English Version
English

خوشحالم از این وصل

خوشحالم از این وصل

 در برنامه ماه‌عسل رمضان آقای امیرعباس معافی را دیدم، تعریف می‌کرد که چگونه توانست از اعتیاد نجات پیدا کنند و درمان شود. کنگره 60 را به‌عنوان مرکز درمان اعتیادش معرفی کرد، خیلی این برنامه نظرم را جلب کرد و در ذهنم نقش بست یک سال از این موضوع گذشت سال 98 بود که متوجه شدم که مهدی برادرم مصرف‌کننده شیشه شده یک‌باره به یاد کنگره افتادم اما چون حالش بد بود اول به پزشک مراجعه کردیم اما بعد آدرس کنگره را سرچ کردم تا مکان آن را پیدا کنم از همین‌جا بود که این اتفاق افتاد و ما با کنگره آشنا شدیم خدا را شکر به برکت و رحمت ماه رمضان و کنگره 60 مهدی خیلی خوب با کنگره عجین شد و با کمک و راهنمایی آقای کامران شریفیان و راهنمای نازنین خودم خانم مرجان عزیز 14 ماه سفر کردیم  به روش DST و داروی درمانی OT و اکنون مهدی 8 سال است که به درمان قطعی رسیده و در ادامه، سفر در کنگره باعث شد من همسفر حسین شوم، حسین با آنتی ایکس مصرفی متادون وارد کنگره شده بود واکنون 10 سال است که به درمان قطعی اعتیاد رسیده و در جایگاه کمک راهنمایی در حال خدمت است و این‌گونه بود که در کنگره ماندگار شدم و این فرصتی بود تا من هم احیا شوم، بابت این اتفاق خجسته بسیار خرسندم و خداوند را شاکرم. ایبن بخشی از صحبت های همسفر نگین بود در باره آشنایی با کنگره با ایشان گفت و گویی کرده ایم که در ادامه می خوانید:

 

خانم نگین لطفاً برایمان بفرمایید که در مسیر کنگره 60 چه عنوان‌های خدمتی را پشت سر گذاشتید و بیشترین بار آموزشی شما در کدام‌یک از این خدمت‌های ارزشمند بوده است؟
من به لطف خداوند و اجازه آقای مهندس توانستم جایگاه‌های خدمتی زیادی را تجربه کنم. بعد از رها شدن، تجربه خدمت در نشریات را داشتم که خیلی مفید بود و به‌واسطه خدمت ان جا باعث می شد، سی‌دی‌های مختلفی را گوش دهم و خیلی حس خوبی به من می‌داد، چون من تازه رهاشده بودم و به من کمک می‌کرد که بتوانم درست حرکت کنم. بعد از آن ۹ ماه از رهاییم گذشته بود که خدمت مرزبانی را پذیرفتم و بسیار برایم باارزش بود، چون آن زمان آقای حکیمی ایجنت اصفهان بودند و ما شاگردان مستقیم ایشان به حساب می آمدیم و می توانم بگویم، لذت بخش ترین دورانی که سپری کردم، دوره مرزبانی بود و آقای حکیمی با رفتار و عملکردشان آن‌قدر به ما آموزش می‌دادند که ما بسیار از ایشان یاد گرفتیم و خدا را شکر می‌کنم که این سعادت را داشتم که در کنار آقای حکیمی خدمت کنم. بعد از آن یک دوره کوتاهی را در لژیون نوجوانان به عنوان کمک راهنما سپری کردم که آن هم خیلی خوب بود. سر وکار داشتن با نوجوانان و بچه‌هایی که در کنگره هستند و حال به دلیل آسیب‌هایی که دیده بودند، روی من اثر می‌گذاشت که حتی خیلی وقت‌ها گره‌های شخصیتی‌ام را با کمک بچه‌ها توانستم بازکنم و از این بابت هم خدا را شاکر هستم و بعدازآن دوره کمک راهنمایی که یک دوره چهارساله فوق‌العاده عالی بود که درواقع لذت‌بخش‌ترین دوران زندگی من بود. انگار که آدم خودِ بهشت را با این خدمت مقدس تجربه می‌کند و خوب مسلماً آگاهی و داناییم افزایش پیدا کرد و سکوی پرتابم شد و درمانم در آن کامل شد و بعدازآن هم خداوند توفیق داد که در جایگاه اسیستانتی خدمت کنم که بار آموزشی خیلی بالایی دارد و خیلی از آن لذت می‌برم. در همه این جایگاه‌ها من بسیار آموزش گرفتم و نمی‌توانم بگویم که کدامش برایم بهتر بود و همه‌اش در سطح خودم برایم عالی بود.

 

 لطفاً از حس و حالتان بیان کنید؛ از روزی که به‌عنوان همسفر پا به درون کنگره گذاشتید تا به امروز که یکی از موفق‌ترین خدمت گذاران عاشق و خالص این مجموعه هستید و به شکر خدا در جایگاه اسیستانت در حال خدمت هستید وفکر می‌کنید این تغییرات ماحصل چه چیزی است؟
چه سؤال خوبی است، آدم به گذشته اش پرتاب می‌شود. من قبل از این‌که وارد کنگره بشوم، خیلی جستجو می‌کردم و خیلی سؤال داشتم. کلاس‌های عرفان و شعر و حافظ خوانی می‌رفتم و مثنوی می‌خواندم و خیلی سؤال داشتم که الآن، انسان قرار است چه کار کند و چه اتفاقی بیفتد و تلاش می‌کردم که به یکجایی وصل شوم، تا بتواند به من کمک کند و این سؤالات من جواب داده شود. زمانی که مهدی مصرف‌کننده شد، حالش خیلی بد بود و همه‌کسانی از پیش‌کسوتان کنگره که من را می‌شناسند، روزهای اولِ من را خوب یادشان است که چقدر از این اتفاق گریه و بی‌تابی می‌کردم. خوب ورود من نزدیک اذان در ماه رمضان به کنگره بود و صدای اذان مرا میخکوب کرد و گفتم اینجا قرار است اتفاقات خوبی برای تو بیفتد و شروع کردم در لژیون خانم مرجان عزیزم که فقط من می‌دانم و خداوند که چه اتفاقی افتاد که من خراب شدم و از نو دوباره ساخته شدم و شروع به حرکت کردم و هنوز درگیر سفر مهدی بودم و بعد از دو ماه اولین سؤالی که در مورد خودم از خانم مرجان پرسیدم، ایشان من را خیلی تشویق کردند که آفرین؛ تو برگشتی به سمت خودت و داری برای خودت سفر می‌کنی و آنجا آغاز این بود که برای خودم حرکت کنم و فهمیدم که داستان چیز دیگری است و اگر متوجه نشوم که قرار است  چه‌کار بکنم، اینجا را از دست می‌دهم و مهدی را رها کردم و به خودم چسبیدم و شروع به حرکت کردم و آن زمان حرکت‌های من خیلی خوب بود، چون توانستم خیلی از گره‌هایم را در آن زمان اولیه بازکنم و هرچقدر این گره‌ها باز می‌شد و حال من بهتر می‌شد، پیوند من با کنگره محکم‌تر می‌شد و می‌دانستم که تحت هر شرایطی باید اینجا بمانم و به حرکت خود ادامه دهم و در هر دوره‌ای از خدمت‌های من اتفاقاتی افتاد و مسائلی برای من مشخص شد که باز من را ماندگارتر می‌کرد و من خیلی چیزها را در مورد خودم توانستم، پیدا کنم. وقتی به کنگره آمدم، فهمیدم حال من از برادرم بدتر است و بی‌خود نبوده که دنبال جواب این‌همه سؤال می‌گشتم و خدا را شکر می‌کنم که این‌قدر پیوند من با کنگره عمیق‌تر شد که باعث شد که در کنگره تشکیل خانواده دهم و این‌قدری که دوست داشتم در کنگره بمانم و کسی را در کنار خودم داشته باشم که او هم عاشق کنگره است والهی شکر که این اتفاق برای من افتاد. هر جایگاه خدمت این قدر به خود من و حال من کمک کرد که من مدام تلاش می‌کردم که بتوانم خدمت بعدی را داشته باشم و مطمئن بودم که هر خدمتی درهای بیشتری را به روی من باز می‌کند و این اتفاق افتاد و در خدمت کمک راهنمایی درهای زیادی به روی من باز شد و گره‌های بیشتری در وجودم پیدا شد و حرکتم را بیشتر کردم و می‌توانم بگویم، چون در این مسیر عاشق این بودم که حال خودم را خوب کنم و تلاش برای خود و درست کردن خودم بکنم؛ به خاطر همین می‌توانم بگویم که زحمت و درد  هم زیاد کشیدم. مواقعی که آدم گره هایی را پیدا می‌کند که شاید خیلی برایش باورکردنی نیست، مسلماً آنجا انسان دردهای زیادی را متحمل می‌شود و خدا را شاکر هستم که این بزرگ‌ترین معجزه زندگی من بود و الآن که به گذشته خودم نگاه می‌کنم، حَوِل حالنا را درون خودم می‌بینم و متوجه می‌شوم که این اتفاق بزرگ برای من افتاده است.

 

همان طور که می دانیم نه تنها شما در کنگره به رهایی رسیدید ازدواج شما هم در کنگره و با یک انسان کنگره ای صورت پذیرفت و شما در مصاحبه های قبلی تان بیان کردید که بعد از رهایی برادرتان بزرگ‌ترین نعمتی که خداوند به شما عطا کرد ازدواجتان بود. به نظر شما چه حکمتی در این بود که شما که خودتان با یک مسافر حال خراب به قول خودتان وارد کنگره شدید, و آرزوی رهایی ودرمان  ایشان را داشتید چه معیاری باعث این انتخاب شد که خودتان هم یک مسافر رهاشده را برای آینده خودتان ازدواجتان انتخاب کنید؟
من وقتی به کنگره آمدم، دوباره خراب شدم و از نوساخته شدم، به خاطر همین در این مسیر خیلی از معیارهایی که برای زندگی داشتم کاملاً تغییر کرد و نگاهم متفاوت شد و تازه فهمیدم، آدم‌ها برای درست زندگی کردن و شاد بودن و آرامش داشتن به آن معیارهایی که در ذهن من بود، را خوب از کنگره یاد گرفته بودم و تلاش می‌کردم که آن معیارهای شخصی خودم را درواقع اجرا کنم. پس وقتی به کنگره آمدم، متوجه شدم که به‌اندازه‌ای که حال مهدی خراب هست، حال من هم خراب است و پُر از ترس، منیت و انواع و اقسام ضد ارزش هایم و به‌هرحال من هم همسفری بودم که در تاریکی‌ها فرورفته بودم و فقط تجربه مواد مخدر را می‌توانم بگویم که ما همسفران نداشتیم، و این‌که تاریکی هایمان چقدر با مسافران بالا و پایین دارد. مهم نیست، مهم این است که ما هم در تاریکی فرورفته بودیم. خوب وقتی سفر اول تمام شد و در سفر دوم، شروع سفر جهان‌بینی اتفاق می‌افتد، چون در سفر اول درگیر مسافر هستی ولی در سفر دوم به مرحله ایی می‌رسی که می‌دانی اینجا آغاز یک حرکت بزرگ برای تو است و خودت خوب می‌دانی که تو هم در تاریکی‌ها بودی و تلاش می‌کنی از تاریکی بیرون بیایی و کلا معیارهایت عوض می‌شود و دیگر برای زندگی به ابزارهای جدید نیاز داری و یاد می‌گیری که این چیزها حال تو را دارد خوب می‌کند و نه آن معیارهایی که در ذهن جامعه هست و من نیاز داشتم به یک شریک زندگی که تاریکی را تجربه کرده است و برای رسیدن به نور تلاش می‌کند. من قبل از ورودم به کنگره اصلاً نمی‌دانستم در تاریکی هستم و این دردناک‌ترین قسمت زندگی می‌تواند باشد که یک شخصی حالش بد است، اما نمی‌داند و فکر نمی‌کند که این حال خرابی بابت چه چیزهایی می‌تواند باشد و به دنبال حل کردنش نیست، فقط می‌داند که حالش بد است و هیچ تلاشی نمی‌کند که دلیل این‌همه حال بد را بداند، ولی این‌که چرا و چه اتفاقی افتاده را پیگیری نمی‌کند. من هم مسلماً ترجیح می‌دادم، کنار آدمی باشم که او هم این تجربه را داشته و معیارهایش برای زندگی مشترک و نگاهش به جهان هستی کاملاً متفاوت است و تلاش و حرکت کرده که از اعتیادش خارج شود و این خیلی حرکت بزرگی برای من بود و اگر فاکتورهای دیگر حسین را کنار بگذارم که همه‌اش خیلی خوب است، به خاطر حرکت عظیمی که انجام داده، انتخاب کرده‌ام. به نظر من کسی که در تاریکی‌ها فرورفته و تلاش می‌کند خودش را به رهایی و نور برساند، این حرکت این‌قدر عظیم و قابل‌ستایش و بزرگ است که برای من خیلی تأثیرگذار بود و من دوست داشتم در کنار کسی زندگی کنم که تفکراتش شبیه تفکرات من است و آموزش گرفته است و زندگی ما که به کنگره می آییم کلاً زیرورو می‌شود و همه‌چیزش تغییر می‌کند. نگاهت به مادیات و معنویات و اعتقادات تغییر می‌کند، نگاهت به آدم‌ها عوض می‌شود، به این‌که تو باید در مسیر ارتباطی‌ات با انسان‌ها از چه فرمول‌هایی استفاده کنی و زمانی که حسین را انتخاب کردم، به این چشم نگاه کردم که انسانی است که برای درست زندگی کردن و درست حرکت کردن تلاش کرده و حالش خیلی خوب است و من فکر کردم همه این فاکتورها برای داشتن یک زندگی مشترک خیلی خوب و کافی است و دیگر نیازی به جزئیات که اوایل برای من خیلی پررنگ‌تر از این‌ها بود، نیست. چون مسلماً آن انسان که حسابش را با خودش صفر کرده و حالش خوب است با مابقی زندگی‌اش از قبیل مادیات و ... کاری ندارد، آن‌ها هم ناخودآگاه به سمت درست شدن و کامل شدن حرکت می‌کند.

 

در صحبت‌هایتان به مناسبت هفته راهنما بیان فرمودید که راهنمایی هست که در صور آشکار کمک راهنماست و در صور پنهان نه. ممکن است در مورد این جمله برایمان توضیح بدهید؟
در کنگره یاد گرفتم همه‌چیز صور آشکار و پنهان دارد و در کمک راهنمایی هم این مسئله وجود داشته که صور آشکارش شرکت در آزمون و قبول شدن و درنهایت گرفتن شال مقدس کمک راهنمایی است. این‌ها صور آشکار است ولی این‌که در صور پنهان چه اتفاقی برای تو می‌افتد همیشه به خودم می‌گفتم، این شالی که دور گردنت انداختی، آیا در صور پنهانت هم این شال هست و حواست هست که یک جماعتی را پشت سرت به راه انداختی که هر حرکتی در مخفی‌ترین جای زندگی‌ات انجام بدهی، روی حرکت این جماعت تأثیرگذار است؟ حتی زمان‌هایی که در خانه تنها هستی و خلوت کرده‌ای، حس‌ها و تفکراتت می‌تواند به آن افرادی که تو را در لژیون انتخاب کرده‌اند، منتقل بشود و تأثیرگذار باشد و استارت این موضوع برای من از صحبت‌های آقای امین زده شد که فرمودند: یک روزی در لژیون می‌خواستم در مورد موضوعی آموزش بدهم و متوجه شدم خودم هنوز درگیر آن موضوع هستم. بدون آن‌که در مورد آن مسئله صحبت کنم بیرون آمدم و سه الی چهار سال گذشت که من توانستم آن مسئله را در خودم حل کنم و به دیگران انتقال دهم. این سخن آقای امین روی من تأثیر گذاشت و فکر کردم نقش کمک راهنمایی که در صور پنهان باید اتفاق بیفتد، یعنی همین. یعنی تو اول بتوانی آن مطالبی که می‌خواهی به دیگران آموزش بدهی را یاد بگیری و انجام بدهی و بعد از دیگران بخواهی که آن را انجام بدهند. چون در غیر این صورت وقتی تو نتوانی آن را انجام بدهی، هیچ‌وقت کلامت نمی‌تواند آن قدرت را پیدا کند که به دیگران منتقل بشود. رهجویان امانت‌هایی هستند که از سمت کنگره و آقای مهندس به سمت تو سپرده‌شده‌اند و انسان‌هایی مثل خود من هستند که تاریکی را تجربه کرده‌اند و درراه مانده‌اند و شخصیتی مثل خانم مرجان مقابل من بود که این یکی از بزرگ‌ترین سعادت‌های زندگی‌ام بود. این که از ایشان اسم می برم، بدنم به لرزه می افتد که ایشان یک الگوی کامل از هر لحاظ برای من بودند؛ سکوتشان، نگاهشان، صحبت کردنشان و از هر لحاظی فکر کنید برای من الگو بودند و ایشان صددرصد مطالبی را به من آموزش می‌دادند که خودشان عملی کرده بودند و در صور پنهان یک کمک راهنمای فوق‌العاده‌ای بودند که باعث می‌شد ره‌جویانشان چیزی که در کمک راهنمای خود می‌بینند در عمل کردن به آموزش‌ها است. من در مقابل چنین کمک راهنمایی قرار گرفته و آموزش‌دیده بودم و یاد گرفتم برای آن که بتوانم به کسی کمک کنم و خدمت درستی داشته باشم، باید در صور پنهان خود هم کمک راهنما باشم و صرفاً به صور آشکار اکتفا نکنم و این‌که دیگران فکر می‌کنند من کمک راهنما هستم اما این‌که در خلوتم چه‌کار می‌کنم و با همسرم چه رابطه‌ای دارم، این‌ها به صور پنهان برمی‌گشت. من تلاش می‌کردم شبیه کمک راهنمایم باشم و تلاش می‌کردم چیزهایی را که بلد هستم و خودم می‌خواهم اجرا کنم، در لژیون آموزش دهم و به وقتش باید در مورد واقعیت‌های لژیونم صحبت کنم که چه اتفاق خیلی بزرگی برای من در لژیون افتاد.

 
مهم‌ترین خصوصیت و ویژگی یک کمک راهنما ازنظر شما چه چیزی است و همچنین بزرگ‌ترین رسالتش چیست؟
در سی دی راهنما آقای مهندس می‌فرمایند: بین معلم و راهنما تفاوت وجود دارد و کار راهنما بسیار سخت‌تر است و اگر معلم یک موضوعی را اشتباه بگوید، خیلی تأثیری ایجاد نمی‌کند به خاطر آن‌که شاگرد می‌تواند آن کتاب را بخواند و مسئله درست را یاد بگیرد، اما راهنما داستانش متفاوت است، به خاطر این‌که راهنما مسیر درست زندگی کردن را یاد می‌دهد و انگشتش را به سمت این مسیر گرفته است و می‌گوید که این مسیر درست است و آن مسیر غلط است و قرار است، کسانی را که به امانت به او داده‌شده‌اند و با حسشان این انتخاب انجام‌شده را به مسیر درست و خوب هدایت کند و اگر کوچک‌ترین اشتباهی را انجام بدهد، مسلماً امکان دارد آن آدم‌ها که به‌عنوان رهجو در کنارش هستند، در اثر اشتباه آن کمک راهنما حتی در تاریکی بیشتری فرو بروند، چون دارد مسیر اشتباه را نشان می‌دهد و حتی ممکن است آن‌ها را ده پله به عقب برگرداند و  این حساسیت یک کمک راهنما را نشان می‌دهد و من الآن سؤال دوم شما را جواب دادم که بزرگ‌ترین رسالت یک کمک راهنما چیست و آن نشان دادن یک مسیر درست هست و زمانی که مسیر درست را به آن ها نشان بدهد، بزرگ‌ترین کمک را کرده است، چون آدم‌ها نیاز دارند راهی را که گم کرده‌اند، دوباره به آن بازگردند.
ما همه از ابتدا از روز پیمان الست در مسیر درست حرکت می‌کردیم و بعد راه و مسیر را گم کردیم و سر از خرابه‌ها و ویرانه‌ها درآوردیم. حال بزرگ‌ترین رسالت این است که وقتی منِ نگین راهم، را توسط کمک راهنمایم پیدا کردم، من هم همین کار را انجام بدهم و برای هر قدم کوچکشان چراغی بشوم تا آرام‌آرام بتوانند قدم‌های بزرگ‌تری را بردارند و با توجه به این رسالت مهم می‌توانم بگویم که بزرگ‌ترین ویژگی و خصوصیت یک کمک راهنما، دانایی است و هرچقدر یک کمک راهنما داناتر باشد، قدرت تشخیص خواسته‌هایش را دارد و می‌تواند خواسته‌های معقول و نامعقول خودش را هم در این مسیر تفکیک کند و کمک راهنمایی از دید من یک پروسه کامل آموزشی و درمانی برای خود هست و هیچ‌گاه فکر نکردم که فقط من باید به دیگران کمک کنم، من کمک راهنما شدم، برای این‌که اول به خودم کمک کنم و درمان خودم را کامل کنم و درواقع در این مسیری که داشتم به خودم کمک می‌کردم، باعث شد که به دیگران هم کمک کنم و این‌زمانی می‌تواند اتفاق بیفتد که یک کمک راهنما بتواند رسالتش را انجام دهد. وقتی دانا باشد و مدام در حال آموزش گرفتن باشد و بداند که خودش برای آموزش در الویت است و بیشتر از رهجویانش به آموزش‌ها نیاز دارد و من همیشه این شعار را برای خود تکرار می‌کردم که نگین ندانی را بدان و به نقل از آقای مهندس هر چقدر آموزش‌هایت کامل‌تر شود، می‌بینی که هیچ‌چیز بلد نیستی و هنوز موضوع زیادی وجود دارد که من در موردش اطلاعی ندارم و باید همه این‌ها را با ظرفیتی که درون خود ایجاد می‌کنم، یاد بگیرم و با لطفی که خدا به انسان‌ها می‌دهد که توانایی آموزش گرفتن به آن‌ها داده شود و من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین ویژگی یک کمک راهنما که می‌تواند داشته باشد که به پروسه کمک راهنما شدنش، به چشم آموزش گرفتن برای خود نگاه کند و آن موقع است که اتفاقات خیلی خوب برایش می‌افتد و کمکش می‌کند که در این مسیر بتواند رسالتش را هم درست انجام دهد و به دنبال آن ویژگی دانایی که برایش اتفاق می‌افتد، مسلماً پارامترهای دیگری هم هست که عاشقانه خدمت کند، گذشت زیادی دارد و هیچ توقع و انتظاری از کسی ندارد و خیلی فاکتورها که به دنبال افزایش دانایی برای انسان اتفاق می‌افتد.

 

ما در کنگره یاد گرفتیم که اگر از عمل و خدمت خودتان راضی باشید و حستان نسبت به آن خدمت، حس خوبی باشد بقیه هم همان حس را نسبت به خدمت شما خواهند داشت. اگر بخواهید برای چهارده ماه خدمت سر تا سر آموزش مرزبانی و چهارسال خدمت ارزشمند کمک راهنمایی به خودتان نمره بدهید، چه نمره ای می دهید؟ و این که از عملکرد خودتان چقدر راضی و خشنود هستید؟
نمره دادن به خودم خیلی سخت است، چون اگر من بخواهم نمره بدهم، به میزان تلاشم نمره می‌دهم. من از آقای مهندس یاد گرفتم قبل از این که مورد حسابرسی واقع شوم، به پرونده‌های خود حسابرسی کنم و می‌توانم بگویم که هر جایگاهی که تجربه کردم، برحسب آن مدتی بود که آموزش دیدم و سطح دانایی که آن زمان داشتمدوره مرزبانی خیلی سخت بود و اتفاق دیگر آن که ظرفیت کنگره پر شده بود و ورود تازه واردین را ممنوع کرده بودیم و این سخت‌ترین زمانی بود که من سپری کردم. خانواده‌هایی که می‌آمدند و مادرانی که گریه می‌کردند و ما می‌گفتیم که جذب نداریم و گفتن این جمله برای من سخت بود که هنوز گریه ام می گیرد و تک‌تک آن قیافه‌ها برایم واضح است و می‌گویم که الهی آن‌ها هم آمده و درمان شده باشند. من در آموزش مرزبانی با توجه به آموزش‌هایی که دیده بودم به خودم نمره خوبی می‌دهم و نمره را اعلام نمی‌کنم، به خاطر این‌که به همان میزان اطلاعات و آموزش‌هایی که گرفته بودم، تلاش می‌کردم که جایگاه خودم را تغییر بدهم و حال خودم را بهتر کنم و آموزش‌های بیشتری را از آقای حکیمی بگیرم. دوران سختی بود و من نقص‌ها و اشتباهاتی هم داشتم و مواردی بود که بعداً یاد گرفتم و توانستم اجرا کنم و مرزبانی یعنی همین‌که تو خیلی چیزهایی که در مورد خودت نمی‌دانی را با ارتباط با تعداد زیادی همسفر، می‌توانی در مورد خودت اجرا کنی و یاد بگیری.من از عملکرد خود در کمک راهنمایی هم راضی هستم، چون می‌دانم خیلی تلاش کردم که کمک راهنمای خوبی باشم و این که در بیرون چه اتفاقی افتاده و آیا من توانستم به آدم‌ها کمک کنم را باید آقای مهندس با خروجی‌ها و حال و هوای هر لژیون، در موردش قضاوت کند. من در کمک راهنمایی خیلی آموزش دیدم و خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی از مسائلی که در درونم وجود داشت و اطلاعی نداشتم را توانستم پیدا کنم و چون به خودم خیلی کمک کرد، انشا الله به دیگران هم کمک کرده باشد، چون در مسیر کمک راهنمایی‌ام، توانستم حالم را خوب کنم و حال رهجویانم که پیش من امانت بودند را نیز توانسته باشم با تلاش و کمک خودشان و با حرکت درستشان خوب کنممن عاشق کمک راهنمایی بودم و الآن که موقع تجلیل و تحویل هست، مسلماً خیلی کار سختی است. انگار که تکه‌ای از وجودم رادارم تحویل می‌دهم ولی در پایان این مسیر به خاطر آموزش‌ها و حال خودم، فکر می‌کنم نمره خوبی از این مسیر دریافت کرده باشم و این که مرزبانی و اسیستانت محترم چقدر از من راضی هستند، آن را نمی دانم. تلاش کرده بودم گوش به فرمان و فرمانبردار برای آقای مهندس باشم و تمام تلاشم این بود که قوانین و حرمت های کنگره را که خیلی به آن پایبند بودم درست انجام دهم. امیدوارم کسانی که نزد من به امانت بودند، حالشان خوب باشد و توانسته باشند مسیر واقعی زندگی‌شان را پیدا کنند.

 

در طول سالهای خدمتی خودتان، بفرمایید کدام یک از آموزشهای کنگره را بیشتر به عنوان الگو برای خودتان قراردادید که در انجام عمل سالم بیشترین کمک را به شما داشته است؟
صرفاً نمی‌توانم بگویم کدام‌یک از آموزش‌های کنگره. به خاطر این‌که برای رسیدن به حال خوش، نیاز به فاکتورهای زیادی داریم و مهم ترین شان مثلث دانایی است. وادی اول سرآغاز همه‌چیز برای من است. اول باید درست فکر کردن را یاد بگیرم و در مسیر زندگی‌ام به چه چیزهایی باید فکر کنم و در این فکر کردن، حرکت من استارت زده شود. در فکر کردن فهمیدم که چقدر حال من بد است و می‌توانم بگویم که همه آموزش‌های کنگره مثل حلقه زنجیر به هم متصل هستند و نمی‌توانم اسم ببرم و بگویم این آموزش باعث شد که مسیر خودم را پیدا کنم. درخت وقتی می‌خواهد میوه دهد، مسلماً همه میوه‌هایش باید شیرین باشد و برای رسیدن به این جایگاه و حال خوب باید روی تمام ضد ارزشها کارکرد و همه را باهم مدیریت کرد و جلو برد. مثلث جهالت و کار کردن متقابل روی مثلث دانایی برای فرد به‌عنوان بزرگترین آموزش به حساب می‌آید. در مثلث جهالت آقای امین، فهمیدم چرا من آدم جاهلی هستم؟ به دلیل پارامترهایی که درونم وجود داشت. ضلع منیت برای من زیاد و پررنگ بود و فکر می‌کردم همه‌چیز را بلدم. وقتی به کنگره آمدم، گفتند دوست عزیز شما هیچ‌چیز نمی‌دانید و این خیلی روی من تأثیر گذاشت. من فردی بودم که در زندگی‌ام خیلی ترس داشتم و قبل از ورودم به کنگره ترسهای زیادی را تجربه کرده بودم. ضلع ناامیدی را هم که اکثر افراد در زندگی درگیرش بودند و خیلی از افراد هنوز هم درگیرش هستند. این ها باعث شد من خودم را احیا کنم و بیشترین جمله‌ای که در کنگره روی من خیلی تأثیر می‌گذاشت و با خودم تکرارش می‌کردم: (صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است) و این برای من همیشه تکان‌دهنده بود و هست و موارد زیادی که در مقطعی از زندگی راه را به من نشان می‌داد. سی دی های آقای مهندس و هر کدام از جملاتشان دری را برای من باز می کرد و حرکتم را ادامه دارتر می‌کرد و کلاً این را می‌گویم که آموزش‌های کنگره این‌قدر ناب و خاص است که نمی‌توانم روی قسمتی از آن دست بگذارم. من به همه آموزش‌ها نیاز دارم و همه این ها باید در زندگی من وجود داشته باشد تا منِ نگین بتوانم درست حرکت و درست زندگی کنم.

 

نظر شما در مورد این جمله که آقای امین فرمودند: کسانی که کنگره را یک صفحه سفید می‌بینند، بسیار در اشتباه به سر می‌برند، چیست؟ و در ادامه نقش اضداد را در کنگره 60 و در جایگاه‌های خدمت بیان کنید؟
گاهی مرزبان در دوره مرزبانی با مسائلی مواجه می‌شود که فکر نمی‌کند در کنگره اتفاق بیفتد؛ خصوصاً برای کسی که تازه وارد سفر دوم شده باشد و کنگره برایش عین صفحه سفید است. در دوره مرزبانی از آقای امین پرسیدم من فکر نمی کردم چنین موضوعاتی پیش بیاید. آقای امین جواب دادند: این چیزها لازمه حیات تو هست و دیدن این‌ها خیلی هم چیز خوبی هست و کنگره در اصل جایی برای احیای انسان‌های ازدست‌رفته است و انسان‌هایی که در تاریکی‌ها فرو رفته‌اند. انسان در تاریکی باید حالش چه طوری باشد؟ و چگونه بگوییم باید همه در کنگره حالشان خوب باشد؟ و عین صفحه سفید همه پاک باشند؟ اصلاً این‌گونه نیست و ما اینجا در کنگره هستیم که در کنار هم بتوانیم خودِ واقعی‌مان را پیدا کنیم و آن خود واقعی را اصلاح کنیم و اگر این فضا به منِ نگین داده نشده بود و من مجبور بودم به خاطر شرایطی که هست خیلی محتاط و خوب خودم را نشان بدهم، مثل بیرون که یک وقت‌هایی آدم‌ها خود را خیلی خوب نشان می‌دهند و بعد در خلوتشان یک‌مرتبه آدم‌هایی دیگر می‌شوند، خوب این در کنگره اتفاق نیفتاد و به ما اجازه داده شد که خودمان باشیم. کنگره گفت، مهم نیست که چقدر باسواد هستی و تحصیلاتت چقدر است، تو حالت بد هست و میتونه حالت حتی از فردی که سواد هم ندارد، خیلی بدتر باشد و وقتی این تصویر را از منِ نگین برای خودم به نمایش گذاشت حالا مگر می‌توانم بگویم که بقیه آدم‌ها نباید این‌گونه باشند و باید همه حالشان خوب باشد، وقتی خودم این‌همه گره داشتم و حالم بد بود و میزان فرورفتگی‌ام در تاریکی‌ها آن‌قدر زیاد بود، و من آمده بودم که کنگره من را اصلاح کند و مسیر زندگی‌ام عوض شود. پس آدم‌هایی که در کنگره می‌آیند، این اتفاق بایستی برایشان بیفتد همه می‌آیند، آدم‌هایی که مسیر زندگی‌شان را گم کردند و قرار است آن را پیدا کنند و این زمان‌بر است و تلاش زیادی نیاز دارد و یکی نمی‌تواند بیاید بگوید که تو که کمک راهنمایی، دیگر نباید فلان کار را می‌کردی، بله قبول دارم ولیکن من انسانم و انسان تا زمانی که زنده است مدام  باید تلاش کند برای این که در مسیر درست حرکت کند. پس دیدن کارهایی که به نظر من نباید باشد و یا چرا این اتفاقات دارد می‌افتد به نظر من کاملاً طبیعی است و ما معلمان زیادی در زندگیمان داریم. معلمان ما فقط انسان‌های خوب نیستند که با عملکرد خوبشان به ما آموزش دهند، معلمان ما  یک وقت‌هایی انسان‌هایی هستند که با عملکرد اشتباهشان به ما آموزش می‌دهند که ما آن اشتباه را انجام ندهیم و ما باید قدردان تمام معلمانمان باشیم. آقای مهندس در وادی چهارده در پیامشان آورده اند که " اضداد تکانه ایی برای بیداری انسانها هستند" و واقعاً هم همین‌طور است. جهان هستی بر پایه اضداد است. تا تاریکی را تجربه نکنی، شناخت و درکی از نور نداری، تا حال بد را تجربه نکنی، شناختی از حال خوب نداری و تا طوفان را تجربه نکنی، معنی آرامش را متوجه نمی‌شوی، تا بالا و پایین‌های زندگی و سختی‌ها را تجربه نکنی، معنی آسایش زندگی را متوجه نمی‌شوی و زندگی تو می‌شود یک زندگی یکنواخت روتین خسته‌کننده. انسان آمده است تا آموزش بگیرد و این آموزشها را چطور می‌تواند بگیرد؟ با بالا و پایین‌های زندگی، با مشکلات زندگی، با اضداد زندگی  وفکر می‌کنم یکی از نیروهای کاملاً مکملی که وجود دارد، همین اضداد هست. آقا می‌فرمایند؛ ما از بالا که به آنها نگاه کنیم مکمل هستند. از پایبن واز دیدِ من نگین، این ها مشکلات‌اند،  مزاحمند، بدبختی اند و یا هر چیز دیگر. بنابراین وقتی اتفاقاتی که در کنگره میتواند بیفتد،  همین است و این‌ها هم آموزش‌دهنده‌اند و آن قسمت از کنگره هم بار آموزشی بسیار بالایی دارد. خدمت شما عرض کردم که من همیشه به خودم می‌گویم، صفت گذشته در انسان صادق نیست. به خاطر آن‌که به خودم میگویم که  اگر کمک راهنما شدی، می‌تواند سکوی پرتاب تو یا سقوط تو بشود و اگر حواست را جمع نکنی، می‌تواند آن اعتباری که تو به دست آوردی را از دست بدهی، به خاطر آن‌که انسان موجود جاری است و به همه این‌ها نیاز دارد.  من خیلی این را شنیدم که در کنگره نباید این اتفاق می‌افتاد، در کنگره  همه باید حالشان خوب باشد! نه اصلاً این گونه نیست  و ما در کنگره کنار هم قرار گرفتیم که از هم دیگر آموزش بگیریم، یکی با  مسیر و حرکت درست به من آموزش می‌دهد و یکی هم  با حرکت اشتباهش به من آموزش می‌دهد که من آن حرکت را انجام ندهم و عواقب آن حرکت را ببینم و آن کار را انجام ندهم.

 

به‌عنوان یک همسفر اگر با تجربه کنونی خود به روزهای نخست ورود به کنگره بازگردید از چه اعمالی پرهیز می‌کنید و به چه‌کارهایی بیشتر می‌پردازید؟
من وقتی به کنگره آمدم، چون‌ مسافرم خیلی حالش بد بود، تا چندین ماه درگیر او بودم و همه‌اش فکر می‌کردم که دارم به او کمک می‌کنم و من باید مراقبش باشم.... تا یک روز مسافرم به من گفت؛ تو اصلاً نمی‌گذاری من سفر کنم و این جمله آن‌قدر برای من شوک‌آور بود که مانده بودم که یعنی چه که من این‌همه دارم به تو کمک می‌کنم و تو من را مانع سفر خودت می‌بینی و این خیلی برای من تکان‌دهنده بود که من آن‌همه دارم به او فکر می‌کنم. بعد چیزی که الآن یاد گرفتم و اگر برگردم به عقب و اصلاحش می‌کنم، این بود  که یک وقت‌هایی هست که ما کارهایی را انجام می‌دهیم و فکر می‌کنیم  که آن کار درست است ولی خروجیش متفاوت می‌شود و اشتباه از آب درمی‌آید وتو از کجا می‌فهمی که کار اشتباهی کرده ای؛ از آن خروجی هست، مثلاً به یک نفر خیلی داری محبت می‌کنی و می‌بینی که آن آدم رفتاری را نشان می‌دهد که خروجش می‌گوید که تو اصلاً به این آدم محبت نکرده‌ای و  می‌فهمی که حتی مدل محبت کردنت اشتباه بوده استمن اگر به گذشته‌ام برگردم و کاری را بخواهم تغییر دهم از این چسبیدن و این که بچسبی به مسافر و فکر کنی که داری کار درستی انجام می‌دهی، از آن پرهیز می‌کنم و از قضاوت کردن هم پرهیز می‌کنم. من اگر این آموزش‌ها را آن موقع داشتم حتی شروع سفر برادرم هم خیلی راحت‌تر می‌توانست اتفاق بیفتد و سختی‌هایی که او اول کار کشید، اگر می‌دانستم و مثل الانم فکر می‌کردم، قطعاً سفرش خیلی راحت‌تر شروع می‌شد هرچند که آن سختی‌ها هم برای او و هم برای من لازم بوده است و چه‌کاری را انجام می‌دادم؟ هیچ.... واقعیتا تنها کاری که انجام می‌دادم، شناخت خودم بود، یعنی از همان بِ بسم اله می دانستم که نگین برای خودش آمده و باید برای خودش حرکت کند و آمده که او هم سفر کند و از تاریکی‌های درون خودش، خودش را نجات دهد. فکر کنم این دو تا موضوع را اگر دانایی الانم را داشتم وقتی بر می گردم عقب، مسلماً هم پرهیز می‌کنم از قضاوت کردن و پرهیز از چسبیدن به مسافر و رها کردنش و در واقع تجسس کردن و کاری که انجام می‌دهم را حرکت در مسیر شناخت خودم و کمک کردن به خودم خواهد بود.

 

بدون نقص عمل کنید. اگر وظیفه خود را درست انجام دهید، چیزی را به دست خواهید آورد که ارزش آن را با هیچ قیمتی نمی‌توانید محاسبه کنید. گرچه آن را نمی‌بینید. همچنین اگر ارزش آن را ندانید و گرفتار بازی‌های کودکانه شوید، ضرری را متحمل خواهید شد که شاید در طول هزاران هزار سال قادر به جبران خسارت وارده نخواهید شد. این بخشی از پیام جناب مهندس برای هفته راهنما در سال 89 بود. به نظر شما منظور از بازی کودکانه چیست؟ مگر ممکن است که راهنما هم، در این جایگاه دچار این بازی شود؟
این موضوع را همیشه از کمک راهنمای عزیزم آموختم که تو، یک بار، از تاریکی بیرون آمده‌ای ولی به‌منزله این نیست که دوباره در تاریکی فرو نرویآقای امین فرموده‌اند که اگر تو یک بار از تاریکی خارج شوی و دوباره فرو بروی، عمق فرورفتن تو این بار حتی می‌تواند بیشتر از دفعه اول باشد و می‌تواند ده پله تو را به عقب برگرداند و تاریکی بیشتری را تجربه کنی. پس این‌گونه نیست که به‌طور مثال، زمانی که مسافرم درمان شد، دیگر قرار نیست مسئله اعتیاد برای من تکرار شود. هیچ تضمینی وجود ندارد. اگر که پارمترهای دانایی در من افزایش پیدا نکرده باشد، آموزش‌های خود را یاد نگرفته باشم و نتوانسته باشم که درست حرکت کنم، هم می‌توانم صفت‌های خوب را از دست بدهم و هم صفت‌های بد را به دست آورم. این واقعیتی است که وجود دارد و این کار، خیلی هم دردناک می‌تواند باشد. این‌که تو از تاریکی در بیایی و دوباره فرو بروی و آن زمان، عمیق‌تر فرو بروی که اگر انسان دچار غفلت شود، مسلماً این اتفاق برایش می‌افتد. آقا در پیامشان فرمودند که (بدون نقص عمل کنید).به سؤال‌های قبل که در مورد راهنما توضیح دادم، برمی‌گردم. راهنما باید بدون نقص عمل کند، چون قرار است که مسیر زندگی را یاد دهد. کوچک‌ترین خطای او باعث می‌شود که جماعتی به دنبال آن خطا، مسیر زندگی‌شان مجدداً تغییر کند. این حساسیت کار یک کمک راهنما را نشان می‌دهد. این که چقدر کارش ظریف است، چقدر دقت می‌خواهد و چقدر باید مراقب باشد. او باید دانا باشد. وقتی لغزشی کنی، یک عقبه‌ای باید از خودت ایجاد کنی، با دنیایی از حال خراب. فکر می‌کنم که در خرابی همه این انسان‌ها، به‌شخصه نقش زیادی خواهی داشت و تا زمانی که آن‌ها حالشان خراب است، چون من باعث این اتفاق شده‌ام، به خاطر همین هر عمل ضد ارزشی که انجام بدهند، من هم در آن عمل سهیم هستم. مگر این‌گونه نیست که اگر من یک عمل خیر انجام بدهم که باعث شود دیگران هم عمل خیر انجام دهند، در حلقه‌های بعدی، برکاتش به من هم برمی‌گردد. چون شروع این عمل خیر را انجام دادم. چنان چه حالات روحی فردی بد شود، به دنبال آن، حال ناخوش آینده هم برای ما می‌افتد. پس در عمل بد هم همین‌طور است. وقتی جماعتی را تربیت کنی که آن جماعت حالشان بد است و مسیر زندگیشان غلط است، تا سالیان سال اگر آن ها حتی کمک راهنما شوند و دوباره آن ها هم‌چنین رهجویانی تربیت کنند، این حلقه زنجیر که تا انتها ادامه دارد، به من وصل است و من هم از آن حال بد آن ها بی‌نصیب نخواهم ماند.بله کمک راهنما هم می تواند وارد بازی کودکانه شود. کمک راهنما هم یک انسان است و اگر اکتفا به صور آشکار کمک راهنمایی کند و صور پنهان از دستش خارج شود، مسلماً وارد بازی‌های کودکانه می‌شود. چیزهایی برای او مهم می‌شود که اصلاً در این جایگاه، هیچ کمکی به راهنما نمی‌تواند بکند و درنهایت آن گوهری که به دست آورده بود، بسیار راحت از دست می‌دهد. کافی است که کمی حواس او جمع نباشد یا دچار حقه فراموشی شود و گذشته خود را فراموش کند. یادش برود که چقدر حالش بد بود و رسالتش را از یاد ببرد و چیزهای دیگری غیرازاین مسائل برایش مهم شود. نداند که رسالت او چه هست و فکر کند که همه باید به او احترام بگذارند. این وجهه قضیه را نمی‌بیند و غافل می‌شود که چقدر آموزش‌ها مهم است. دانایی او محدود می‌شود و خودش دیگر بازدهی ندارد و مسلماً وارد بازی کودکانه می‌شود و فقط موارد ظاهری برایش مهم می‌شود. درنهایت، ممکن است که آن نعمت از او گرفته بشود، چون دچار کفر شده است و نمی‌بیند و قدردان نیست و این بار فرورفتنش در تاریکی خیلی بیشتر می‌شود.

 

 

و کلام آخر...

من باید از شما تشکر کنم و سپاسگزارم و از شما ممنون هستم و واقعاً باید بگویم که سؤال‌های شما خیلی به من کمک کرد که آموزش‌هایم را برای خودم، دوباره یادآوری کنم. ان شاالله که برکات این خدمت ارزنده به خودتان و خانواده محترمتان برگردد. باز هم تشکر می کنم. سؤال‌های شما برای من بسیار تأثیرگذار بود و امیدوارم که توانسته باشم خدمت درستی انجام داده باشم. با تشکر از خانم نگین کمک راهنمای محترم که وقت ارزشمند خودشان را دراختیار ما قرار دادند.

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .