیشتر را با خود خواهی داشت؛ البته بهشرط اینکه عشق، عشق باشد.
عشق آسان نمود اول، در ابتدا بدیها را نمیبینی و در ادامه برای تو آشکار میشود و تو بدیها را میبینی و اگر عاشق باشی، کینه به دل نمیگیری و آتش خشم، تو را خاکستر نمیکند.
طلا و جواهرات وجود هر انسان، عشقی است که در درون او وجود دارد و سیستمی که از این گنج محافظت میکند ایمان است و چیزی که از آن برای تولید و زایش استفاده میکند، عقل است، حالا اگر کسی عقل خوب داشت، سیستم امنیت قوی داشت ولی داخل گاوصندوق، کارتن و پلاستیک و آشغال باشد، میخواهد با اینها چه کند؟ حتی اگر طلا و جواهر باشد ولی بدل باشد چطور؟ خیال کند عاشق است ولی در اصل نباشد؛ برای چنین انسانی نباید زیاد وقت صرف کرد و هزینه کرد، از جواهرات بدلی چیز زیادی نمیشود استخراج کرد.
انسان با عشق زاده میشود؛ اما وقتی به سمت تاریکی رفت آن را از دست میدهد ولی میتواند دوباره به دست بیاورد و در این از دست دادن و دوباره به دست آوردن، آگاهی و دانش است که در نقطه میماند. پس عشق شفاست؛ میتواند آتشی شود و بدیهای انسان را بسوزاند و خاکستر کند و اگر دانایی و آگاهی نباشد میتواند وجودت را بسوزاند و شوی معدوم عشق.
تهیه مطلب و تایپ: همسفر معصومه
تنظیم: همسفر اکرم
- تعداد بازدید از این مطلب :
3691